بازگشت

غارتگران


پس از آنكه امام عليه السلام را شهيد كردند، سپاه كوفه دست به تاراج و غارتگري اموال و خيام حرم زدند [1] و خيمه ها را آتش زدند و براي ربودن اشياء و لخت كردن زنان حرم از يكديگر سبقت مي گرفتند، دختران زهرا در حالي كه خسته و فرسوده و غارت شده بودند و مقنعه از سرشان ربوده و انگشتر از دستشان بيرون آورده، و گوشواره ها از گوششان كشيده و خلخال از پايشان درآورده بودند از شر آنها پا به فرار گذاشته و در اطراف بيابان صدايشان به گريه بلند بود، مردي كه مي خواست گوشواره هاي ام كلثوم را بربايد با كشيدن آنها لاله ي گوشش را پاره كرد [2] .مرد ديگري آمد خلخال پاي فاطمه دختر امام را بربايد، در حالي كه خلخال را بيرون آورد گريه مي كرد، فاطمه از او پرسيد: چرا گريه مي كني؟ جواب داد: چگونه گريه نكنم و حال آنكه من بدن دختر پيغمبر خدا (ص) را غارت مي كنم؟! فاطمه به او گفت: دست از من بردار و غارت مكن! آن مرد گفت: مي ترسم ديگري بيايد آن را ببرد [3] .

در همين بين ديد مردي زنان اهلبيت را با كعب ني و تازيانه ميزند و مي دواند، آنها هم از ناچاري به يكديگر پناه مي بردند، و در همين حال چادر از سرشان و دست برنجن از دستشان برمي گرفت، وقتي كه نگاهش به فاطمه افتاد خواست بسوي وي بيايد، فاطمه فرار كرد، نيزه اش را از پشت بسويش پرتاب كرد با صورت بزمين افتاد و بيهوش شد، وقتي كه بهوش آمد ديد عمه اش ام كلثوم كنار سرش نشسته و گريه مي كند [4] .

زني از آل بكر بن وائل كه با همسرش در كربلا آمده بود، دختران پيغمبر (ص) را كه در اين حال ديد بسختي ناراحت شد و نهيب برآورد اي آل بكر بن وائل مگر نمي بينيد دارند دختران پيامبر (ص) را غارت مي كنند؟ چرا از آنها دفاع نمي كنيد؟ آنگاه خود حركت كرد و گفت: اي خونخواهان رسول الله! (أتسلب بنات


رسول الله؟... لا حكم الا الله، يا لثارات رسول الله؟) همسرش او را بخيمه برگرداند و نگذاشت دست بكاري بشود [5] .

غارتگران كه دست به تاراج خيمه ها زده بودند به خيمه ي علي بن الحسين عليه السلام رسيدند، ديدند وي در بستر بيماري خوابيده [6] و توان حركت و قيام را ندارد، يكي از آنها گفت: بر كوچك و بزرگشان رحم نكنيد و همه را بكشيد، ديگري گفت: در اينكار عجله نكنيد، بگذاريد از امير عمر سعد استشاره كنيم [7] در همين هنگام شمر شمشير خود را از غلاف كشيد و خواست او را بكشد، حميد بن مسلم يكي از سربازان سپاه عمر سعد گفت: سبحان الله...! مي خواهي كودكي را بكشي كه مريض است [8] ؟ شمر گفت: ابن زياد دستور داده است تمام فرزندان حسين عليه السلام را بكشيم...! ولي ابن سعد او را منع كرد و نگذاشت علي بن الحسين عليه السلام را بكشد بويژه وقتي كه شنيد عقيله ي بني هاشم زينب كبري دختر اميرالمؤمنين عليه السلام در آن هنگام مي فرمود:

بخدا قسم نمي گذارم او را بكشيد مگر اول من كشته شوم، (والله لا يقتل حتي اقتل). از اين رو از كشتن وي صرف نظر كردند [9] .



كانت عيادته منهم سياطهم

و في كعوب القنا قالوا: البقاء لكا



جرّوه فانتهبوا النطع المعد له

و اوطئوا جسمه السعدان و الحسكا



عمر سعد بسوي زنان اهل بيت آمد، همين كه زنان او را ديدند در حضور او به گريه افتادند، و عمر سعد نيز دستور داد مزاحمت نكنند و هر چه را از آنان به غارت برده اند برگردانند تا بتوانند خود را بپوشانند، ولي كسي چيزي برنگرداند [10] و گروهي را


بر آنها گماشت تا هم از هجمه بر آنها محافظت نمايند و هم نگذارند كسي از خيمه ها بيرون بيايد و خود به جايگاه خويش برگشت.


پاورقي

[1] کامل ابن‏اثير ج 4 ص 32.

[2] تاريخ طبري ج 7 و مثير الاحزان ابن نما ص 40، و الدمعة الساکبة ص 348.

[3] امالي صدوق ص 99 مجلس 31 و سير اعلام النبلاء ذهبي ج 3 ص 204.

[4] رياض المصائب ص 341 و تظلم الزهراء ص 130.

[5] لهوف ص 74 و مثير الاحزان ابن نما ص 41.

[6] تاريخ طبري ج 7 ص 367 و کامل ابن‏اثير ج 4 ص 79 و البداية ابن‏کثير ج 8 ص 188 و مرآت الجنان يافعي ج 1 ص 133 و ارشاد مفيد ص 242. و مناقب ابن شهرآشوب ج 2 ص 225 و اعلام الوري طبرسي ص 148 و روضة الواعظين ابن‏فتال ص 162.

[7] تظلم الزهراء ص 132.

[8] تاريخ طبري ج 7 ص 367.

[9] نفس المهموم و تاريخ طبري ج 7 ص 367 و کامل ابن‏اثير ج 4 ص 79 و تاريخ قرماني ص 108.

[10] کامل ابن‏اثير ج 4 ص 79. مصعب زبيري در کتاب نسب قريش، مطلب عجيبي نقل مي‏کند وي در ص 58 کتاب مزبور نوشته است: عمر سعد، علي بن الحسين عليه‏السلام را گرفت و از ديد مردم پنهانش نمود و به او احترام مي‏گذاشت همين که شنيد منادي ندا مي‏کند: هر کس علي بن الحسين را بياورد سيصد درهم جايزه خواهد داشت، دستهاي او را با غل و زنجير بست و به گردنش افکند و با همين حال نزد ابن‏زياد آورد، و جايزه را دريافت کرد،... در همينجا اگر عمه‏اش زينب خود را بر او نيفکنده بود و نگفته بود پيش از اينکه او را بکشي مرا بکش، ابن‏زياد او را ميکشت. غير از زبيري، هيچکس ديگر از مورخين اين مطلب را ننوشته است و لذا بعيد به نظر مي‏آيد در ميان لشکر کوفه حتي در مراحل اوليه چنين رحمي داشت باشند که به عنوان دلسوزي علي بن الحسين عليه‏السلام را ربوده باشند، زيرا از ولدالزنا هيچ وقت کار خير مشاهده نشده است. ثانيا علي بن السحين عليه‏السلام امام زمان و حجت خدا بر زنان و مايه‏ي دلگرمي و شکيب آنها بود، اگر او را مي‏ربودند معلوم نبود که بر زنان اهل بيت چه مي‏گذشت.