بازگشت

نخستين حمله ي دشمن


پس از آنكه حرّ برگشت عمر سعد مقداري بطرف خيمه گاه ابي عبدالله جلو آمد و با تير حمله را آغاز كرد، و به سپاه خود گفت: نزد امير شاهد باشيد اول كسي كه به حسين تير زد من بودم [1] ، و سپس دستور حمله را صادر كرد و همه شروع كردند، بقسمي كه چوبه هاي تير مانند قطرات باران به سوي خيمه ها سرازير شد و كمتر كسي از ياران امام عليه السلام از اصابت تير به بدنش محفوظ ماند.

در اين هنگام ابي عبدالله عليه السلام باصحاب خود فرمود: خداوند شما را رحمت كند بپاخيزيد و آماده ي مرگي باشيد كه از آن چاره اي نيست زيرا اين تيرها پيكهاي مرگند از طرف اين مردم به سوي شما. «قوموا رحمكم الله الي الموت الذي لا بدّ منه». ياران ابي عبدالله نيز از خود دفاع كردند و در اين حمله كه بيش از ساعتي طول نكشيد پنجاه نفر از دشمن كشته شدند.

«يسار» غلام زياد، و «سالم» غلام عبيدالله بن زياد به ميدان آمده درخواست مبارزه كردند، حبيب بن مظاهر و برير زودتر از ديگران از جاي پريدند و اعلان آمادگي كردند ولي امام عليه السلام به آنها اجازه نفرمود، پس از آن دو نفر، عبدالله بن عمير كلبي كه از قبيله ي «بني عليم» و كنيه اش ابووهب بود و قدي بلند، ساعدهايي قوي و درشت، شانه هايي پهن و در قوم خود عزت و احترام خاصي داشت و مردي شجاع و كارآزموده بود بلند شد، امام به او اجازه فرمود و گفت اين را در جنگ با آنها همانند مي دانم «احسبه للاقران قتالا».

عبدالله در مقابل آنها قرار گرفت از وي پرسيدند: تو كيستي كه به جنگ ما آمده اي؟ خودش را معرفي كرد، گفتند: تو را نمي شناسيم، زهير يا حبيب يا برير بايد بجنگ ما بيايند نه تو، به يسار غلام زياد كه نزديكتر به وي بود گفت: اي پسر زانيه تو نمي خواهي با من به نبرد بپردازي؟ شمشير كشيد كه او را از پاي درآورد، سالم غلام عبيدالله به او حمله كرد، يارانش صدا زدند مواظب آن غلام ديگر باش، اعتنا نكرد،


خواست شمشير او را با دست چپ دفع كند، انگشتانش قطع شدند لكن با دست ديگر بر او نيز حمله كرد و هر دو را به دوزخ فرستاد، آن گاه رجزخوان نزد ابي عبدالله برگشت:



ان تنكروني فانا ابن كلب

حسبي ببيتي في عليم حسبي [2] .



همسر وي، ام وهب دختر عبدالله از طايفه ي نمر بن قاسط چوب خيمه را برداشت و به طرف او مي رفت و مي گفت: فداك ابي و امي قاتل دون الطيبين ذرية محمد (ص). پدر و مادرم فدايت باد، در ركاب اين پاك مردان ذريّه ي پيغمبر (ص) فداكاري كن، عبدالله هر چه مي خواست همسر خود را به خيمه ها برگرداند قبول نكرد دامن او را محكم گرفت و مي گفت: من هرگز دست از تو برنمي دارم تا اينكه با تو كشته شوم، امام عليه السلام كه اين صحنه را مشاهده كرد فرمود: خداوند به شما جزاي خير بدهد، بخيمه برگرد زيرا خداوند جهاد را بر زنان واجب نفرموده است، آن گاه به امر امام مراجعت كرد [3] .



پاورقي

[1] در بحار ج 45 ص 12 و ارشاد مفيد ص 236 نوشته‏اند: عمر سعد غلام خود ذويد يا رويد را طلبيد و به او گفت: شاهد باش و نزد امير شهادت بده که اولين تير را من شليک کردم.

[2] طبري ج 7 ص 336.

[3] در کتاب لهوف دارد که: عبدالله بن عمير کلبي پس از کشته شدن آن دو نفر نزد مادر و همسر خود که هر دو در خيمه‏ها بودند برگشت و به مادرش گفت: مادر آيا از من راضي شدي؟ مادر گفت: من وقتي از تو راضي مي‏شوم که پيش روي حسين و در رکاب او کشته شوي! ولي همسرش گفت ما را به مصيبت خود گرفتار مکن، مادر گفت: فرزندم از اين سخن بپرهيز و به ميدان برگرد، در رکاب پسر پيغمبر بجنگ تا از شفاعت جدّش بي‏نصيب نگردي، عبدالله به ميدان برگشت و پيوسته جنگيد تا اينکه دستهايش قطع شد، آنگاه مادرش چوب خيمه را برداشت و به طرف او رفت و مي‏گفت: (فداک ابي و امي قاتل دون الطيبين...) عبدالله خواست مادر را به خيمه‏ها برگرداند قبول نکرد و...

در کتاب بحار ج 45: وقتيکه عبدالله شهيد شد سرش را بريدند و بطرف خيمه مادرش انداختند مادر سر پسر را برداشت بوسيد و به سوي خود آنها پرت کرد، سر او به مردي از سپاهيان عمر سعد اصابت کرد و به جهنم رفت، آنگاه مادر چوب خيمه را برداشت و...

و در نفس المهموم مرحوم محدث قمي نوشته است: پس از آن که عبدالله عمير شهيد شد همسرش بر بالين جنازه‏اش آمد و با دست خود خونها را از صورتش پاک کرد شمر که او را مشاهده کرد به غلام خود«رستم» گفت با چماقي که در دست داشت او را بزند، چماق بر سر وي فرود آمد و سرش را دو نيم کرد و در بالين همسر خود به شهادت رسيد، و اين نخستين زني است که در کربلا در رکاب حسين عليه‏السلام شهيد شد.