بازگشت

انتقال خلافت به معاويه و تبديل آن به سلطنت موروثي


پس از شهادت اميرالمؤمنين علي (ع) به موجب وصيت آن حضرت مردم با حضرت حسن بن علي عليه السلام، كه نزد شيعيان امام دوم مي باشد، بيعت كردند و حضرت متصدي خلافت شد، ولي معاويه آرام ننشسته به سوي عراق كه مقرّ خلافت بود لشگر كشيد و با امام حسن بن علي (ع) به جنگ پرداخت.

معاويه با دسيسه هاي مختلف و دادن پولهاي گزاف، تدريجا ياران و سرداران حسن بن علي عليه السلام را فاسد كرده به جانب خود كشيد و بالاخره حسن بن علي عليه السلام نيز خلافت را به اين شرط كه پس از درگذشت معاويه، به وي برگردد و نيز معاويه به شيعيان تعرض نكند، به او واگذاركرد. [1] .

در سال چهل هجري معاويه بر خلافت اسلامي استيلا و بلافاصله به عراق آمده در سخنراني يي كه ايراد كرد به مردم اخطار نمود و گفت: «من با شما سر نماز و روزه نمي جنگيدم، بلكه مي خواستم بر شما حكومت كنم و به مقصود خود هم رسيدم» [2] نيز گفت: «پيماني كه با امام حسن عليه السلام بستم لغو و زير پاي من است» [3] معاويه با اين سخن اشاره كرد كه سياست وي از ديانت جداست و نسبت به مقررات ديني تعهّدي نخواهد داشت و همه نيروي خود را در زنده نگه داشتن حكومت خود به كار خواهد بست، و البته روشن است كه چنين حكومتي سلطنت و پادشاهي است نه خلافت و جانشيني پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله. از همين جا بود كه بعضي از كساني كه به حضور وي باريافتند به عنوان پادشاهي سلامش دادند [4] و خود نيز در برخي از مجالس خصوصي، از حكومت خود با ملك و پادشاهي تعبير مي كرد [5] اگر چه در ملا عام خود را خليفه مي شمرد و البته پادشاهي كه بر پايه زور استوار باشد وراثت را به دنبال خود دارد. چنانكه بالا خره نيز به نيت خود جامه عمل پوشانيد و پسر خود يزيد را، كه جواني بي بند و بار بود و كمترين شخصيت ديني نداشت، ولي عهد قرار داده به جانشيني خود برگزيد [6] و آن همه حوادث ننگين را فراهم ساخت.

معاويه، با بيان گذشته خود رسانيد كه نخواهد گذاشت حسن عليه السلام پس از وي به خلافت برسد، يعني در خصوص خلافت بعد از خود فكري ديگر دارد و آن همان بود كه حسن را با سم شهيد كرد [7] و راه را براي فرزند خود يزيد هموار ساخت. معاويه با الغاي پيمان نامبرده فهمانيد كه هرگز نخواهد گذاشت شيعيان اهل بيت در محيط امن و آسايش به سر برند و كما في السابق به فعاليتهاي ديني خود ادامه دهند، و همين معني را نيز عملا پياده كرد. [8] .

وي اعلام كرد كه هركس در مناقب اهل بيت عليه السلام حديثي نقل كند هيچگونه مصونيّتي از حيث جان و مال و عِرض خود نخواهد داشت. [9] .

نيز دستور داد هركه در مدح و منقبت ساير صحابه و خلفا حديثي بياورد به وي جايزه اي فراوان دهند. و در نتيجه اين دستور، اخبار بسياري در مناقب صحابه جعل شد. [10] .

همچنين دستور داد در همه بلاد اسلامي در روي منابر به علي عليه السلام ناسزا گفته شود (و اين دستور تا زمان عمربن عبدالعزيز خليفه اموي 99-110 اجرا شد). معاويه به دستياري عمّال و كارگردانان خود كه جمعي از ايشان صحابي بودند خواصّ شيعه علي عليه السلام را كشت و سر برخي از آنان را به نيزه زده در شهرها گردانيد. وي عموم شيعيان را در هرجا بودند به ناسزا و بيزاري از علي تكليف مي كرد و هركه از اين كار خودداري مي كرد به قتل مي رسيد. [11] .


پاورقي

[1] يعقوبي ج 2 ص 191 و ساير تواريخ.

[2] ابن ابي الحديد ج 4 ص 160. طبري ج 4 ص 124. ابن اثير ج 3 ص 203.

[3] همان مدرک.

[4] يعقوبي ج 2 ص 193.

[5] يعقوبي ج 2 ص 202.

[6] يزيد مردي بود عياش و هوسران و دائم الخمر. وي لباسهاي حرير و جلف مي پوشيد و سگ و ميموني داشت که ملازم و همبازي وي بودند. مجالس شب نشيني او با ساز و شراب برگزار مي شد. نام ميمون يزيد ابوقيس بود که او را لباس زيبا پوشانيده در مجلس شرابش حاضر مي کرد، و گاهي هم سوار اسبش کرده به مسابقه مي فرستاد (يعقوبي ج 2 ص 196 مروج الذهب ج 3 ص 77).

[7] مروج الذهب ج 3 ص 5، ابوالفداء ج 1 ص 183.

[8] النصايح الکافيه ص 72 نقل از کتاب الاحداث.

[9] روي ابوالحسني المدائني في کتاب الاحداث قال: کتب معاويه نسخه واحده الي عماله بعد عام الجماعه: اني برئت الذمه ممن روي شيئا من فضل ابي تراب و اهل بيته (کتاب النصائح الکافيه تاليف محمد بن عقيل، ص 87، چاپ نجف سال 1386 هجري).

[10] النصايح الکافيه ص 72 - 73.

[11] النصايح الکافيه ص 58 و 64 و 77 - 87.