بازگشت

خواب حضرت سكينه در دمشق


سفينه البحار، ج 3 ص 250، چاپ جديد.

شيخ ابن نما گويد: سكينه سلام الله عليه در دمشق خواب ديد كه گويي پنج شتر از نور به طرف او آمدند، و بر هر شتري، پيرمردي نشسته است و فرشتگان گرد آنها را گرفته اند و خادمي با آنها راه مي رود. پس شتران بگذشتند و آن خادم به طرف من آمد و نزديك من رسيد و گفت: اي سكينه، جدّ تو بر تو سلام مي فرستد. گفتم: سلام بر او باد، اي فرستاده رسول خدا، تو كيستي؟ گفت: خادمي از بهشتم. گفتم: اين پيرمردان شترسوار كيستند؟ گفت: اوّلي آدم صفوه الله است، دومي ابراهيم خليل الله، سومي موسي كليم الله و چهارمي عيسي روح الله. گفتم: آن كه دست بر محاسن دارد و افتان و خيزان است كيست؟ گفت جدّ تو رسول الله است. گفتم: به كجا خواهند رفت؟ گفت: سوي پدرت حسين. پس رو به طرف او كرده و دويدم تا آنچه ستمكاران پس از وي با ما كردند با او بگويم. در اين ميان پنج كجاوه از نور را ديدم كه مي آيند و در هر كجاوه زني است. گفتم: اين زنان، كيستند؟ گفت: اولي حوّا امّالبشر است، دومي آسيه بنت مزاحم، سومي مريم بنت عمران، چهارمي خديجه بنت خويلد، و پنجمي نيز كه دست بر سر نهاده و افتان و خيزان است جدّه تو فاطمه بنت محمد و مادر پدرت مي باشد. گفتم: به خدا قسم، به او مي گويم كه با ما چه كردند. پس به او پيوستم و گريان پيش او ايستادم و گفتم: اي مادر، به خدا حق ما را انكار كردند. اي مادر، به خدا جمعيّت ما را پريشان ساختند. اي مادر، به خدا حريم ما را مباح شمردند. اي مادر، به خدا پدر ما حسين عليه السلام را كشتند. گفت: ديگر مگوي اي سكينه كه جگر مرا آتش زدي و بند دلم را پاره كردي. اين پيراهن حسين است كه با من است و از من جدا نشود تا به لقاي پروردگار رسم.

پس از خواب بيدار شدم و خواستم اين خواب را پوشيده دارم، ولي با كسان خودمان گفتم و ميان مردم شايع شد. [1] .


پاورقي

[1] نفس المهموم ص 259 و جلاء العيون ج 2 ص 618. اين قسمت را اخوي عزيزم و معلم شهيد عاشق اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام حبيب الله کيکاوسي (معروف به محمد رباني خلخالي) تقريبا 3 سال قبل از شهادتشان تايپ کرده بودند. خواستم يادي هم از ايشان شده باشد. آن عزيز در سن 29 سالگي در تاريخ 28/12/1364 شمسي در جزيره مجنون شربت شهادت نوشيد، جنازه اش را با تجليل زياد به قم آوردند و در گلزار شهداي علي بن جعفر عليه السلام دفن شد. روحش شاد، يادش گرامي باد.