بازگشت

زن يزيد به خرابه شام مي آيد


در اينجا سخن به اختلاف نقل شده است؛ بعضي مي گويند هند، دختر عبدالله كريز، زوجه يزيد بوده است، صداي زينب را كه در مجلس شنيد بي پرده خود را در ميان مجلس افكند و يزيد عبا بر سر او انداخت. او يزيد را چنان مورد ملامت و شنعت قرار داد كه يزيد به او گفت برو براي حسين گريه كن! بعضي ديگر نيز مي گويند وي به خرابه آمد با يك تفصيلي كه در كتب معتبره يافت نمي شود. ولي حقير شاهدي پيدا كردم كه ممكن است آن زن غير دختر عبدالله كريز باشد والله العالم، و آن شاهد، اين است كه:

در ناسخ التواريخ، جلد مربوط به خلفا، در بيان غزوات زمان خلافت عمر، در وقعه فتح قلعه ابي القدس گويد: ديده بانان براي ابوعبيده جراح، كه سپهسالار لشگر اسلام بود، خبر آوردند كه در مقابل قلعه ابي القدس بازار مهمّي از نصاري تشكيل داده شده كه غنايم بسياري در اوست، چون دختر سلطان ابي القدس عروسي دارد. اگر لشگري بر سر آنها بتازد غنيمت بسيار به دست مسلمين خواهد افتاد. ابوعبيده، عبدالله بن جعفر طيّار را كه خط عارضش تازه دميده بود با پانصد سوار فرستاد. بعد نيز خالد بن وليد را به مدد آنها فرستاد تا بالا خره قلعه را فتح كردند و آن دختر را به اسيري گرفتند. عبدالله بن جعفر گفت من از اين غنيمت فقط اين دختر را طالبم. ابوعبيده گفت من حرفي ندارم ولي بايد رخصت از عمر بيايد. رخصت از عمر آمد كه عبدالله بن جعفر حق او بيش از اينهاست.

به عنوان غنيمت دختر را به عبدالله دادند. اين دختر در خانه عبدالله بن جعفر بود تا معاويه آوازه حسن او را شنيد و از عبدالله وي را براي يزيد درخواست كرد، و پول زيادي در مقابلش قرار داد. آن بحرالجود كنيز مزبور را براي معاويه فرستاد و در مقابل آن، يك درهم نيز از معاويه قبول نكرد (پايان گزيده كلام ناسخ).

اكنون ممكن است بگوييم آن زن كه در خرابه آمده شايد همين دختر باشد طبعا اين دختر سالها در خانه عبدالله بن جعفر زيردست عليامخدّره زينب كاملا تربيت شده، روزگار او را به شام خراب انداخته و از جايي خبر ندارد. يك وقت بر سر زبانها افتاد كه يك جماعت از اسيران خارجي به شام آمده اند. اين زن درخواست كرد از يزيد به ديدن آنها برود.

يزيد گفت شب برو. چون شب فرا رسيد فرمان كرد تا كرسيي در خانه نصب كردند. بركرسي قرار گرفت و حال رقّت بار آن اسيران او را كاملا متأثّر گردانيد، سؤ ال كرد بزرگ شما كيست؟ عليا مخدّره را نشان دادند. گفت اي زن اسير، شما از اهل كدام دياريد؟ فرمود از اهل مدينه. آن زن گفت عرب همه شهرها را مدينه گويد؛ شما از كدام مدينه هستيد؟ فرمود از مدينه رسول خدا صلي الله عليه و آله. آن زن از كرسي فرود آمد و به روي خاك نشست. عليا مخدّره سبب سؤ ال كرد، گفت به پاس احترام مدينه رسول خدا. اي زن اسير، ترا به خدا قسم مي دهم آيا هيچ در محله بني هاشم آمد و شد داشته اي؟ عليامخدّره فرمود من در محله بني هاشم بزرگ شده ام. آن زن گفت اي زن اسير، قلب مرا مضطرب كردي. ترا به خدا قسم مي دهم، آيا هيچ در خانه آقايم اميرالمؤمنين عبور نموده و هيچ بي بي من عليامخدّره زينب را زيارت كرده اي؟ حضرت زينب سلام الله عليه ديگر نتوانست خودداري بنمايد، صداي شيون او بلند شد، فرمود حق داري زينب را نمي شناسي، من زينبم!



بگفت اي زن، زدي آتش به جانم

كلامت سوخت مغز استخوانم



اگر تو زينبي، پس كو حسينت

اگر تو زينبي كو نور عينت



بگفتا تشنه او را سر بريدند

به دشت كربلا در خون كشيدند



جوانانش به مثل شاخ ريحان

مقطَّع گشته چون اوراق قرآن



چه گويم من ز عبّاس دلاور

كه دست او جدا كردند ز پيكر



هم عبدالله و عون و جعفرش را

به خاك و خون كشيدند اكبرش را



دريغ از قاسمِ نو كد خدايش

كه از خون گشته رنگين دست و پايش



ز فرعون و ز نمرود و ز شداد

ندارد اين چنين ظلمي كسي ياد



كه تير كين زند بر شير خواره

كند حلقوم او را پاره پاره



زدند آتش به خرگاه حسيني

به غارت رفت اموال حسيني



مرا آخر ز سر معجر كشيدند

تن بيمار را در غل كشيدند



حكايت گر ز شام و كوفه دارم

رسد گفتار تا روز شمارم



زينب بزرگ سلام الله عليه فرمود اي زن، از حسين پرسش مي كني؟! اين سر كه در خانه يزيد منصوب است از آن حسين است. آن زن از استماع اين كلمات دنيا در نظرش تيره و تار گرديد و آتش در دلش افتاد. مانند شخص ‍ ديوانه، نعره زنان، بي حجاب، با گيسوان پريشان، سر و پاي برهنه به بارگاه يزيد دويد. فرياد زد از پسر معاويه، رأس ابن بنت رسول الله منصوب علي باب داري: سر پسر دختر پيغمبر را در خانه من نصب كرده اي با اينكه او وديعه رسول خداست، واحسيناه واغريباه وامظلوماه واقتيل اولاد الا دعياء، والله يعزّ علي رسول الله و علي اميرالمؤمنين. يزيد يكباره دست و پاي خود را گم كرد، ديد فرزندان و غلامان و حتي عيالات او بر او شوريدند. از آن پس چنان دنيا بر او تنگ شد و زندگي بر او ناگوار افتاد كه مي رفت در خانه تاريك و لطمه به صورت مي زد و مي گفت: (مالي و لحسين بن علي). لذا چاره اي جز اين نديد كه خط سير خود را نسبت به اهل بيت عوض كند، لذا به عيال خود گفت برو آنان را از خرابه به منزلي نيكو ببر. آن زن به سرعت، با چشم گريان شيون كنان آمد زير بغل عليا مخدّره زينب را گرفت و گفت اي سيّده من، كاش از هر دو چشم كور مي شدم و ترا به اين حال نمي ديدم. اهل بيت را برداشت و به خانه برد و فرياد كشيد اي زنان مروانيه، اي بنات سفيانيه، مبادا ديگر خنده كنيد! مبادا ديگر شادي بكنيد! به خدا قسم اينها خارجي نيستند، اين جماعت اسيران ذريّه رسول خدا و فرزندان فاطمه زهرا و علي مرتضي و آل يس و طه مي باشند. [1] .


پاورقي

[1] رياحين الشريعه، ج 3، ص 191.