بازگشت

قري طف هيجدهمين منزل كاروان نور


قري جمع قريه، به معناي دهكده و روستاهايي است كه در اطراف «طف» قرار داشته اند. هنوز در قصر بني مقاتل بودند كه در اواخر شب امام عليه السلام دستور داد ظرفها را آب كنند و آماده ي حركت باشند، همچنان كه در دل شب به راه خود ادامه مي دادند ناگهان صداي امام بلند شد كه مكرر مي گفت: «انا لله و انا اليه راجعون و الحمد لله رب العالمين». علي اكبر فرزندش علت استرجاع و گفتن انّا لله را پرسيد، حضرت در جواب فرزندش گفت: سرم را به زين اسب گذاشته بودم كه چرت مختصري به من روي آورد، در آن حال سواري را ديدم كه مي گفت: (القوم يسيرون و المنايا تسري اليهم). اين كاروان كه در اين هنگام شب در حركت است، مرگ نيز در تعقيب آنهاست، بر من معلوم شد كه او خبر مرگ ما را به ما مي دهد.

علي اكبر عليه السلام عرض كرد: خداوند براي شما بد پيش نياورد، مگر ما بر حق نيستيم؟ «لا أراك الله سوءا ألسنا علي الحق)؟

امام عليه السلام فرمود: بلي بخدا سوگند، خدايي كه مرجع همه ي بندگان به سوي اوست، ما بر حقيم.

علي اكبر گفت: بنابراين اگر بايد در راه حق بميريم از مرگ ترسي نداريم.


(اذن لا نبالي ان نموت محقين).

امام براي او دعاي خير كرد و فرمود: خداوند براي تو بهترين پاداش پدر و فرزندي را عنايت فرمايد. «جزاك الله من ولد خير ما جزي ولدا عن والده» [1] .

حسين عليه السلام پيوسته به راه خود ادامه داد تا اينكه پس از نماز صبح به «نينوي» [2] رسيدند. در آن جا با مرد مسلحي كه بر اسب تندروي سوار بود برخورد كردند. او فرستاده ي ابن زياد و حامل نامه اي از سوي او به «حرّ» بود. در آن نامه نوشته بود: با رسيدن اين نامه كار را بر حسين سخت بگير و در بياباني بي آب و علف و بي پناه او را فرود آور.

حرّ متن نام را براي امام عليه السلام خواند و او را در جريان امر قرار داد.

امام عليه السلام گفت: بگذار ما در بيبان نينوي و يا غاضريات [3] و يا شفيّه فرود آئيم. حرّ گفت: من نمي توانم با اين پيشنهاد موافقت كنم، زيرا ابن زياد همين نامه رسان را جاسوس و مأمور من قرار داده كه تمام كارهاي مرا به او گزارش كند و من مجبورم تمام دستوراتش را اجرا كنم [4] .


در اين هنگام زهير بن قين گفت: يابن رسول الله در شرائط فعلي براي ما جنگ با اين عده ي اندك به مراتب آسانتر است از جنگ با افراد بسياري كه بعد از اين خواهند آمد. به جان خودم سوگند آنقدر لشكر به پشتيباني اينها بيايد كه ما نتوانيم با آن ها مقابله كنيم، پس اجازه بفرمائيد هم اكنون كه افرادشان كمتر است جنگ را شروع كنيم و كار را يكسره نمائيم.

امام عليه السلام در جواب پيشنهاد او فرمود: «ما كنت لابدأهم بالقتال». من هرگز آغازگر جنگ نخواهم شد.

زهير مجددا پيشنهاد داد و گفت: حال كه چنين است، در اين نزديكي لب شط فرات قريه اي است مانند قلعه كه از سه طرف آب آن را گرفته و فقط از يكطرف راه به خشكي دارد، ما را آنجا ببر كه هنگام جنگ پناهگاهي داشته باشيم تا بتوانيم با دشمن بجنگيم.

امام عليه السلام فرمود: نام آن قريه چيست؟ زهير گفت: به آن «عقر» مي گويند. حضرت كه اين كلمه را نشيد از شرّ آن پناه به خدا برد و فرمود: «اعوذ بالله من العقر».

بعد از آن امام خطاب به حرّ كرد و فرمود: خوب است اندكي ديگر جلو برويم، (منظور اين بود كه جاي مناسبي براي اقامت برگزينند). حرّ موافقت كرد و هر دو گروه به حركت خود ادامه دادند تا به سرزمين كربلا رسيدند. در اينجا حرّ و همراهيانش در مقابل امام ايستادند و از پيشروي امام كه به سوي فرات بود جلوگيري كردند و گفتند: اينجا نزديك به فرات مي شود و نزديك شدن به آنجا غدقن شده است.

برخي گفته اند در همان حال كه حركت مي كردند ناگهان اسب امام ايستاد و حركت نكرد، مانند شتر پيغمبر (ص) كه خداوند آن را در حديبيه متوقف كرد [5] .

