بازگشت

خواب هند زن يزيد


از هند، زوجه يزيد، روايت شده است كه گويد: در بستر خفته بودم، در آسمان را ديدم گشوده شد، و فرشتگان دسته دسته نزد سر مطهّر امام حسين عليه السلام مي آمدند [1] و مي گفتند السلام عليك يا أباعبدالله، السلام عليك يابن رسول الله. در آن ميان پاره ابري ديدم كه از آسمان فرود آمد، مردان بسيار بر آن ابر بودند و مردي درخشنده روي مانند ماه در ميان آنها بود، پيش آمد و خم شد و دندانهاي ابي عبدالله را بوسيد و همي گفت اي فرزند، ترا كشتند؛ مي شود ترا نشناخته باشند؟! از آب نوشيدن ترا منع كردند. اي فرزند، من جدّ تو پيغمبرم، و اين پدرت علي مرتضي، و اين برادرت حسن، و اين عمّ تو جعفر، و اين عقيل، و اين دو حمزه و عبّاسند و همچنين يك يك خاندان را شمرد. هند گفت: ترسان و هراسان از خواب برجستم، روشناييي ديدم كه از سر حسين مي تافت. در طلب يزيد شدم و او را در خانه تاريكي يافتم، روي به ديواركرده و مي گفت: (مالي وَ لِلْحُسَيْن): مرا با حسين عليه السلام چكار؟! و سخت اندوهگين بود. خواب را به او گفتم، سر به زير انداخت. نيز هند مي گويد: چون بامداد شد حرم پيغمبر صلي الله عليه و آله را بخواست و پرسيد دوست داريد اينجا بمانيد يا به مدينه بازگرديد؟ و جائزه اي گرانبها به شما دهم. گفتند اول بايد بر حسين عليه السلام عزاداري كنيم. گفت هر چه مي خواهيد انجام دهيد، پس ‍ حجره ها و خانه ها را در دمشق خالي كرد و هر زن قرشيّه و هاشميّه جامه سياه پوشيد، و بر حسين شيون و زاري كردند هفت روز علي ما نُقِل.

ابن نما گفت: زنان در مدّت اقامت در دمشق به سوز و ناله زبان گرفته بودند و با آه و زاري شيون مي كردند، و مصيبت آن گرفتاران بزرگ شده بود و جراح زخم آن داغداران از علاج فرو ماند. آنان را در خانه اي جاي داده بودند كه آنها را از سرما و گرما حفظ نمي كرد، يعني پس از پرده نشيني و سايه پروري رخسارشان پوست انداخت. [2] .


پاورقي

[1] سفينه البحار ج 3 ص 251.

[2] نفس المهموم، ترجمه ص شعراني ص 259.