بازگشت

تهمت زدن ابن سعد


چيزي را كه امام عليه السلام نگفته بود، عمر سعد از پيش خود ساخت و به ابن زياد نوشت به پندار اين كه در اين تهمت، مصلحت است و آبروي نظام خواهد بود، در نامه اش چنين نوشت:

اما بعد، به حمد الله خداوند آتش برافروخته را خاموش كرد، وحدت و همبستگي پديد آورد و امر امت را اصلاح فرمود. و اينك حسين به من قول داده است يا به همان مكاني كه از آنجا آمده برگردد و يا به يكي از مرزهاي دوردست برود و مانند فردي عادي از مسلمان ها زندگي كند و در نفع و زيانشان مثل آنها باشد، و يا اينكه نزد اميرالمؤمنين يزيد بيايد و با او بيعت نمايد و هر چه او مصلحت مي داند عمل كند. به نظر من صلاح شما و صلاح امت نيز در همين است. والسلام [1] .

هيهات هيهات، چه بيگانه است اين سخن از نستوه سازش ناپذير كربلا كه مردم را بر صبر و پايداري در برابر مشكلات و مصائب درس مقاومت بدهد و اينك خود تسليم پسر مرجانه و منقاد پسر هند جگرخوار شود!!


مگر او نبود كه به برادرش عمر اطرف گفت: بخدا قسم كه من هيچگاه زير بار ذلت نخواهم رفت؟ «والله لااعطي الدّنيّة من نفسي ابدا»؟!

و مگر او نبود كه به برادر ديگرش محمد حنفيه گفت: برادر جان! حتي اگر در تمام اين دنيا هيچ پناه و ملجأي نداشته باشم باز هم با يزيد بيعت نخواهم كرد. «لو لم يكن ملجأ لما بايعت يزيد».

و مگر او نبود كه به زرارة بن صالح گفت: من قطع و يقين دارم و به خوبي مي دانم كه خود و همه ي اصحابم در اينجا كشته خواهيم شد و كسي از ما جز فرزندم علي زنده نخواهد ماند.

و مگر او نبود كه به جعفر بن سليمان ضبعي گفت: بني اميه هرگز دست از من برنخواهند داشت تا اينكه جگر مرا از درونم بيرون كشند؟ «انهم لا يدعوني حتي يستخرجوا هذه العلقة من جوفي».

و مگر آخرين سخنش روز عاشورا اين نبود كه گفت: مردم! آگاه باشيد كه اين فرومايه و فرزند فرومايه (ابن زياد) مرا بين دو راهي شمشير و ذلت قرار داده است، و هيهات كه ما به زير بار ذلت برويم. زيرا خدا و پيامبرش و مؤمنان، ابا دارند از اين كه ما ذلت بپذيريم، و دامنهاي پاك مادران و مغزهاي باغيرت و نفوس باشرافت روا نمي دارند كه فرمان افراد پست و لئيم را بر قتلگاه نيك منشان بزرگوار مقدم بداريم «الا و انّ الدّعيّ بن الدّعي قد ركزني بين اثنتين: بين السّلة و الذّلّة، هيهات منّا الذّلّة...».

و مگر عقبة بن سمعان نگفت: من از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق پيوسته در خدمت حسين بن علي عليه السلام بودم و هرگز از او جدا نشدم تا آنگاه كه شهيد شد، تمام جاها سخنانش را گوش مي دادم، هرگز نه در مدينه و نه در مكه و نه در بين راه و نه در عراق، سخني از او نشنيدم كه گفته باشد حاضر است دست در دست يزيد بگذارد و با او بيعت نمايد، و يا به يكي از مرزهاي دوردست غير از مدينه و مكه و عراق برود. بله از او شنيدم كه مي گفت: «دعوني اذهب الي هذه الارض العريضة حتي ننظر ما يصير امر الناس». [2] .



پاورقي

[1] تايخ طبري ج 7 ص 314.

[2] با توجه به آنچه که در متن بيان شد چگونه مي‏توان باور کرد:

آموزگار صبر و مقاومت و پايداري که همه چيز از اول برايش روشن بود، حاضر شود با يزيد بيعت کند؟ و آيا نامه‏ي عمر سعد مي‏تواند بيش از يک دروغ به اصطلاح مصلحت‏آميز چيز ديگري باشد؟ در تهذيب التهذيب ج 2 ص 253 ذکر شده: جمله‏ي آخر عقبة بن سمعان نيز نه تنها دلالتي بر سازش ندارد بلکه يک نوع اتمام حجتي است که براي آنها مطرح کرده است تا فردا عذر نياورند که اگر چنين پيشنهادي داده بود ما مي‏پذيرفتيم و جنگ را شروع نمي‏کرديم.