بازگشت

ام البنين


ام البنين همسر اميرالمؤمنين عليه السلام نيز در سوگ امام حسين عليه السلام مي نشست. زنان قبيله ي بني هاشم در جلسه ي او شركت و بر حسين عليه السلام و اهل بيتش ندبه مي كردند. از آن جمله ام سلمه مي گريست و مي گفت: (فعلوها، ملاء الله قبورهم نارا) حسين را كشتند! خدا قبرشان را پر از آتش كند [1] .



پاورقي

[1] دليل قابل اعتمادي در دست نيست که ام‏البنين سال 61 هجري در داستان کربلا زنده بوده و آنچه در اين مورد گفته شده سه قول است که ذيلا به آن اشاره مي‏شود:

1- قول علامه محمدحسن قزويني در رياض‏الأحزان ص 60 نوشته است: درخانه‏ي ام‏البنين مادر حضرت عباس جلسه‏ي عزا و سوگواري تشکيل مي‏شد.

2- قول مرحوم سماوي در کتاب ابصارالعين ص 31 نوشته است من، جدا از مرثيه‏خواني مادر عباس فاطمه ام‏البنين اخفش در شرح کامل آورده متأثر مي‏شدم و دلم مي‏سوزد. وي طفل خردسال خود عبدالله را به دوش مي‏کشيد و هر روز صبح به بقيع مي‏رفت و مرثيه‏خواني مي‏کرد، اهل مدينه براي استماع مرثيه‏خواني‏اش جمع مي‏شدند و از شدت گريه‏ي او همه گريه مي‏کردند.

3- روايت ابوالفرج در مقاتل‏الطالبين در مقتل حضرت عباس است که از محمد بن علي بن حمزه، از نوفلي، از حماد بن عيسي جهني، از معاويه بن عمار، از جعفر نقل کرده است که: ام‏البنين مادر چهار برادر جوان که همه در کربلا کشته شدند، هر روز به بقيع مي‏رفت و با اندوهناک‏ترين و سوزناکترين ضجه‏اي براي پسران جوانش ندبه مي‏کرد. و مردم براي استماع مرثيه‏ي وي اطرافش جمع مي‏شدند، و مروان حکم نيز از کساني بود که مي‏آمد و کاملا گوش مي‏داد.

تمام آنچه که در مورد زنده بودن ام‏البنين گفته شده همين سه قول است که ذکر شد.

اما قول اول دلالتي بر زنده بودن ام‏البنين در جريان کربلا ندارد زيرا منتهي دلالتي که در اين قول وجود دارد اين است که در خانه‏ي او اقامه‏ي عزا و ماتم مي‏شده اما دلالتي ندارد که خود ام‏البنين هم بوده و شرکت مي‏کرده است. علاوه بر اين، قول اول با آنچه که ابوالفرج نوشته است مغايرت دارد زيرا او نوشته در بقيع به سوگ مي‏نشست ولي قول اول اين قسمت را ندارد.

و اما قول دوم کاملا روشن است که از قول ابي‏الفرج اتخاذ شده، زيرا سخن ابصارالعين عينا به سخن مقاتل‏الطالبين مي‏ماند، بنابراين نمي‏تواند قولي غير از قول ابي‏الفرج و جداي از او باشد.

و اما شرح کامل منسوب به اخفش که مرحوم سماوي از آن برد، من احدي از تاريخ‏نويسان و ارباب تراجم را نديدم که از آن نام ببرند، با اينکه هر کس که نامش اخفش بود من تحقيقات فراوان کردم ولي به هيچوجه نام و نشاني و انتسابي از آن نيافتم. و هر چه از خود مرحوم شيخ سماوي از مدرک اين کتاب سوال کردم جز سکوت جوابي نشنيدم، و من مطمئنم که اشعار از خود مرحوم سماوي است و چون نخواسته بخود انتساب دهد به اين نحو بيان کرده است که اجرش به خداي سبحان باد...!

و اما نقل ابي‏الفرج در اين مورد چند اشکال دارد:

اولا: رجال سند قابل اعتماد نيستند زيرا نوفلي يعني يزيد بن مغيره، پسر نوفل بن حارث، پسر عبدالمطلب بن هاشم، ابن‏حجر در کتاب تهذيب التهذيب ج 11 ص 347 شرح حال او را ذکر کرده و در ضمن آن گفته است: وي داراي مناکير و کارهاي بسيار بد بوده است. ابي‏زرعه نيز او را ضعيف الحديث دانسته و گفته: تمام روايات او غيرمحفوظ است يعني افراد معتبر در مسانيد و سنن و کتب خود ثبت نکرده‏اند.

