بازگشت

بقيع


مي لرزد از غيرت زمين، از قبرزين العابدين

چون گشته لرزان ركن دين، از قبر زين العابدين



بي سقف و ديوار و در است،مخروبه اي حزن آور است

شب مرغ شب نالد حزين، از قبر زين العابدين



ماه و نجوم آسمان، بي خواب و حيرانند از آن

گويا عزا دارد زمين، از قبر زين العابدين



بي فرش و بي كاشانه است، گنجينه اي ويرانه است

خيزد غبار غم ببين، از قبر زين العابدين



همچون گلي بي باغبان، يا بوستاني در خزان

خون است قلب ناظرين، از قبر زين العابدين



شد روح پيغمبر حزين، زهرا بود زارو غمين

محزون اميرالمؤمنين، از قبر زين العابدين



آخر چه شد اسلام ما، آن فرّ و جاه و نام ما

پيداست حال مسلمين، از قبر زين العابدين



ريزم به رخسار اشك و خون،آخر نريزم اشك چون؟!

دارم (حسان) داغي چنين، از قبر زين العابدين