بازگشت

به سر امام حسين تازيانه زدند


هلال بن معاويه مي گويد: مردي را ديدم كه سر مقدّس حسين بن علي عليه السلام را به همراه داشت و حمل مي نمود. آن سر بريده به سخن آمد و آن مرد را مخاطب قرار داد و فرمود: بين سر و بدن من جدايي انداختي، خدا بين گوشت تو جدايي بيندازد و تو را آيتي قرار دهد براي مردم. آن مرد تازيانه خود را كشيد آن قدر به آن سر زد تا ساكت شد. [1] .

مرحوم مقرّم مي نويسد: موقعي كه فرستاده پادشاه روم به يزيد پرخاش ‍ نمود و عمل جنايت بار او را محكوم ساخت و يزيد امر به قتل او داد، سر مقدّس به صداي بلند به سخن آمد و خواند: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَإلّا بِاللهِ. [2] .

نيز مي نويسد: آن سر مقدّس را بر درخت نصب نمودند. مردم دورش جمع شدند ديدند نوري از آن سر ظاهر است و اين آيه را مي خواند: [3] (وَ سَيَعْلَمُ الَّذين ظَلَموُا أي مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبوُنَ) [4] يعني و به زودي آنان كه ظلم كردند خواهند دانست كه به كدام مكان باز خواهند گشت، كه آن دوزخ است سلمه بن كهيل شنيد كه سر مقدّس اين آيه را تلاوت مي كند: (فَسَيَكْفيكَهُمُ اللهُ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ) [5] يعني پس خدا به زودي كفايت كند تو را از شرّ ايشان و اوست دانا و شنوا.

در اين زمينه قضاياي مشابه ديگري نيز نقل شده كه به برخي از آنها، نظير داستان يحيي حرّاني قبلا اشاره كرديم.


پاورقي

[1] شهيد کربلا ج 2 ص 36 به نقل از مرحوم مقرم.

[2] شهيد کربلا ج 2 ص 37 به نقل از مرحوم مقرم.

[3] شهيد کربلا ج 2 ص 37 به نقل از مرحوم مقرم.

[4] سوره شعرا: آيه 227.

[5] سوره بقره: آيه 137.