بازگشت

علي اكبر


پس از آنكه همه ي اصحاب و ياران ابي عبدالله عليه السلام شربت شهادت نوشيدند و ديگر كسي از آنها باقي نماند نوبت به افراد خاندان خود آن حضرت رسيد. تصميم گرفتند در راه حفظ اسلام با افتخار و سربلندي تمام نيزه ها و شمشيرها را به جان خود بخرند. پس از وداع و خداحافظي، نخستين كسي كه قدم بميدان كارزار گذاشت ابوالحسن [1] علي اكبر [2] فرزند رشيد خود امام عليه السلام بود.


عمر شريف حضرت علي اكبر عليه السلام در كربلا بيست و هفت سال بوده است، زيرا آن حضرت در يازدهم ماه شعبان سال سي و سوم هجري متولد شده است.

چون با هيچ قلم توانائي نمي توان شخصيت او را ترسيم كرد و با هيچ زبان گويائي نمي توان اوصاف عاليه اش را بيان نمود لذا بهتر آن است كه گفته شود: او آينه ي جمال پيغمبر (ص) و نشانگر خلق و خوي والاي رسول اكرم (ص) و نمونه ي منطق رسا و شيواي نبي اسلام است. بهمين جهت شاعر رسول خدا، حسان بن ثابت درباره اش فرموده است:



و أحسن منك لم ترقطّ عيني

و أجمل منك لم تلد النساء



خلقت مبرّءا من كلّ عيب

كأنك قد خلقت كما تشاء [3] .



در مدح و ثناي علي اكبر عليه السلام هر كس باندازه ي درك و انديشه ي خودش شعري سروده است:



لم تر عين نظرت مثله

من محتف يمشي و من ناعل



يغلي نهي ء اللحم حتي اذا

انضج لم يغل علي الآكل



كان اذا شبّت له ناره

اوقدها بالشّرف القابل



كيما يراها بأس مرمل

او فرد حيّ ليس بالآهل



لا يؤثر الدنيا علي دينه

و لا يبيع الحق بالباطل






أعني ابن ليلي ذا الندي و السدي

أعني ابن بنت الحسب الفاضل [4] .

علي اكبر عليه السلام شاخه اي از شجره ي نبوت و ولايت، و وارث همه ي مآثر طيبه و اوصاف شريفه است، اگر مسئله ي خلافت و ولايت از طرف خداي سبحان مشخص نشده بود و اگر نام ائمه ي اطهار را جبرئيل در صحيفه ي مخصوصي براي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نياورده بود راستي كه علي اكبر عليه السلام براي احراز مقام ولايت و خلافت از هر كس ديگر لايقتر و شايسته تر بود.



ورث الصفات الغر و هي تراثه

من كل غطريف وشهم اصيد



في بأس حمزة في شجاعة حيدر

بأباالحسين و في مهابة أحمد



و تراه في خلق و طيب خلائق

و بليغ نطق كالنبي محمد [5] .

چون علي اكبر عليه السلام خواست روانه ي ميدان كارزار بشود، جدائي و فراقش بر زنان و بانوان حرم بسيار دشوار و ناگوار بود، زيرا او تكيه گاه حرم و پشت و پناه زنان و دختران محسوب مي شد، و پس از امام عليه السلام همه چشم اميد به او بسته


بودند، با اين وصف مي ديدند كه: فريادگر رسالت عن قريب خاموش مي شود و ديگر ندايش را نخواهند شنيد، مي ديدند كه خورشيد نبوت در حال انكساف و خاموشي است و نورش را ديگر نخواهند ديد، مي ديدند آينه ي تمام نماي محمدي عزم سفر كرده است لذا تمام زنان و بانوان دور جمع شده و دامنش را گرفتند و گفتند:

بر غربت و بيچارگي ما رحم كن، ما طاقت فراق تو را نداريم (ارحم غربتنا لا طاقة لنا علي فراقك) علي اكبر عليه السلام نتوانست به درخواست بانوان حرم پاسخ مثبت بدهد زيرا مي ديد حجت وقت فرزند پيغمبر (ص) در ميان دريائي از دشمن قرار گرفته، همه دست به هم داده اند تا خون پاكش را بريزند از اين رو نزد پدر آمد و پس از كسب اجازه بر اسب پدر كه نامش «لاحق» بود سوار و به سوي ميدان حركت كرد.

