بازگشت

قصه زني كه نذر كرده بود


نيز در بحر المصائب مي خوانيم: يك روز زني طبقي از طعام آورد و در نزد عليا مخدّره گذارد. آن عليامخدّره فرمود اين چه طعامي است، مگر نمي داني صدقه بر ما حرام است؟ عرض كرد اي زن اسير، به خدا قسم صدقه نيست، بلكه نذري است كه بر من لازم است و براي هر غريب و اسير مي برم. حضرت زينب فرمود اين عهد و نذر چيست؟ عرض كرد من در ايّام كودكي در مدينه رسول خدا صلي الله عليه و آله بودم و در آنجا به مرضي دچار شدم كه اطبا از معالجه آن عاجز آمدند. چون پدر و مادرم از دوستان اهل بيت بودند براي استشفا مرا به دارالشفاي اميرالمؤمنين عليه السلام بردند و از بتول عذرا فاطمه زهرا طلب شفا نمودند.

در آن حال حضرت حسين عليه السلام نمودار شد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود اي فرزند، دست بر سر اين دختر بگذار و از خداوند شفاي اين دختر را بخواه! پس دست بر سر من گذاشت و من در همان حال شفا يافتم و از بركت مولايم حسين تاكنون مرضي در خود نيافتم. پس از آن، گردش ليل و نهار مرا به اين ديار افكند و از ملاقات مواليان خود محروم ساخت. لذا بر خود لازم كردم و نذر نمودم كه هرگاه اسير و غريبي را ببينم چندانكه مرا ممكن مي شود براي سلامتي آقايم حسين به آنها احسان كنم، باشد كه يك مرتبه ديگر به زيارت ايشان نايل بشوم و جمال ايشان را زيارت كنم.

آن زن چون اين سخن را بدين جا رسانيد عليا مخدّره زينب صيحه از دل بركشيد و فرمود يا امه الله همين قدر بدان كه نذرت تمام و كارت به انجام رسيد و از حالت انتظار بيرون آمدي. همانا من زينب دختر اميرالمؤمنينم و اين اسيران، اهل بيت رسول خداوند مبين هستند و اين هم سر حسين است كه بر در خانه يزيد منصوب است. آن زن صالحه از شنيدن اين كلام جانسوز، فرياد ناله برآورد و مدّتي از خود بيخود شد. چون به هوش آمد خود را بر روي دست و پاي ايشان انداخت و همي بوسيد و خروشيد و ناله وا سيّداه، وا اماماه، و واغريباه به گنبد دوّار رسانيد و چنان شور و آشوب برآورد كه گفتي واقعه كربلا نمودار شده است. سپس در بقيه عمر خود از ناله و گريه بر حضرت سيّدالشهدا ساكت نگرديد تا به جوار حق پيوست. [1] .


پاورقي

[1] رياحين الشريعه ج 3 ص 188.