بازگشت

گفتگوي شجاعانه عمرو بن حسن با يزيد كافر


روزي يزيد ملعون علي بن الحسين عليه السلام را با عمرو بن حسن احضار كرد، عمر كودكي بود گفته شده است كه يازده سال داشت و به عمر گفت: با اين فرزند من خالد كشتي مي گيري؟ عمرو در جواب گفت نه، به كشتي گرفتن با او حاضر نيستم ولي خنجري به من بده و خنجري به او بده تا با هم بجنگيم يزيد شعري خواند:



شنشنة أعرفها مِنْ أَخْزِمٍ

هَلْ تَلِدُالْحَيَّةُ إلّا الحية



زاخزم همين خوي دارم اميه

كه از مار جز مار نايد پديد



و اين دو مثل در عربي در مقام تحسين گفته شود و ما به جاي آن در مقام تحسين گوئيم شير را بچه همي ماند بدو. [1] .

در بعضي نسخ دارد كه گفت با پسرم خالد جنگ مي كني عمرو گفت مرا كاردي ده و او را هم كاردي تا جنگ كنيم.


پاورقي

[1] نفس المهموم ترجمه مرحوم آيه الله آحاج ميرزا ابوالحسن شعراني چاپ علميه اسلاميه ربيع الاول 1374 ه‍ ق ص 266 و ترجمه لهوف از آيه الله سيد احمد فهري زنجاني.