چون مادر حضرت علي اكبر عليه السلام، ليلي دخترزاده ي ابوسفيان [6] بود همين كه وارد ميدان شد يك نفر از لشكريان ابن سعد با صداي بلند به او گفت: يا علي چون تو با اميرالمؤمنين يزيد قرابت و خويشاوندي داري و ما دوست داريم حق رحم را مراعات كنيم حاضريم بتو امان بدهيم و از جنگ با تو صرف نظر نمائيم.

حضرت علي اكبر عليه السلام در پاسخ وي فرمود: قرابت و خويشاوندي من با رسول خدا (ص) مقدم بر آن و احقّ برعايت است. پس از آن حمله شديدي كرد و در ضمن حمله با اين شعر، خود و هدفش را معرفي مي فرمود:



انا علي بن الحسين بن علي

نحن و رب البيت اولي بالنبي



تالله لا يحكم فينا ابن الدعي

اضرب بالسيف احامي عن ابي



اضربكم بالسيف حتي يلتوي

ضرب غلام هاشمي قرشي



منم علي پسر حسين بن علي، سوگند به خداي كعبه كه ما اولاي به پيغمبريم،


بخدا قسم نبايد اين فرزند فرومايه بر ما حكومت كند، با اين شمشير بر شما مي تازم و از پدر حمايت مي كنم، و اين شمشير را آنچنان بر شما فرود بياورم كه درهم بپيچد، مانند شمشير زدن جوان هاشمي قريشي.

ابي عبدالله عليه السلام با رفتن علي اكبر عليه السلام چشمانش پر از اشك شد و نتوانست خودداري كند، چشمانش را به هم فشرد و خطاب به عمر سعد كرد و چنين فرمود: «ما لك قطع الله رحمك كما قطعت رحمي و لم تحفظ قرابتي من رسول الله (ص) و سلط عليك من يذبحك علي فراشك» تو را چه شده است؟ خدا نسل تو را قطع كند، همانگونه كه نسل مرا قطع كردي و حرمت خويشاوندي و قرابت مرا با پيغمبر (ص) ناديده گرفتي، و خداوند كسي را بر تو مسلط گرداند كه در ميان رختخواب ذبحت كند. پس از آن محاسن شريفش را به طرف آسمان بلند كرد و (با حالت استغاثه) عرض كرد: خداوندا! تو خود بر اين مردم شاهد باش جواني بسوي آنها مي رود كه از نظر خلقت، خلق و خوي، و از نظر منطق و سخن شبيه ترين مردم است به پيامبر تو، و ما هر وقت مشتاق ديدار سيماي پيامبر تو مي شديم به چهره ي او نگاه مي كرديم. خداوندا! اين مردم را از بركات و نعمتهاي زمين محروم بفرما، و به تفرقه و اختلاف مبتلايشان بگردان! صلح و سازش را از ميانشان بردار! آنها را بر يك طريقه و روش قرار مده! حكام و فرمانروايانشان را هرگز از آنها راضي و خشنود مفرما! زيرا آنها با وعده ي نصرت و ياري ما را دعوت كردند، و سپس بجنگ ما برخاستند.

«اللهم فامنعهم بركات الارض و فرقهم تفريقا و مزقهم تمزيقا و اجعلهم طرايق قددا و لا ترض الولاة عنهم أبدا، فانهم دعونا لينصرونا ثمّ عدوا علينا يقاتلونا».

