بازگشت

ورود اهل بيت به شام


چون كاروان اهل بيت عليهم السلام به شهر دمشق نزديك شد حضرت ام كلثوم كسي را نزد شمر فرستاد و درخواست كرد از طريقي كه تماشاچيان كمترند و ازدحام نيست ايشان را وارد شهر كنند و سرهاي شهدا را از ميان محملها بيرون ببرند تا مردم با سرگرم شدن به تماشاي سرها، كمتر به اسرا نگاه كنند. شمر ملعون كه تقاضاي حضرت ام كلثوم را شنيد بر عكس عمل كرد فرمان داد سرهاي شهداء را بر نيزه ها بلند كرده و در ميان محملها و شتران قرار دهند و از دروازه اي كه ازدحام بيشتر است وارد شهر كنند [1] .

روز اول ماه صفر آنها را وارد شهر دمشق كردند [2] .

و آنها را دم «دروازه ي ساعات» كه پرجمعيت ترين جاهاي شهر بود نگاه داشتند تا مردمي كه براي تماشا و شادماني جمع شده بودند، به ساز و آواز و رقص و موسيقي بپردازند...! در اين ميان مردي نزد سكينه آمد و پرسيد: (من ايّ السّبايا انتم؟) شما از اسيران كدام شهر و ديار و از كدام قبيله ايد؟! حضرت سكينه فرمود: (نحن سبايا آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم) ما از دودمان پيغمبريم كه اسيرمان كرده اند [3] .

آن روز كه اسرا را وارد شهر دمشق مي كردند، يزيد ملعون در قصر جيرون بود كه از چشم انداز و دورنماي آن جريانات را زير نظر داشت. همينطور كه چشمش به اسرا و سرهاي شهدائي كه بر سر نيزه بلند شده بودند، خيره شده بود، همينكه به دم دروازه ي جيرون رسيدند كلاغي صداي خود را به قارقار بلند كرد. يزيد كه صداي كلاغ را شنيد اين شعر را خواند:



لما بدت الحمول و أشرقت

تلك الشموس علي ربي جيرون






نعب الغراب فقلت: قل أو لا تقل

فقد أقضيت من الرسول ديوني [4] .



يعني: چون رسول خدا (ص) پدران و عشيره ي مرا در جنگ بدر كشت من امروز از اولاد او انتقام گرفتم.

چون اين مطلب صراحت در كفر يزيد دارد لذا ابن جوزي، و قاضي ابويعلي، و تفتازاني، و جلال الدين سيوطي او را محكوم به كفر نموده و لعنش كرده اند [5] .

سهل بن سعد ساعدي كه مردم از اصحاب پيغمبر (ص) بود مي گويد: نزديك محمل حضرت سكينه رفتم و عرض كردم آيا نيازي هست كه من بتوانم انجام دهم؟ فرمود اگر مي تواني مبلغي به اين نيزه دار سر مطهر امام بده كه كه به ازاء آن سر را از ميان ما دورتر ببرد تا مردم با اشتغال به تماشاي او كمتر بما نگاه كنند و اين اندازه بي حرمتي روا ندارند.

سهل مي گويد چهار صد دينار طلا به حامل آن سر مطهر دادم و حاجت مرا برآورد [6] .

پيرمردي از مردم شام نزد امام سجاد (ع) آمد و گفت: «الحمد لله الذي اهلككم، و امكن الامير منكم) خدا را شكر كه شما را هلاك كرد و امير مسلمين (يزيد) را بر شما پيروز گرداند!! در اينجاست كه لطف و مرحمت امام بر اين بيچاره ي گول خورده كه تحت تأثير تبليغات مسموم و جوّ فاسد قرار گرفته بود افاضه مي شود،


چه او قابل هدايت و ارشاد است و اهل بيت هر جا كه زمينه ي مساعدي ببينند و بدانند كه طرف از صفاي قلب و سرشت پاك و آمادگي براي هدايت برخوردار است انوار هدايت خود را بر او اشراق مي كنند و از ظلمت ظلم و جهل نجاتش مي دهند، لذا امام عليه السلام در پاسخ آن پيرمرد فرمود:

«يا شيخ أقرءت القرآن؟» آيا قرآن خوانده اي؟ گفت: بلي قرآن خوانده ام. امام سجاد (ع) فرمود: آيا اين آيه را خوانده اي: «قل لا اسألكم عليه اجرا الا المودة في القربي»؟ گفت: بلي. باز پرسيد اين آيه را خوانده اي: «و آت ذاالقربي حقه» گفت: بلي. پرسيد اين آيه را چطور؟ «و اعلموا انما غنمتم من شي ء فان الله خمسه و للرسول و لذي القربي» آن پيرمرد گفت: بله اين آيه را هم خوانده ام، سخن كه بدينجا رسيد حضرت فرمود: «نحن والله القربي في هذه الآيات» به خدا قسم مائيم ذوي القرباي در اين آيات! پس از آن امام سجاد از او پرسيد: اين آيه را خوانده اي: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»؟ آن مرد گفت: بلي.

حضرت فرمود: مائيم اهل بيت رسالت كه خداوند اين آيه را مخصوص آنها فرستاده است.

در اينجا آن مرد منقلب شد در حالي كه اشك مي ريخت گفت: شما را به خدا، آيا شما اهل بيت پيغمبريد؟ حضرت فرمود: آري قسم به حق جدمان رسول الله كه ما بدون ترديد اهل بيت اوئيم.

پيرمرد خجالت زده از گفته ي خود پشيمان شده خودش را پشت پاي امام انداخت بوسه مي زد و مي گفت: من بيزاري مي جويم از كساني كه شما را كشتند و خون پاكتان را به زمين ريختند. و از آنچه كه گفته بود در پيشگاه امام توبه كرد. چون داستان اين مرد به يزيد رسيد دستور داد او را كشتند [7] .

تا ديگر كسي جرأت ننمايد اظهار تمايل به اهل بيت نمايد.



بأيّة آية يأتي يزيد

غداة صحائف الأعمال تتلي






و قام رسول رب العرش يتلو

و قد صمّت جميع الخلق (قل لا) [8] .



قبل از آن كه اهل بيت عليهم السلام را وارد كاخ يزيد بنمايند، تمام آنها را با يك ريسمان بستند، ريسمان را به گردن امام زين العابدين و در كنارش بگردن زينب و ام كلثوم و ديگر دختران پيغمبر (ص) بستند و هر كس كه اندكي قدم را آهسته برمي داشت او را با تازيانه و نيزه مي زدند.

وقتي كه اسرا نزد يزيد رسيدند او بر تخت و جايگاه مخصوص خود تكيه زده بود...! علي بن الحسين عليه السلام به يزيد گفت: «ما ظنك برسول الله لو يرانا علي هذا الحال؟» يعني: فكر مي كني اگر پيغمبر (ص) ما را با اين حال ببيند چه خواهد كرد؟

از شنيدن اين سخن تمام حاضرين در جلسه با صداي بلند گريه كردند و يزيد دستور داد آن ريسمان را بريدند [9] .

يزيد دستور داد اسرا را كنار پله هاي در جامع شام همانجا كه از ديگر اسرا نگاهداري مي كردند بايستانند و سر مقدس ابي عبدالله را هم در طشتي از طلاي ناب قرار داده و جلوي روي او گذاشتند. يزيد به آن سر مبارك نگاهي مي كرد و مي گفت:



صبرنا و كان الصبر منا سجية

و اسيافنا يقطعن هاما و معصما



نفلّق هاما من رجال اعزّة

علينا و هم كانوا أعقّ و اظلما [10] .



سپس خطاب به نعمان بشير كرد و گفت: الحمد لله كه خدا او را كشت.

نعمان در جواب يزيد گفت: اميرالمؤمنين معاويه دوست نداشت حسين كشته


شود.