ابوحاتم گفته است: وي جدا منکر الحديث است يعني احاديث منقوله از سوي او قابل اعتماد نيستند. نسائي درباره‏اش گفته است: نوفلي متروک‏الاحاديث است.

يکي ديگر از روات حديث معاوية بن عمار پسر ابي‏معاويه است که در تهذيب التهذيب ج 10 ص 214 آورده است که ابوحاتم درباره‏اش گفته است: چون حديثش قابل اعتماد نيست حجيت ندارد و اگر معاويه غير از اين شخص باشد مجهول‏الهويه خواهد بود باز هم غير قابل اعتماد خواهد شد.

ثانيا: ام‏البنين معارف الهي و آداب و رسوم محمدي (ص) را در حد اعلي و يقين از شخص اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام و از دو سرور جوانان اهل بهشت فراگرفته بود، بنابراين هرگز کاري را که مغاير و ناسازگار با شريعت رسول خدا (ص) بود انجام نمي‏داد که شريعت رسول خدا (ص) بعنوان تحريم يا تنزيه نهي کرده است از اينکه زن خودش را بدون ضرورت در معرض اجانب و بيگانگان قرار دهد و نبايد صدايش را جز در موارد ضرورت بگوش نامحرم برساند. وقتي که امام سجاد عليه‏السلام به ابي‏خالد کابلي که در خانه را باز مي‏کند با تعجب مي‏فرمايد: «اي اباخالد زني از اهل بيت ما از منزل بيرون مي‏آيد و نمي‏داند که لاي درب منزل در اثر تاب خوردگي کج شده و درست بسته نمي‏شود بايد به شدت درب را ببندد و اينکار زيبنده‏ي دختران پيغمبر (ص) نيست که با شدت و با صدا درب را ببندند که جلب توجه کند». (مدينه المعاجز تأليف سيد هاشم بحراني ص 318 حديث 86).

با توجه به آنچه که بيان شد، کسي که در مکتب اهل بيت تربيت شده و رسم و آداب آنها را فراگرفته باشد هرگز دست از روش آنها برنمي‏دارد، و ام‏البنين نيز از اينگونه افراد مستثني نيست و نمي‏توان در مورد وي تشکيک کرد که زني مانند او دست از حدود الهي که خداوند بر عهده‏ي زنان گذاشته بردارد...!

و اما بيرون رفتن فاطمه زهرا صلوات الله عليها در بقيع و گريه کردن بر رسول خدا (ص) در اثر الجاء و اجبار بزرگان مدينه بود که وي را مجبور کردند و لذا اميرالمؤمنين عليه‏السلام سايباني از شاخه‏هاي خرما در قبرستان بقيع درست کرد و آن را بيت‏الاحزان ناميد (علي بن ابي‏بکر هروي در کتاب «الاشارات المعرفة الزيارات» ص 93 نوشته است: بيت الاحزان در بقيع و براي حضرت فاطمه تهيه شده بود. و سمهودي در کتاب وفاء الوفاء ج 2 ص 103 طبع مصر سنه 1316 از ابن‏جبير نقل کرده است که: بيت الاحزان در قبرستان بقيع و نزديک بارگاه عباس بن عبدالمطلب ساخته شده بود که فاطمه بعد از وفات پدرش پيغمبر (ص) در آنجا مي‏رفت و مي‏گريست. و ابي‏عبدالله محمد بن احمد مقري انباري در کتاب «المختار من نوادر الاخبار» مطبوع در هامش العلوم ابي‏بکر خوارزمي ص 191 طبع اول سنه 1310 نوشته است: علي عليه‏السلام اطاقکي از برگهاي درخت خرما در پشت مدينه براي حضرت زهرا درست کرد که در آن مي‏نشست و بر پدرش مي‏گريست. و ابن‏همام حنفي در فتح القدير ج 2 ص 328 نوشته است: مستحب است نماز خواندن در مسجد فاطمه دختر پيغمبر خدا (ص) در بقيع که معروف به بيت الاحزان است). که اگر اين اجبار نمي‏بود زهرا نيز از خانه‏ي بيرون نمي‏رفت. و علاوه بر اين هيچ کس نگفته است که زهرا گريه مي‏کرد و مردم براي استماع ندبه‏هاي وي در اطرافش جمع مي‏شدند و بر افول شمس نبوت و انقطاع وحي الهي مي‏گريستند.