پس از آن كه بر آن ها نفرين كرد آن گاه اين آيه قرآن را تلاوت فرمود: خداوند آدم و نوح و فرزندان ابراهيم و فرزندان عمران را بر جهانيان برگزيد در حاليكه نسلهايي از يكديگرند و خداوند شنوا و داناست «ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين...» در واقع منظور از تلاوت اين آيه آن بود كه علي اكبر عليه السلام مانند همه ي انبياء و ائمه جزء معصومين و بيگناهان است كه قاتلين او مانند قاتلين پيامبران خواهند بود [7] .


حضرت علي اكبر عليه السلام در ميدان رزم همچون شير خشمگين گاهي به جناح راست دشمن و گاهي به جناح چپ حمله مي كرد و گاهي تا قلب لشكر پيش مي رفت و هر قهرماني با او روبه رو مي شد همين كه قدت او را مي ديد پا به فرار مي گذاشت و هيچ دلاوري با او به مبارزه نمي ايستاد جز اينكه كشته مي شد.



يرمي الكتائب و الفلا غصّت بها

في مثلها من بأسه المتوقّد



فيردّها قسرا علي اعقابها

في بأس عرّس العرينة ملبد



يكصد و بيست نفر از سواره هاي دشمن را به خاك هلاكت افكند و در اثر شدت تشنگي به سوي پدر برگشت تا اندكي استراحت نمايد، و چون تشنگي بيش از حد خود را كه ناتوانش كرده بود براي پدر يادآور شد اشك از چشمان امام عليه السلام سرازير گرديد و با اندوه و دريغ بسيار فرمود:

عن قريب با جدت رسول خدا (ص) ملاقات خواهي كرد و تو را با دست خود شربتي خواهد داد كه پس از آن هرگز تشنه نخواهي شد، پس از آن زبان علي را در دهان گرفت و آن را مكيد، و در پايان انگشتري خود را به علي داد تا در دهان بگذارد [8] .


علي عليه السلام انگشتري را در دهان خشكيده ي خود گذاشت و به مژده ي ملاقات با جدش رسول خدا (ص) كه امام عليه السلام به او داده بود شادان و خوشحال بسوي ميدان برگشت و مانند حيدر كرّار بر دشمن حمله كرد. گرد و غبار فضاي ميدان رزم را فراگرفت، همه جا را تيره و تار كرد و تنها برقابرق شمشير او بود كه مي درخشيد. امر بر آنها مشتبه شده بود كه آيا علي اكبرعليه السلام است اين چنين طوفنده و كوبنده مي جنگد و دشمن را پراكنده مي كند يا حيدر كرّار وصي پيغمبر (ص) است كه به ميدان آمده و با خشم و قهر بر آنها مي تازد؟ و يا صاعقه ي آسماني است كه به كمك شمشير او آمده است كه اين چنين از دشمن كشته و از آن ها پشته ها مي سازد؟ علي عليه السلام همچنان مي خروشيد و مي جنگيد تا اينكه دويست نفر از آنها را كشت [9] و كسي جرأت مقابله با او را نداشت تا اينكه:

مرّة بن منقذ عبدي [10] گفت: گناه تمام عرب بر من باد اگر داغ او را بر دل پدرش نگذارم [11] و او را به عزايش ننشانم، اين بگفت و نيزه ي خود را به پشت علي اكبر عليه السلام فروكرد [12] و شمشير را بر فرق سرش فرود آورد تا به ابرو فرقش را شكافت، علي اكبر عليه السلام ديگر نتوانست بر پشت اسب بماند، روي گردن اسب قرار گرفت و اسب مي رفت كه بدن نيمه جان و خونين او را به خيمه ها برساند كه سپاه كوفه اطرافش را محاصره كردند و بدنش را با شمشيرها قطعه قطعه نمودند (و قطّعوه بسيوفهم اربا اربا).

