بازگشت

پيروان معاويه بين ناقه و جمل را، فرق نمي گذارند


علي بن حسين مسعودي، از مورخان و جغرافي شناسان بزرگ اسلام در قرن چهارم، در كتاب «مروج الذهب» مي نويسد: «مردي از اهل كوفه در موقع بازگشتن از صفّين سوار بر شتر به دمشق آمد. يكي از مردم شام با وي درآويخت و گفت: اين ناقه كه بر وي سواري از آن من است كه در جنگ صفين به غارت رفته و در دست تو افتاده است. نزاعشان بالا گرفت و نزد معاويه رفتند. مرد دمشقي پنجاه شاهد آورد كه اين ناقه مال اوست (در زبان عرب ناقه به شتر ماده گويند) يعني گواهي دادند اين شتر ماده مال اين مرد شامي است. معاويه هم به حكم شهادت پنجاه نفر مزبور، حكم داد كه ناقه (يعني شترماده) مال مرد دمشقي است و فرد عراقي را مجبور كرد كه شتر را تحويل وي دهد. مرد عراقي گفت: خدا خيرت دهد! اين شتر ناقه نيست جمل است (يعني ماده نيست، نر است)! معاويه گفت: حكمي داده ام و برگشت ندارد! بعدها كه مردم متفرّق شدند مرد كوفي را خواست و به او گفت: شترت چقدر قيمت داشت؟ و آنگاه بيش از قيمت شتر به او پرداخته و به او گفت: براي علي عليه السلام خبر ببر كه من براي جنگ با وي صدهزار مرد دارم كه ناقه را از جمل فرق نمي گذارند! «يعني اگر به ناقه جمل بگويم و به جمل ناقه، چون و چرا نمي كنند».

مسعودي بعد از ذكر اين داستان مي نويسد: اطاعت مردم از معاويه و نفاذِ حكم وي به جايي رسيد كه در موقع رفتن به جنگ صفين روز چهارشنبه صلاي نماز جمعه در داد و با مردم نماز جمعه خواند و كسي نگفت كه امروز چهارشنبه است، نماز جمعه چرا؟! [1]


پاورقي

[1] مرحوم دکتر محمد ابراهيم آيتي بيرجندي، بررسي تاريخ عاشورا ص 48.