بازگشت

پارازيت شمر


در اين هنگام شمر متوجه شد ممكن است سخنان امام عليه السلام در روحيه ي افراد لشكر مؤثر واقع شود و آنان را از جنگ برگرداند، خواست كاري كند سخنان امام قطع شود لذا با صداي بسيار بلند داد زد و گفت:

(هو يعبد الله علي حرف ان كان يدري ما تقول)! شمر گمراه باد اگر بفهمد تو چه مي گوئي (ما كه نمي فهميم تو چه مي گوئي).

حبيب بن مظاهر نيز از طرف ياران امام حسين عليه السلام به او پاسخ داد كه:

(والله اني اراك تعبد الله علي سبعين حرفا و أنا أشهد انك صادق ما تردي ما يقول قد طبع الله علي قبلك)! بخدا قسم تو در گمراهي سخت و دشواري به سر مي بري و تو راست مي گوئي كه سخن او را نمي فهمي زيرا خداوند قلب تو را مهر و موم كرده است.

پس از آنكه حبيب جواب او را داد، امام سخن خود را ادامه داد و فرمود:

«فان كنتم في شكّ من هذا القول، افتشكّون انّي ابن بنت نبيكم؟ فوالله ما بين المشرق و المغرب ابن بنت نبي غيري فيكم و لا في غيركم، و يحكم اتطلبوني بقتيل منكم قتلته؟ او مال لكم استهلكته؟ او بقصاص جراحة»؟

اگر در گفتار پيغمبر (ص) درباره ي من و برادرم شك داريد آيا در اين واقعيت هم شك داريد كه من فرزند دختر پيغمبر شمايم؟! بخدا قسم در تمام دنيا، نه در ميان


شما، و نه در غير شما غير از من، پيغمبر فرزندي ندارد، واي بر شما، آيا كسي را از شما كشته ام كه در مقابل خون او مي خواهيد مرا بكشيد؟ آيا مال كسي را حيف و ميل كرده ام؟ يا جراحتي بر كسي وارد ساخته ام كه مي خواهيد مجازاتم كنيد؟

در مقابل گفتار امام همه سكوت كردند و كسي جوابي نداشت، لذا امام به چند نفر از افراد سرشناس كه در لشكر عمر سعد بودند و برايش دعوتنامه نوشته بودند خطاب كرد و فرمود:

«يا شبث بن ربعي و يا حجار بن ابجر و يا قيس بن الاشعث و يا زيد بن الحارث ألم تكتبوا اليّ أن أقدم قد اينعت الثمار و أخضر الجناب و انما تقدم علي جند لك مجندة»؟

اي شبعث بن ربعي! و اي حجار بن ابجر! و اي قيس بن اشعث و اي زيد بن حارث! مگر شما براي من نامه ننوشتيد كه: ميوه هايمان رسيده، و درختانمان سرسبز و خرم شده، در كوفه بر لشكرياني مجهز و آماده بخدمت وارد خواهي شد (در انتظار تو دقيقه شماري مي كنيم!)؟!

اين افراد در برابر سخنان امام پاسخي جز انكار نداشتند و لذا گفتند:

ما چنين نامه اي به تو ننوشته ايم (فقالوا: لم نفعل).

امام عليه السلام كه با انكار آنها روبه رو شد با تعجب و شگفتي فرمود:

«سبحان الله، بلي والله لقد فعلتم» عجبا! چگونه منكر مي شويد به خدا قسم شما براي من نامه نوشتيد.

آنگاه فرمود: «ايها الناس اذا كرهتموني فدعوني انصرف عنكم الي مأمن من الأرض». اگر هم اكنون از آمدنم ناخشنوديد بگذاريد به هر جاي از دنيا كه أمن و آرام باشد بروم.

در اينجا قيس بن اشعث گفت: يا حسين! چرا با پسر عمويت بيعت نمي كني؟ با تو به دلخواهت رفتار خواهد كرد و كوچكترين ناراحتي متوجه تو نخواهد شد.

امام عليه السلام در جواب قيس فرمود: تو هم مثل برادرت هستي، مي خواهي مردان بني هاشم بيش از خون مسلم بن عقيل را از تو انتقام بگيرند؟ «لا والله لا اعطيهم بيدي اعطاء الذليل و لا أفر فرار العبيد» نه به خدا قسم، نه دست ذلت در دست آنها مي گذارم و نه مانند بردگان از صحنه ي جنگ با دشمن فرار خواهم كرد. پس از آن


آيه ي قرآن را كه داستان موسي را در برابر لجاجت فرعونيان نقل مي كند قرائت فرمود: «اني عذت بربّي و ربّكم ان ترحمون...» من به پروردگار خويش و پروردگار شما پناه مي برم كه گفتار مرا قبول نمي كنيد، پناه مي برم به پروردگار خود و پروردگار شما از هر شخص متكبر و سركشي كه بروز حساب ايمان نمي آورد.

در اين هنگام كه سخن امام به پايان رسيد، شتر خود را خواباند و به عقبة بن سمعان فرمود آن را عقال كند [1] .



و قام لسان الله يخطب واعظا

فصمّوا لما عن قدس انواره عموا



و قال انسبوني من انا اليوم و انظروا

حلال لكم منّي دمي أم محرم



فما وجدوا الا السّهام بنحره

تراش جوابا و العوالي تقوّم



و مذ أيقن السّبط انمحي دين جدّه

و لم يبق بين الناس في الارض مسلم



فدي نفسه في نصرة الدين خائضا

عن المسلمين الغامرات ليسلموا



و قال: خذيني يا حتوف و هاك يا

سيوف فأوصالي لك اليوم مغنم



و هيهات ان أغدو علي الضّيم جاثما

و لو لا علي جمر الأسنّة مجثم



و كرّ و قد ضاق الفضا و جري القضا

و سال بوادي الكفر سيل عرموم



و مذخرّ بالتعظيم لله ساجدا

له كبّروا بين السّيوف و عظموا



و جاء اليه الشمر يرفع رأسه

فقام به عنه السنان المقوّم



و زعزع عرش الله و انحطّ نوره

فأشرق وجه الأرض و الكون مظلم



و مذمال قطب الكون مال و أوشك

انقلابا يميل الكائنات و يعدم



و حين ثوي في الأرض قرّ قرارها

و عادت و من اوج السّما و هي اعظم



فلهفي له فردا عليه تزاحمت

جموع العدي تزداد جهلا فيحلم



و لهفي له ظام يجود و حوله

الفرات جري طام و عنه يحرّم



و لهفي له ملقي و للخيل حافر

يجول علي تلك الضلوع و ينسم



و لهفي علي اعضاك يا ابن محمد

توزّع في أسيافهم و تسهم



فجسمك ما بين السّيوف موزّع

و رحلك ما بين الأعادي مقسّم






فلهفي علي ريحانة الطّهر جسمه

لكل رجيم بالحجارة يرجم [2] .




پاورقي

[1] در تاريخ طبري ج 7 ص 331 طبع ليدن نوشته است: در همين حال سپاه عمر سعد بر او يورش بردند و دور حسين بن علي را احاطه کرده و او را مانند حلقه‏ي انگشترين در ميان خود گرفتند.

[2] شيخ محمد حسين کاشف الغطاء.