وقتي كه روي زمين افتاد و در ميان خاك و خون خود دست و پا مي زد آنگاه


صدايش را بلند كرد و با اين عبارت با پدر خداحافظي نمود: (عليك منّي السلام اباعبدالله هذا جدّي قد سقاني بكأسه شربة لا اظمأ بعدها، و هو يقول ان لك كأسا مذخورة) سلام بر تو اي اباعبدالله، اينك جدم رسول خدا (ص) از جامي كه در دست داشت آنچنان مرا سيراب كرد كه ديگر پس از آن هرگز تشنه نخواهم شد، و هم او مي فرمود: جام ديگري براي تو آماده كرده است [13] امام عليه السلام كه سلام خدا


حافظي فرزند خود را شنيد بي درنگ ببالين فرزندش آمد و خود را بر بدن بي جان علي عليه السلام انداخت، و صورت بر صورت او گذاشت [14] و فرمود: علي جان! پس از تو نابود باد اين دنيا، اينها چقدر بر خدا و هتك حرمت رسول خدا (ص) جري شده و جرأت پيدا كرده اند.

«علي الدنيا بعدك العفا ما اجرأهم علي الرحمن و علي انتهاك حرمة الرسول» [15] .

آنگاه فرمود: چقدر بر جدت پيغمبر (ص) و بر پدر حسين عليه السلام سخت است كه تو آن ها را بطلبي ولي آنها نتوانند تو را پاسخ مثبت بدهند، و چقدر گران است بر آنها كه تو استغاثه كني باز آن ها نتوانند تو را ياري كنند «يعز علي جدك و ابيك ان تدعوهم فلا يجيبونك و تستغيث بهم فلا يغيثونك» [16] .

پس از آن كه امام عليه السلام صورت از صورت علي اكبر عليه السلام برداشت مشت خود را از خون پاكش پر كرد و به سوي آسمان ريخت و حتي يك قطره از آن خون به زمين برنگشت. در زيارت آن حضرت به اين مطلب چنين اشاره شده است: «بأبي انت و امي من مذبوح و مقتول من غير جرم، بابي انت و امي دمك المرتقي به الي حبيب الله».

«بابي انت و امي من مقدم بين يدي ابيك تحتسب و يبكي عليك محترقا عليك قلبه، يرفع دمك الي عنان السماء لا يرجع منه قطرة و لا تسكن عليك من ابيك زفرة [17] .


آنگاه دستور داد جوانان بني هاشم بيايند و نعش علي اكبر عليه السلام را به خيمه ي شهداء منتقل نمايند [18] .



زنان و دختران پيغمبر (ص) چشمشان به جنازه ي حضرت علي اكبر عليه السلام افتاد كه با بدن پاره پاره و غرق در خون روي دست جوانان بني هاشم او را به طرف خيمه ي شهداء مي آورند، با موي پريشان و سينه اي سوزان، و قلبي خونين و با گريه و فريادي كه به گوش ملأ اعلي مي رسيد از خيمه بيرون آمدند و به استقبال جنازه ي علي اكبر عليه السلام سرازير شدند كه در جلو همه ي آنها عقيله ي بني هاشم زينب كبري سلام الله عليها بود كه با ضجه و ناله آمد [19] و خود را روي جنازه حضرت علي اكبر عليه السلام انداخت آنچنان كه گوئي زينب بر بالين برادرزاده ي خود از دنيا رفته و جان به جان آفرين تسليم نموده است:



لهفي علي عقائل الرسالة

لما رأينه بتلك الحالة



علا نحيبهنّ و الصّياح

فاندهش العقول و الأرواح



لهفي لها اذ تندب الرسولا

فكادت الجبال ان تزولا



لهفي لها مذ فقدت عميدها

و هل يوازي احد فقيدها





پاورقي

[1] در عرب رسم بوده است که معمولا کنيه‏ي پدر را به اسم فرزند و پسر خود ميناميدند و مادر را نيز به اسم دختر مثلا دختر مثلا اگر پسرش حسن بود به پدرش ابوالحسن و اگر محمد بود او را ابومحمد خطاب مي‏کردند و همينطور اگر مادري دخترش ليلي بود به او امّ‏ليلي مي‏گفتند. در مورد علي‏اکبر عليه‏السلام نيز به همين مناسبت که فرزندي به نام حسن داشته، او را ابوالحسن گفته‏اند.

