بازگشت

بازداشت اهل بيت در ويرانه ي شام


آتشين خطبه ي حضرت زينب سلام الله عليها پايه هاي حكومت يزيد را لرزاند و بينشي در حاضرين و همه ي مردم پديد آورد كه در همان هنگام مستمعين گمراهيها و شقاوتهاي حكام زور را كه در آن غوطه ور بودند بر زبان مي آوردند و به يكديگر مي گفتند: (في اي واد يعمهون) واي! در چه بيابان وحشتناكي گمراه شده اند! با توجه به وضع موجود كه پديد آمده بود، يزيد هيچ راه چاره اي برايش باقي نمانده بود جز اينكه دستور داد بيدرنگ آنها را از ملجس خارج كرده و در ويرانه اي بازداشت كنند. اسراي اهل بيت در اين خرابه ي سقف شكافته بازداشت و در عزاي عزيزان خود بسوگ نشستند [1] و سه شبانه روز [2] سوگواري كردند.

روزي امام سجاد عليه السلام را براي انجام كاري از زندان بيرون آوردند در


همين حال منهال بن عمرو خدمت حضرت رسيد و سؤال كرد: (كيف أمسيت يابن الرسول؟) چگونه روزگار بسر مي بري؟

حضرت فرمود: «أمسينا كمثل بني اسرائيل في آل فرعون يذبحون أبنائهم و يستحيون نسائهم» آنچنان به سر مي بريم كه بني اسرائيل در حكومت فرعون به سر مي بردند، مردانشان را مي كشتند و زنانشان را جهت اسيري و خدمتكاري خويش زنده نگاه مي داشتند. اي منهال! روزگاري عرب بر عجم مي باليد كه محمد (ص) از آنها است، و قريش نيز بر ساير قبايل عرب مباهات مي كرد كه محمد (ص) از قبيله ي ايشان است، ولي ما كه از فرزندان آن حضرتيم ببين چگونه ما را كشتند و پراكنده نمودند!! «انا لله و انا اليه راجعون». در هر حال همه ي ما براي خدائيم و تسليم رضاي او مي باشيم [3] .

منهال مي گويد: در همان حال كه با امام سجاد عليه السلام سخن مي گفتم ديدم زني بيرون آمد و صدايش را بلند كرد: (الي أين يا نعم الخلف؟) كجا مي روي اي بهترين يادگار برادر؟ و امام سجاد با شنيدن آن صدا بيدرنگ مرا رها كرد و به سوي او رفت. پرسيدم اين زن كيست؟ گفتند: عمه اش زينب كبري است [4] .



پاورقي

[1] لهوف ص 107.

[2] امالي صدوق مجلس 31.

[3] مثير الاحزان ابن‏نما ص 58.

[4] انوار نعمانيه ص 340.