بازگشت

گفتگوي يزيد و امام سجاد


يزيد لعين در يك مجلس به امام سجّاد عليه السلام عرض كرد: اي فرزند حسين، پدر تو قطع رحم من كرد و بر سر سلطنت من منازعه نمود و رعايت حق من نكرد؛ خدا نيز با او چنين كرد! حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود: اي پسر معاويه و هند، پيغمبري و پادشاهي پيوسته با ما و اجداد ما بود. پيش از آنكه تو متولّد شوي در روز بدر و احد و احزاب پرچم حضرت رسول صلي الله عليه و آله در دست جد من علي بن ابي طالب عليه السلام قرار داشت و پرچم كافران در دست پدر و جد تو بود. واي بر تو اي يزيد، اگر بداني كه در حق برادران و پدران و عموها و اهل بيت من چه كرده اي و چه خطاهايي مرتكب شده اي، هر آينه به كوهها مي گريزي و بر روي خاكستر مي نشيني و فرياد واويلا برمي آوري. آيا شرم نداري كه سر پدر من حسين، فرزند فاطمه و علي عليه السلام و جگر گوشه رسول خدا صلي الله عليه و آله، بر در دروازه شهر شما آويخته است، در حاليكه او يادگار حضرت رسالت است. يزيد ملعون از سخنان آن حضرت به خشم آمد و به يكي از ملازمان خود حكم كرد كه او را به اين باغ ببر و گردن بزن و در آنجا دفن كن! چون آن ملعون حضرت را به باغ برد، مشغول قبركندن شد و حضرت نيز به نماز پرداخت. چون از كندن قبر فارغ شد و اراده قتل آن حضرت كرد، دستي از هوا پيدا شد و بر آن لعين خورد. پس او نعره اي زد و بر رو در افتاد و جان به خازن جهنّم سپرد. خالد، پسر يزيد، چون آن حالت را ديد نزد پدر پليد خود رفت و آنچه واقع شده بود براي وي نقل كرد. آن لعين حكم كرد كه او را در همان قبري كه براي حضرت كنده است دفن كنند و حضرت را به مجلس طلبيد. [1] .


پاورقي

[1] جلاء العيون مرحوم علامه مجلسي ج 2 ص 612.