و دليل بر اينکه حضرت علي‏اکبر عليه‏السلام داراي همسر و اولاد بوده است چند چيز است مانند:

1- در زيارت وارده‏ي آن حضرت علي‏اکبر عليه‏السلام داراي همسر و اولاد بوده چند چيز است مانند: که فرمود در زيارت علي بن الحسين بگوئيد «صلي الله عليک و علي عترتک و اهل بيتک و آبائک و ابنائک». کلمه‏ي «ابناء» که جمع قلّت است و حداقل آن دو تا مي‏باشد بر اين مدعا دلالت کامل دارد.

2- در اصول کافي ضمن حديثي از امام رضا عليه‏السلام نقل شده است که حضرت در جواب راوي فرمود: (... چنين که تو مي‏گوئي نيست، بلکه آن زين‏العابدين بود که با دختر امام حسن عليه‏السلام ازدواج کرد، و آن که ام‏ولد پدر آن زن را گرفت علي‏اکبر بود). از اين روايت نيز استفاده مي‏شود که علي‏اکبر عليه‏السلام داراي همسر و اولاد بوده است. با توجه به اين مطلب روشن مي‏شود که کنيه‏ي آن حضرت به «ابوالحسن» بي‏وجه و بدون مسمّي نبوده است، بلکه طبق معمول و رسم آن روزها بوده که او را به نام فرزندش مکني کرده‏اند.

[2] علي‏اکبر عليه‏السلام برادر بزرگتر امام سجاد عليه‏السلام بوده است و به همين جهت به امام سجاد علي‏اصغر و يا علي اوسط گفته‏اند و آن حضرت را که بزرگتر بوده است علي‏اکبر.

دليل اينکه ايشان بزرگتر بوده‏اند غير از نقل اقوال تاريخي، دليل ديگري نمي‏تواند وجود داشته باشد. بنابراين به چند قول اشاره مي‏شود:

1- ابن‏ادريس حلي صاحب سرائر از علماء و فقهاء بسيار بزرگوار صدر اسلام و از معاريف است در مزار سرائر فرموده است: علي‏اکبر در زمان خلافت عثمان ولادت يافت.

2- شهيد اول صاحب لمعه که از کتب معروف و درسي حوزه‏هاي علميه است در کتاب دروس نيز فرموده است: ولادت علي‏اکبر در زمان خلافت عثمان بوده است.

3- حضرت سجاد (ع) در منزل يزيد به او جواب داد: او برادرم علي‏اکبر و از من بزرگتر بود که در کربلا شهيدش کردند.

4- صاحب کتاب انيس الشيعه تأليف 1241 هجري نيز همين قول را برگزيده است.

[3] نيکوتر از تو چشم من در روزگار نديده است و زيباتر از تو مادران روزگار نزائيده‏اند خداوند وجود تو را بدون کوچکترين عيب و نقصي آفريده، آنچنانکه گوئي خواسته‏ي خودت بوده است.

[4]

بهر چه خوبتر اندر جهان نظر کردم

که گويمش به تو ماند، تو خوبتر از آني‏

وجود هر که نگه مي‏کنم ز جان و جسد

مرکب است، و تو از فرق تا قدم جاني‏

طمع مدار که از دامنت بدارم دست

بآستين ملالي که بر من افشاني‏

مرا که پيش تو اقرار بندگي کردم

روا است گر بنوازي و گر برنجاني‏

فداي جان تو، گر من تلف شوم چه عجب

براي عيد بود گوسفند قرباني‏

«از سعدي».