يزيد گفت: بله اين قبل از آن بود كه حسين خروج كند، اگر چنانچه حسين بر اميرالمؤمنين معاويه خروج مي كرد، معاويه هم او را مي كشت [11] .


پاورقي

[1] لهوف ص 99 و مثير الاحزان ابن‏نما ص 53. و مقتل العوالم ص 145.

[2] کامل بهائي و آثار الباقيه بيروني و مصباح کفعمي و تقويم الحسنين فيض کاشاني به اول ماه صفر تصريح کرده‏اند ولي با توجه به آنچه تاريخ طبري نوشته که: مدتي اسرا را در کوفه محبوس کرده بودند تا از شام دستور بگيرند، با آن مسافت طولاني بعيد به نظر مي‏رسد که اول ماه صفر به شام رسيده باشند مگر اينکه فوق‏العاده طي مسافت مي‏کرده‏اند و يا اينکه طريق هوايي رفته باشند!.

[3] امالي صدوق مجلس 31.

[4]

چون آن هودج‏ها و سرهاي مانند خورشيد

بر بلاي تپه‏هاي جيرون ظاهر شد و درخشيدند

کلاغ فرياد زد، من گفتم فرياد بکني يا نکني

من ديني را که به پيغمبر داشتم ادا کردم.

[5] روح المعاني آلوسي ج 6 ص 3. ذيل آيه‏ي «فهل عسيتم ان توليتم...» منظور يزيد جمله‏ي (فقد اقضيت من الرسول ديوني) اين بود که چون پيغمبر (ص) روز بدر، جدش عتبه و دائي و ديگر عشيره‏اش را کشته بود او هم‏اکنون تلافي کرده است. آنگاه آلوسي تصريح کرده است که اين عبارت از يزيد کفر صريح است. و همچنين شعر ديگري که خوانده و گفته است: (ليت اشياخي ببدر شهدوا) آن نيز دليل قاطعي بر کفر اوست.

[6] مقتل العوالم ص 145. و مرحوم محدث قمي در منتهي‏الآمال از کامل بهايي نقل مي‏کند: سه شبانه‏روز اسرا را دم دروازه‏ي شام نگاه داشته تا شهر را تزيين کنند آنگاه اسرا را وارد نمايند. و اضافه مي‏کند: تنها حدود نيم ميليون نفر مرد و زن مطرب و رقاص و رقاصه به استقبال اهل بيت آمدند که مشغول نواختن ساز و آواز... بودند. ص 495.

[7] لهوف ص 100 و تفسير آلوسي ج 25 ص 31 و تفسير ابن‏کثير ج 4 ص 112 و مقتل خوارزمي ج 2 ص 61.

[8] تفسير آلوسي ج 25 ص 31.

[9] الانوار النعمانيه ص 341 و لهوف ص 101 و تذکرة الخواص ص 49. وقتي که اسرا را نزد يزيد بردند امام سجاد در غل جامعه بود و علاوه بر آن دوازده نفر را با يک ريسمان بسته بودند که غل و زنجير بدنشان را مي‏آزرد. در اين حال امام از يزيد درخواست کرد اجازه دهد چند جمله سخن بگويد، يزيد گفت: بگو ولي لاطايل نگويي...! حضرت فرمود: از کسي مانند من شايسته نيست که ناستوده سخن بگويد. آنگاه حضرت فرمود: «ما ظنک برسول الله...؟» پس از بيانات امام سجاد يکي از دختران امام حسين گفت: (يا يزيد! بنات رسول الله سبايا؟!) اي يزيد آيا کسي دختران پيغمبر را به اسيري مي‏گيرد؟!.

[10]

صبر کرديم و صبر کردن خوي ماست

شمشيرهاي ما سر و دست مي‏برد

سرهاي مرداني را مي‏شکافيم

که آنها از ما نافرمانتر و ستمگرتر بودند.

[11] مقتل خوارزمي ج 2 ص 59.