بازگشت

حركت به سوي مدينه


يزيد كه از كشتن امام و ياران او شادماني مي كرد، و حريم رسول خدا (ص) را به اسارت گرفته بود، اظهار سرور و خوشحالي مي نمود و از هر نوع اظهار كفر و الحاد بيم و هراس نداشت. گاهي تمثل به شعر ابن زبعري مي جست و منكر وحي و رسالت حضرت محمد (ص) مي شد، وقتي كه ديد در مردم انقلاب فكري بوجود آمده و بي اندازه او را توبيخ و ملامت مي كنند و فهميد كه پايه هاي حكومتش رو به سستي نهاده، و حتي غير مسلمانان نيز او را در مبارزه ي با حسين عليه السلام تخطئه مي نمايند، آنگاه مقصود پدرش را كه گفته بود: (اهل عراق دست از حسين برنمي دارند تا او را وادار به قيام كنند، آن گاه كه بر ضد تو قيام كرد از كنار او درگذر و خود را با او درگير مكن) فهميد كه نمي بايست با حسين درگير مي شد.

وقتي كه ديد تمام اطرافيان و درباريان و حتي چاپلوسان و زنان وي، او را سرزنش مي كنند و همچنين سخن گفتن سر مقدس را هنگام كشتن فرستاده ي پادشاه روم خودش ديد و شنيد و فهميد بحث كشتن امام عليه السلام در تمام مجالس و محافل شام پيچيده و آن را به عنوان يك جنايت بسيار عظيم و هولناك يزيد ياد مي كنند، حكومت دمشق را متزلزل يافت. لذا براي توجيه كردن مسئله و اغفال مردم گناه مزبور را به گردن ابن زياد انداخت.

و چون ديد به اين اندازه توجيه، مردم آرام نمي شوند، و هر لحظه احتمال دارد


كه يك انقلاب و آشوبي ايجاد كنند دستور داد هر چه زودتر امام سجاد عليه السلام و ساير اسرا را با احترام كامل به وطن و شهر خود يعني مدينه برگردانند و براي اينكار از هيچ نوع امكانات و ارائه ي خدمات و همكاري با آنها دريغ ننمايند. و افزود نعمان بن بشير در رأس عده اي از مسئولين امر، در خدمت اسرا باشند و هر طور كه آنها خواستند با آنها رفتار نمايند [1] .

كاروان را حركت دادند، همين كه به عراق رسيدند، درخواست كردند از طريق كربلا ببرند. چون به قتلگاه امام عليه السلام رسيدند، ديدند جابر بن عبدالله انصاري و عده ي ديگري از بني هاشم براي زيارت امام آمده اند چون به يكديگر رسيدند از طرفين صداي گريه و شيون بلند شد و با دنيايي از حزن و اندوه سه شبانه روز [2] بر امام عليه السلام سوگواري كردند [3] .

جابر بالاي قبر امام عليه السلام نشست، ناگهان صداي گريه اش بلند شد و سه مرتبه گفت: ياحسين! يا حسين! يا حسين!

پس از آن گفت: (حبيب لا يجيب حبيبه) چگونه است كه مولي جواب غلامش را نمي دهد؟! آنگاه خودش اضافه كرد: (و اني لك بالجواب و قد شحطت اوداجك علي اثباجك و فرق بين رأسك و بدنك) چگونه مي تواني جواب پير غلامت را بدهي و حال آن كه رگهاي بدنت را بريده اند و بين سر و بدنت جدائي انداخته اند! من گواهي مي دهم كه: تو فرزند خاتم النبيين، و فرزند سيد المؤمنيني، تو فرزند حليف التقوي، و فرزند سليل هدايي، تو خامس آل عبا، و فرزند سيد نقبايي، و در دامان سيد متقين پرورش يافته اي، و از پستان ايمان شير خورده و با اسلام رشد يافته اي. اي حسين عزيز، تو نيكو زندگي كرد و نيكو از دنيا رفتي اما دلهاي مؤمنين در عزايت اندوهگين است. سلام و رضوان خدا بر تو باد. من گواهي مي دهم كه راه تو براه برادرت يحيي بن زكريا مي ماند.

پس از آن نگاهي به دور تا دور قبر انداخت و عرض كرد:


(السلام عليكم ايتها الأرواح التي حلت بفناء الحسين و اناخت برحله، اشهد انكم اقمتم الصلوة و آتيتم الزكاة، و امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر، و جاهدتم الملحدين، و عبدتم الله حتي اتاكم اليقين).

آنگاه سوگند ياد كرد و گفت: اي شهيدان عزيز! سوگند به آن خدايي كه محمد (ص) را به راستي به پيامبري مبعوث كرد، ما عمل شما را تأييد مي كنيم و خودمان را با شما شريك مي دانيم.

عطيه ي عوفي كه همراه جابر بود و اين سخن را از او شنيد گفت: چگونه ما با آنها در اين جهاد مقدس شريكيم و حال آنكه نه در مشكلات و سختيهاي سفر با آنها همراه بوديم و نه در ركاب آنها شمشيري زديم. در صورتي كه اين عزيزان را سر از بدنشان جدا كرده و فرزندانشان را يتيم و همسرانشان را به سوگ نشانده اند چگونه ما با آنها شريك بوده ايم؟!

جابر در جواب عطيه گفت: اني سمعت رسول الله (ص) يقول:

«من احب قوما كان معهم، و من احب عمل قوم اشرك في عملهم».

(و الذي بعث محمدا بالحق نبيا ان نيتي و نية أصحابي علي ما مضي عليه الحسين و اصحابه).

من شنيدم پيغمبر اكرم (ص) مي فرمود: هر كس قومي را دوست بدارد با او محشور خواهد شد و هر كس عمل قومي را دوست بدارد با آنها در آن عمل شريك خواهد بود.

قسم به آن خدايي كه محمد (ص) را به پيامبري برگزيد، نيت من و نيت يارانم، بر همان است كه حسين عليه السلام و اصحابش بر آن بودند [4] .



پاورقي

[1] ارشاد مرحوم شيخ مفيد.

[2] رياض الأحزان ص 157.

[3] لهوف ص 112.

[4] بشارة المصطفي ص 89 چاپ حيدريه، تأليف ابوجعفر محمد بن ابي‏القاسم از علماء قرن پنجم.