[5] او وارث تمام زيبائيها و صفات نيک و برجسته بود، هيچ جوانمردي در مردانگي و شهامت به پاي او نمي‏رسد. در هنگام جنگ حمزه (ع)، و در شجاعت بسان حيدر، و در شرافت نفس همچون حسين (ع) و در هيبت پيغمبر گونه بود. در صورت و سيرت نمونه کامل خلايق، و در بلاغت و نطق چون پيغمبر (ص) سخن مي‏گفت.



اي طلعت زيباي تو عکس جمال لم يزل

وي غره‏ي غراي تو آينه‏ي حسن ازل‏



اي درّه‏ي بيضاي تو، مصباح راه سالکان

وي لعل گوهرزاي تو، مفتاح اهل عقد و حلّ‏



روح روان عالمي، جان نبي خاتمي

طاووس آل هاشمي، ناموس حق عزوجل‏



در صولت و دل، حيدري ز آن رو علي اکبري

در صف هيجا صفدري درگاه جنگ اعظم بطل‏



«از مرحوم کمپاني».

[6] مادر حضرت علي‏اکبر عليه‏السلام ليلي دختر ابومرة عروة بن مسعود ثقفي و مادرش ميمونه دختر ابوسفيان بود.

در کتاب مقاتل الطالبين آورده است: روزي معاويه از همنشينان خود پرسيد: چه کسي مقدم و اولاي به امر خلافت و ولايت بر امت است؟ گفتند تو، وي گفت: نه، بلکه علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليهم‏السلام از هر کسي به اين امر مقدم و شايسته‏تر است، زيرا جد وي رسولخدا (ص) است و داراي شجاعت بني‏هاشم و سماحت بني‏اميه و حسن و صباحت بني‏ثقيف است.

[7] از عبارات اخير حضرت سيد الشهداء عليه‏السلام (غير از صدر کلمات که حضرت علي‏اکبر را به رسول خدا (ص) تشبيه کرده است که بحثي جداگانه دارد) مطلب زير استفاده مي‏شود:

با اينکه حضرت سيد الشهداء عليه‏السلام مظهر رحمت الهي بود و در مقام صبر، ملائکه‏ي آسمانها را به شگفتي درآورد، زبان به نفرين آنها گشود که خود دليل بر عظمت و جلالت قدر حضرت علي‏اکبر عليه‏السلام است. نفرينهاي حضرت عبارتند از: 1- از خداوند درخواست کرد ايشان را از برکات زمين محروم گرداند. 2- از خداوند درخواست کرد آنها را متفرق و پراکنده نمايد 3- جمعشان را پاره پاره کند 4- وحدتشان را به اختلاف و چنددستگي مبدل سازد 5- واليان و حکومتها را از آنها ناراضي فرمايد 6- به عمر سعد نفرين کرد که خداوند نسلش را قطع نمايد و پس از داستان کربلا کسي را بر او مسلط کند تا ميان رختخواب او را بکشد.

و تمام اين نفرينها در مورد قاتلان آن حضرت مستجاب شد.

آري ظلم بر علي‏اکبر عليه‏السلام نمونه‏ي کامل و جامع همه ظلمها و ستمهائي بود که بر اهل بيت روا داشتند، لذا حضرت امام حسين عليه‏السلام او را عنوان جميع مظالم وارده بر اهل بيت خود قرار داد و با صيغه‏ي جمع فرمود: «انهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا ليقاتلونا».

[8] مرحوم کليني (ره) در کتاب کافي از حضرت صادق عليه‏السلام روايت کرده است که: ماني ندارد شخص صائم در حال روزه انگشتري در دهان بگذارد و آن را بمکد و تمام علماء نيز برابر همين مفاد فتوا داده‏اند.

