بازگشت

يزيد به بوسه گاه رسول الله چوب مي زند


شيخ صدوق «قدس سرّه» مي نويسد: زماني كه سر اباعبدالله الحسين (ع) را در طشت طلا به مجلس يزيد آوردند، يزيد لعين با چوب خيزران به لب و دندان حضرت زده و مي گفت: حسين، عجب لب و دندانهاي خوبي داري! كسي كه در همان جا حاضر بود گفت: اي يزيد چگونه چنين مي كني! در حاليكه خودم ديدم پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله لبهاي حسين عليه السلام را مي بوسد؟! [1] .



ميان طشت زر خونين گلي بود

كنارش داغديده بلبلي بود



چه بلبل، بلبل شيرين زباني

نه او را لانه اي، نه آشياني



ز سنگ كين پر و بالش شكسته

غبار غم به رخسارش نشسته



اگر چه سر فرو در زير پر داشت

نظر گاهي ميان طشت زر داشت



كه ناگه ديد گلچين ستمگر

گل سرخش نمود از چوب پرپر



خودش را جانب عمّه كشيده

چو غنچه پيرهن بر تن دريده



ببين اي عمّه چوب خيزران را

كه خونين كرده اين لعل لبان را



بگفتا با دل پرغصّه زينب

مزن چوب ستم، ظالم بر اين لب



مزن ظالم كه او شاه جهان است

ترا اي بي مروّت ميهمان است



مزن چوب ستم را بر سر او

به پيش ديدگان خواهر او



خدايا داغ زينب تازه گشته

مصيبت بي حد از اندازه گشته



خداوندا، به زينب كار تنگ است

دل زينب مگر يا رب ز سنگ است



(رضايي) مختصر بنما سخن را

به تن بدريد زينب پيرهن را




پاورقي

[1] امالي صدوق: صفحه 99.