بازگشت

يزيد، ابتدا مسرور شد، ولي بعد...


تبليغات بني اميه در شام عليه اميرالمؤمنين عليه السلام به اندازه اي بود كه مردم آن سامان به غير از بني اميّه كسي را جزو اقربا و خويشان رسول الله صلي الله عليه و آله نمي دانستند، ولي ورود اسراي اهل بيت به شام و بيانات حضرت امام سجّاد عليه السلام در منبر و شوارع دمشق و سخنان زينب كبري عليه السلام در مجلس يزيد و تماس گرفتن مردم شام با امام عليه السلام و تحقيق حال از آن حضرت، پرده از روي كار برداشت و يزيد رسوا شد و لذا پس از آن هرگز نتوانست اسرا را در شام نگاه دارد.

تبليغات خلاف واقع بني اميه برله خود و عليه اهل بيت عليه السلام يعني اقرباي واقعي رسول الله صلي الله عليه و آله و رسوخ اين تبليغات در اذهان مردم شام، به اندازه اي شديد بود كه در افكار مشايخ دمشق نيز (بنا به نقل «تجارب السلف» جاگير شده بود و اگر ورود اسراي خاندان رسالت به شام و دمشق وقوع نيافته بود پرده از روي كار برداشته نمي شد. نقل تجارب السلف معتبر است، و تاريخ مزبور از مآخذ و مصادر محسوب مي شود.

در آغاز يزيد خيال مي كرد چنانچه صورت ظاهر حال هم نشان مي داد بر حسين بن علي سيدالشهدا عليه السلام غالب آمده، سلطنت شومش ‍ استقرار مي يابد و خود و اعقاب و احفادش مالك الرقاب امم و قهرمان الماء والطين مي گردند! ولي نمي دانست كه در واقع سيّدالشهدا عليه السلام غالب است (غالبيّة في صورة المغلوبيّة) و آخر كار يزيد بر عكس اول آن است. لذا اندك مدتي نگذشت كه از اريكه سلطنت به زمين افتاد و سرنگون گرديد و براي ابد رسوا شد. به گونه اي كه پس از وي پسرش معاويه بن يزيد نيز در بالاي منبر در مسجد دمشق رسوايي پدر را نزد عموم اعلام كرد.

يزيد در آغاز به اندازه اي از كشتن سيّدالشهدا عليه السلام شاد و مسرور بود كه ابن زياد را نزد خود طلبيد و به او انعام و جايزه داد.

محدّث قمي (ره) گويد [1] : كسي كه در افعال يزيد و اقوال او نيك بنگرد بر وي آشكار مي گردد كه چون سر مطهّر حضرت ابي عبدالله عليه السلام و اهل بيت او را آوردند سخت شادمان گشت و آن جسارتها با سر مطهّر كرد و آن سخنان گفت و علي بن الحسين عليه السلام را با ساير خاندان در زنداني كرد كه از گرما و سرما محفوظ نبودند تا چهره ايشان پوست انداخت. [2] .

امّا چون مردم آنها را شناختند و بزرگواري ايشان را بدانستند و مظلومي آنها را بديدند و معلوم گرديد كه آنان از خاندان رسول صلي الله عليه و آله هستند از كار يزيد اظهار كراهت نمودند و او را دشنام دادند و لعن كردند و به اهل بيت روي نمودند و يزيد بر آن آگاه شد، خواست خويشتن را از خون آن حضرت بري نمايد، نسبت قتل را به ابن زياد داد و او را نفرين كرد و از كشتن آن حضرت اظهار پشيماني نمود و رفتار خويش را با علي بن الحسين عليه السلام نيكو كرد و آنها را در سراي خاص خويش فرود آورد، حفظ ملك و پادشاهي را، تا دل مردم را به سوي خويش جلب كند، نه آنكه راستي كار ابن زياد را نپسنديده باشد و از كشتن آن حضرت پشيمان شده باشد.

دليل بر اين امر، داستاني است كه «سبط ابن الجوزي» در «تذكره» روايت كرده است كه، يزيد ابن زياد را نزديك خود بخواند و مال فراوان به او بخشيد و او را تحفه هاي بزرگ داد و نزديك خود نشانيد و منزلت او را بلند گردانيد. نيز او را به اندرون خود برد نزد زنان خود و نديم كرد و شبي در حال مستي به مطرب گفت: بخوان و خود اين ابيات را بالبداهه انشا كرد:



اسقني شربة تروي مشاشي [3]

ثم مل فاسق مثلها ابن زياد



صاحب السرّ و الا مانة عندي

و لتسديدي مغنمي و جهادي



قاتل الخارجي أعني حسينا

و مبيد الا عداء و الحسّاد



ابن اثير در كامل نقل كرده است كه، ابن زياد به مسافر بن شريح شكري در راه شام گفت: من حسين را به امر يزيد كشتم. يزيد به من گفت: يا بايد حسين عليه السلام كشته شود و يا بايد تو كشته شوي؛ و من قتل او را اختيار كردم.

پس اظهار پشيماني يزيد از قتل امام حسين عليه السلام از روي حيله و تزوير و سياست بوده، چون ديده است اين عمل در انظار مردم و افكار عمومي نتيجه بد عليه اش بخشيده خواسته خود را تبرئه كند، بلكه با آن رويّه، جلب قلوب نمايد و الّا در باطن از قتل آن حضرت مسرور بوده است.

شمر بن ذي الجوشن نيز نماز مي خوانده و بعد از نماز مي گفته است: خدايا اطاعت از اولي الا مر مرا وادار كرد كه ريحانه رسول الله را به قتل برسانم!! [4] .

(رجوع شود به ميزان الاعتدال ذهبي ج 2 ص 280 ط مصر و انيس ‍ الموحدين ص 115 ط تبريز سال 2139 ق).


پاورقي

[1] ترجمه نفس المهموم محدث قمي (ره) به قلم آقاي شعراني ص 266 چاپ تهران.

[2] از اين تعبيرات خيال نشود که مدتهاي زيادي در حبس مانده اند، زيرا پوست انداختن صورتهاي خاندان رسالت و پرده گيان امامت در ظرف چند روز در عرض راهها با آن سرعت سير دادن به آنها در هواي خشک و سوزان صحراها به مرحله عمل مي رسد احتياج به مدتهاي زيادي ندارد، چنانچه عملا در ظرف چند روز در مسافرت آن صفحات و راه رفتن در آفتاب آن سامان ديده مي شود.

[3] مشاش سر استخوان است.

[4] آنان که امثال معاويه و يزيد را اولي الامر مي دانند و طاعت آنها را واجب مي شمارند، بايستي عقل خودشان را حاکم قرار بدهند و در وجدان خود قضاوت نمايند که آيا مي شود خداوند امثال معاويه ها و يزيدها را اولي الامر قرار بدهد؟ و آنها هم بر خلاف احکام خدا حکم نمايند و امر به قتل ريحانه رسول الله صلي الله عليه و آله کنند؟ اگر نعوذبالله خدا همچو اطاعتي را واجب کند و آنها را اولي الامر قرار بدهد تناقض واضح لازم مي آيد. آيا از خداوند تناقض صادر مي شود؟ آيا قرآن کريم به تناقض حکم مي کند؟ پس عقل حاکم است که اولي الامر بايد معصوم باشد تا تناقض لازم نيايد.