شايد رمز مسئله اين باشد که بعضي از اشياء عمل غدد بزاق را تحريک مي‏کنند و تراوشاتشان زياد مي‏شود اگر در حال روزه چنين عملي انجام شود فروبردن آن آب دهان مبطل روزه نخواهد بود مثلا کسي اسم سرکه ببرد و دهانش به آب بگردد. و گذاشتن انگشتر در دهان نيز احتمالا داراي يک چنين حالتي باشد که البته اختصاصي به انگشتر نخواهد داشت. ولي چون انگشتري در دست تميزترين و حاضرترين چيز بوده از آن استفاده کرده است.

[9] مقتل خوارزمي ج 2 ص 31 و مقتل العوالم ص 95.

[10] در کامل ابن‏اثير ج 4 ص 74 و در اخبار الطوال ص 254 و در ارشاد مرحوم شيخ مفيد ص 239 و در مثير الاحزان ابن نما و لهوف سيد مرة بن منقذ عبدي نوشته است ولي در تاريخ طبري ج 7 ص 357 مرة بن منقذ بن نعمان عبدي ليثي نوشته است. در مقتل العوالم ص 75 منقذ بن مرة نوشته شده است.

[11] تاريخ طبري ج 7 ص 357 و ارشاد ص 239.

[12] مناقب ابن شهرآشوب ج 2 ص 222.

[13] در کتاب بحار ج 45 ص 44 نقل فرموده است: وقتي که علي‏اکبر عليه‏السلام جان به لبش رسيد آنگاه صدايش را بلند کرد و گفت:

يا ابتاه هذا جدي رسول الله (ص) قد سقاني بکأسه الأوفي شربة لا اظما بعدها ابدا، و هو يقول: العجل العجل، فان لک کأسا مذخورة حتي تشربها الساعة.

خوارزمي در مقاتل ج 2 ص 31 نوشته است: (فلما بلغت روحه التراقي نادي باعلي صوته: يا ابتاه هذا جدي رسول الله (ص)...).

ابوالفرج در مقاتل الطالبين نوشته: پس از آن که حضرت علي‏اکبر عليه‏السلام حملات مکرري بر دشمن انجام داد تيري به گلويش اصابت و گوش تا گوشش را پاره کرد. آن‏گاه که در خون خود دست و پا مي‏زد صدايش را بلند کرد و گفت: (يا ابتاه هذا جدي رسول الله (ص) يقرئک السلام و يقول عجل القدوم الينا).

از مجموع مطالب ياد شده استفاده مي‏شود که حضرت علي‏اکبر عليه‏السلام بر خلاف ديگر شهدا که وقتي هنوز نيمه جان بودند و امام را به بالين خود طلب مي‏کردند، اين بزرگوار نه آن‏گاه که نيزه به پشتش فروکردند، و نه آنگاه که شمشير بر فرق سرش فرود آوردند و تا ابرويش را شکافتند و نه آنگاه که بر گردن اسب خويش آويزان بود و اسب زبان بسته با فراست خود بهر طريقي که مي‏توانست بدن نيمه جانش را نگاه مي‏داشت و نمي‏گذاشت بر زمين بيفتد و نه آنگاه که بدنش را با ضربات شمشير قطعه قطعه مي‏کردند و هنوز مختصر رمقي از حيات در بدن داشت و نه آنگاه که تير به گلوي نازنينش وارد شده بود، در هيچيک از اين مراحل امام را نطلبيد که مبادا با ديدن آن صحنه قلب نازنين امام ناراحت بشود بلکه صبر کرد تا آن دم آخر با آخرين نفس ضعيف و ناتوان خود که فقط به سمع امام برسد آنگاه آن جمله را عنوان کرد. اين بود يکي از صدها نمونه‏ي ادب حضرت علي‏اکبر عليه‏السلام نسبت به پدر و امام زمان خود. صلوات و درود پروردگار و همه‏ي خلائق و رضوان خدا بر آنها باد.