ثالثا زن وقتي به قبرستان و براي خويشان فقيد خود گريه مي‏کند که خويشانش در آن جا دفن شده باشند اما اگر خويشانش در آن جا مدفون نباشند هرگز به آنجا نمي‏رود و کسي چنين چيزي نديده و سراغ ندارد، اصلا عادت مردم بر اين نيست، و عادت آن زمان هم با اين زمان فرقي نکرده است. بنابراين نسبت ابوالفرج به اينکه ام‏البنين هر روز به بقيع مي‏رفت و... دروغ خيلي واضحي است که هيچ گونه دليل و اماره‏اي بر صحت و صدق آن وجود ندارد. بلکه منظور ابوالفرج از نقل اين دروغ اين بوده است که مروان حکم جنايتکار را رقيق القلب و دل نازک معرفي کند که با گريه‏ي ام‏البنين چگونه دلش مي‏سوخت و احساسات و عواطفش تهييج مي‏شد و اشکش جاري مي‏گرديد. و حال آنکه مروان حکم کسي بود که با شنيدن قتل حضرت امام حسين عليه‏السلام اظهار فرح و شادماني کرد و هنگامي که نگاهش به سر مبارک امام عليه‏السلام افتاد با شادماني و شماتت اين شعر را خواند:



يا حبذا بردک في اليدين

و لونک الأحمر في الخدين‏



کأنه بات بعسجدين

شفيت نفسي من دم الحسين‏



رابعا: ابوالفرج در اثر دروغي که در اينجا گفته با آنچه که در مقتل حضرت ابوالفضل توضيح داده دچار تناقض‏گويي شده است! زيرا در مقتل حضرت عباس عنوان کرده است چون حضرت عباس آخرين نفري بود از برادراني ابويني خود که کشته شد لذا ارث همه‏ي برادرها به او رسيد.

اين سخن مانند گفتار «مصعب» زبيري است که در کتاب نسب قريش نوشته است که حضرت عباس از همه‏ي برادرانش ارث برد زيرا هيچيک از برادرانش داراي فرزند نبودند، و عبيدالله فرزند حضرت عباس از پدرش حضرت ابوالفضل ارث برد. و آنچه را هم که محمد حنفيه و عمر اطرف تصرف کرده بودند، محمد حنفيه به عبيدالله فرزند عباس برگرداند، ولي عمر حاضر نشد پس بدهد و مدعي ارث برادر خود بود که سرانجام با مصالحه و تراضي مسئله را حل کردند.

ابونصر بخاري در کتاب «سر السلسلة العلويه» ص 89 چاپ حيدريه نجف نوشته است: روز عاشورا حضرت امام حسين عليه‏السلام نخست برادران حضرت عباس، جعفر و عثمان و عبدالله را به ميدان فرستاد که تمام آن‏ها به شهادت رسيدند و حضرت عباس صاحب ارث آنها شد و از او نيز پسرش عبيدالله بن عباس ارث برد، از نقل ابونصر بخاري با کمال وثوق و اطمينان مي‏توان استفاده کرد که برادران عباس بمادرشان مي‏رسيد نه به برادرشان حضرت عباس و پس از او فرزندش عبيدالله. و برگرداندن محمد حنفيه ترکه متصرفي را به عبيدالله درست مطابق با فقه اسلام و شريعت حضرت محمد (ص) است، زيرا حضرت عباس برادر ابويني برادران خود بود و محمد حنفيه برادر ابي آنها محسوب مي‏شد و هرگاه برادر ابويني و ابي اجتماع کنند ابويني مقدم و ابي محروم خواهد بود، ولي عمر اطرف اين مسئله را نفهميده بود با اينکه فرزند علي عليه‏السلام باب مدينه‏ي علم رسولخدا (ص) بود، و مي‏بايست به امام معصوم زمان خود حضرت سجاد عليه‏السلام مراجعه کند و حکم خدا را دريابد و خود را به هلاکت نيندازد. اگر اصل منازعه درست باشد احتمالا اين نسبت صحيح باشد. زيرا در کتاب «عمدةالطالب» طبع نجف نوشته است: (عمر اطرف با جامه‏هاي زرد رنگي که پوشيده بود در اجتماع مردم حاضر نشد و گفت: من خيلي با احتياط عمل کردم و در خانه نشستم و کشته نشدم).

در هر صورت، با توضيحي که داده شد تناقض‏گوئي ابوالفرج روشن گرديد که رفتن ام‏البنين در بقيع و بر فرزندانش گريستن دليل بر اين است که در جريان کربلا در قيد حيات بوده است.

و از طرفي ارث بردن حضرت عباس ما ترک برادران خود را دليل بر وفات ام‏البنين است قبل از جريان کربلا.

و ابوالفرج از اينگونه ياوه‏گوئي‏ها فراوان دارد.