در اين هنگام امام پرسيد: نام اين سرزمين چيست؟ زهير در جواب امام عرض كرد: راه اشتباه نيست بايد براه خود ادامه دهيم تا خداوند فرجش را برساند، آنگاه اضافه كرد:


به اين سرزمين «طفّ» مي گويند.

امام عليه السلام پرسيد: آيا نام ديگري هم دارد؟ عرض كرد: كربلا هم مي گويند. چشمان امام پر از اشك شد و گفت: خدايا از اندوه و بلا، به تو پناه مي برم. «اللهم اعوذ بك من الكرب و البلاء». اينجاست محل فرود آمدن ما، و اينجاست محل ريختن خون ما، و همين جا است محل قبور ما، اين سخني است كه از جدّم رسول خدا (ص) شنيدم.



تالله لا أنسي و ان نسي الوري

بالطفّ وقفة مهره المتسرّع



اجواده هل قيدتك يد الدري

حتي وقفت به وقوف تمنعّ



قد كنت اسرع من و ميض سحابة

نزل البلاء اسرعت ام لم تسرع



هلاّ تنكّب الطريق وحدت عن

ذات المضيق الي الفضاء الاوسع



كيف اقتحمت به المهالك لا أبا

لك كيف ذلك كيف لم تتمنّع



أعظم بها من وقفة قامت بعر

صتها قيامة أهل ذاك المجمع



أعظم بها من وقفة قد ضعضعت

اركان عرش الله ايّ تضعضع



هي وقفة ليزيد منها وقفة

يوما يقال لأحمد: قم و اشفع



هي وقفة قد أعقبتها وقعة

قد جرّعتنا غصّة لم تجرع



هي وقفة قعدت بآل محمد

احزانها حتي يقوم المدّعي [6] .




پاورقي

[1] انساب الاشراف ج 3 ص 185، تاريخ طبري ج 7 ص 306، کامل ابن‏اثير ج 3 ص 282، مقتل خوارزمي ج 1 ص 226 و... لکن در لهوف نوشته است اين جريان در منزل ثعلبيه بوده است. در مقتل خوارزمي نوشته در منزل ثعلبيه و نزديک ظهر بوده است که در خواب قيلوله اتفاق افتاد. در کتاب مقتل العوالم نوشته است در «عذيب» حسين عليه‏السلام در خواب قيلوله ديد کسي مي‏گفت: (تسرعون السير و المنايا تسرع بکم الي الجنة).

[2] نينوي از نواحي طفّ و در زمان امام صادق عليه‏السلام پايگاه علمي و شکوفائي خاصي داشت ولي طبق نظر مورخين در اوائل قرن سوم خبري از آن باقي نماند.

[3] غاضريه قريه‏اي بوده است منسوب به «غاضره» از قبيله‏ي بني‏اسد و در قسمت شمالي قبر عون بن عبدالله جعفر که منتهي به عبدالله مخص و حسن مثني مي‏شود قرار گرفته است که حدودا يک فرسخ تا کربلا فاصله دارد. در آنجا آثار قلعه‏اي است معروف به قلعه‏ي بني‏اسد.

[4] ارشاد مفيد ص 277 و طبري ج 7 ص 307. لکن در تاريخ طبري به دنبال عذر حرّ نوشته است: وقتي که حرّ نامه را براي امام عليه‏السلام خواند، فرستاده‏ي ابن‏زياد نيز حضور داشت. يزيد بن زياد بن مهاجر معروف به «ابوشعشاء» کندي جلو آمد و به او گفت: تو مالک بن نيسر بدّعيّ نيستي؟ پيک ابن‏زياد جواب داد: بله من مالک بن نيسر بدّعيّ هستم. (هر دو از قبيله‏ي کنده بودند).

يزيد بن زياد مهاجر به او گفت: (ثکلتک امک ماذا جئت فيه)؟ پيک ابن‏زياد جواب داد: (ما جئت فيه اطعت امامي و وفيت بيعتي). هر چه کردم فرمان امامم را اطاعت کردم و منظورش از امام ابن‏زياد بود.

يزيد بن زياد به او گفت: (عصيت ربک و اطعت امامک في هلاک نفسک، کسبت العار و النار. قال الله عزوجل «و جلعنا منهم ائمه يدعون الي النار و يوم القيامة لا ينصرون»). و در ارشاد مرحوم شيخ مفيد ص 227 و بحار ج 44 ص 380 افزوده است: (و بئس الامام امامک و امامک منهم).

[5] بحار ج 2 ص 329 نقل از مجمع البيان ذيل آيه‏ي «اذ يبايعونک تحت الشجره» سوره‏ي فتح.

[6] قسمتي از 93 بيت شيخ محمد شريف کاظمي صاحب قصيده‏ي کراريه، در مدح اميرالمؤمنين عليه‏السلام.