اي طلعت زيباي تو، عکس جمال لم يزل

وي غرّه‏ي غراي تو، آئينه‏ي حسن ازل‏



اي تشنه‏ي بحر وصال، سرچشمه‏ي فيض کمال

سرشار عشق لا يزال، سرمست شوق لم يزل‏



ذوق رفيع المشربت، افکند در تاب و تبت

تو خشک لب ز آب، بست عين زلال بي‏زلل‏



دست قضا شد کارگر، در کارفرماي قدر

حتي اذا انشق القمر، لما تجلي و اکتمل‏



عنقاء قاف قرب حق، افتاد از هفتم طبق

در لجه‏ي خون شفق، نجم هوي، بدر افل‏



اي لاله‏ي باغ امي د، از داغ تو سروم خميد

شد ديده‏ي حق بين سفيد، و الرأس شيبا اشتعل‏



اي شاه اقليم صفا، سرباز ميدان وفا

بادا علي الدنيا العفا، بعد از تو اي مير اجل‏



اي سرو آزاد پدر، اي شاخ شمشاد پدر

ناکام و ناشاد پدر، اي نونهال بي‏بدل‏



زينب شده مفتون تو، آغشته اندر خون تو

ليلي ز غم مجنون تو، سرگشته‏ي سهل و جبل‏



ملخص: مرحوم کمپاني.

[14] لهوف ص 64.

[15] تاريخ طبري ج 7 ص 357 و مقتل الخوارزمي ج 2 ص 31.

[16] گرچه در مقاتل العوالم ص 95 مطابق با آنچه در متن آمد نوشته است ولي در بحار ج 45 ص 44 نوشته است: حضرت بر بالين جنازه‏ي حضرت علي‏اکبر عليه‏السلام فرمود: «قتل الله قوما قتلوک يا بني ما اجرئهم...» يعني امام عليه‏السلام نخست بر کشندگان حضرت علي‏اکبر عليه‏السلام نفرين کرد و آن‏گاه فرمود: چقدر بر خدا و هتک حرمت رسول خدا (ص) جرأت جسارت پيدا کرده‏اند.

در ارشاد مرحوم مفيد ص 239 نوشته است: وقتي که امام عليه‏السلام بر بالين علي‏اکبر عليه‏السلام آمد ايستاد و فرمود: «قتل الله قوما قتلوک يا بني ما اجرأهم...» پس از آن باران اشک از چشمانش سرازير شد و فرمود: «علي الدنيا بعدک العفي».

[17] کامل الزيارات ابن‏قولويه ص 239 منقول از ابي‏حمزة ثمالي از امام صادق عليه‏السلام.

[18] ارشاد مفيد ص 239. و امر فتيانه فقال: «احملوا اخاکم...» در تاريخ طبري ج 7 ص 357 نوشته است: حضرت زينب سراسيمه به طرف ميدان و جنازه‏ي علي‏اکبر عليه‏السلام حرکت کرد و خود را بر جنازه‏ي او انداخت، امام عليه‏السلام نخست زينب را به خيمه برگرداند آن‏گاه به جوانان فرمود: «احملوا اخاکم» فحملوه الي الفسطاط الذي يقاتلون امامه.



جوانان بني‏هاشم بيائيد

علي را بر در خيمه رسانيد.

[19] در تاريخ طبري ج 7 ص 357 و مقتل خوارزمي ج 2 ص 31 دارد: زينب سلام الله عليها در حاليکه صدايش به: (واحبيباه، وا ثمرة فؤاداه، وا نور عيناه، يا اخيّاه، و يا ابن‏اخاه) بلند بود، آمد و بي‏اختيار روي نعش علي‏اکبر عليه‏السلام افتاد:



توانايي شدش از تن، ز سر هوش

گفت آن پيکر خونين در آغوش‏



دوان شد سوي نعش برگزيده

بدنبالش زنان داغديده‏



چنان زد صيحه ليلاي جگر خون

که عقل ما سوي گرديد مجنون.