بازگشت

خشم ابن زياد بر جندب بن عبدالله


پس از كشتن عبدالله، بلافاصله دستور داد جندب بن عبدالله ازدي را كه پيرمردي سالخورده و افتاده بود احضار كنند. همين كه چشمش به جندب افتاد به او گفت: (يا عدو الله! الست صاحب ابي تراب في صفين؟!!) اي دشمن خدا! آيا تو در جنگ صفين در ركاب علي بن ابيطالب نبودي؟

جندب در جواب گفت: چرا بوده ام، و پشيمان هم نيستم (بلي، لا اعتذر منه و اني لأحبه و افتخر به و امقتك و اباك سيما الآن و قد قتلت سبط الرسول و صحبه و أهله و لم تخف من العزيز الجبار المنتقم) زيرا من او را دوست مي دارم و باين دوستي افتخار مي كنم، و تو و پدرت را دشمن مي دارم بويژه هم اكنون كه پسر دختر پيغمبر (ص) و ياران و دودمانش را كشته اي و از خداي عزيز جبار منتقم شرم نكردي بيشتر تو را دشمن مي دارم.

ابن زياد گفت: تو از اين كور نابينا بي شرم تري!! من قربة الي الله سر از بدنت جدا خواهم كرد.

جندب گفت: (اذا لا يقربك الله) اگر مرا بكشي نه تنها به خدا تقرب نخواهي


جست كه خداوند هرگز تو را نخواهد پذيرفت. چون عشيره ي جندب بسيار بودند ابن زياد بيم آن داشت كه مبادا بحمايت از او قيام كنند لذا به بهانه ي اينكه وي پيرمردي بي خرد و ديوانه است او را آزاد كرد.