قصر بني مقاتل هفدهمين منزل كاروان نور
كاروان امام از عذيب حركت كرد و به «قصر بني مقاتل» [1] رسيد، در آنجا خيمه اي ديد سرپا شده، نيزه اي به زمين و اسبي ايستاده است. امام پرسيد: اين خميه از چه كسي است؟ جواب دادند: مال عبيدالله بن حرّ جعفي مي باشد [2] .
امام عليه السلام حجاج بن مسروق را نزد او فرستاد تا او را دعوت به همكاري بكنند، وقتي كه حجاج نزد عبيدالله رفت از حجاج پرسيد: براي چه آمده اي؟ حجاج گفت: هديه ي پرارزش و گرانبهائي را برايت به ارمغان آورده ام و آن اين است كه حسين بن علي عليه السلام از تو دعوت كرده ياري اش كني. اگر در حضور او با دشمنانش بجنگي مأجور خواهي بود و اگر كشته شوي به فيض شهادت خواهي رسيد.
عبيدالله حرّ گفت: بخدا سوگند من از كوفه بيرون نيامدم مگر به اين جهت كه ديدم جمعيت كثيري بر ضد حسين قيام كرده و مي خواهند با او بجنگند و شيعيانش را خوار و زبون سازند، من با مشاهده ي اين اوضاع و احول يقين كردم او كشته خواهد شد. بنابراين من نمي توانم او را ياري كنم و اصلا دوست ندارم او مرا ببيند و نه من مي خواهم او را ببينم [3] .
حجاج بن مسروق جواب پسر حرّ جفعي را خدمت امام عرض كرد، حضرت با استماع سخنان او، خودش برخاست و با چند نفر از اهل بيت و اصحاب نزد او رفتند، وارد خيمه شد او را در صدر مجلس نشاند.
پسر حرّ مي گويد: هرگز كسي را نيكوتر از حسين و چشم پركن تر از او نديدم و در عين حال هرگز دلم بر كسي چون حسين نسوخت. ديدم به هر سو كه مي رفت كودكان خردسال اطرافش را گرفته بودند، نگاهم به محاسن شريفش افتاد ديدم مانند بال كلاغ سياه است، پرسيدم آيا ذاتا سياه است؟ يا خضاب كرده اي؟
حضرت سيد الشهداء جواب داد: «يابن الحرّ عجّل عليّ الشيب». پيري زود به سراغ من آمد و تو مي داني اين خضاب است [4] .
پس از آن كه مجلس آماده شد ابي عبدالله عليه السلام حمد و ثناي پروردگار را به جاي آورد و فرمود: اي پسر حرّ! مردم شهر شما دعوتنامه هايي براي من نوشتند كه همه آماده ي ياري من هستند و درخواست كردند كه به سوي آنها بيايم، و هم اكنون وضع، آنطور كه آنها نوشته اند نيست [5] و تو نيز گناهان بسياري مرتكب شده اي آيا مي خواهي توبه كني تا گناهانت از بين برود و از آنها پاك گردي؟!
عبيدالله گفت: چگونه توبه كنم؟ حضرت فرمود: «تنصر ابن بنت نبيك و تقاتل معه». فرزند دختر پيغمبرت را ياري نمائي و در ركاب او با دشمنانش بجنگي [6] .
ابن حرّ گفت: به خدا قسم من مي دانم هر كس از فرمان تو پيروي كند سعادتمند خواهد بود ولي من احتمال نمي دهم كه بتوانم براي شما مفيد واقع شوم زيرا وقتي كه از كوفه بيرون مي آمدم حتي يك نفر را نديدم كه تصميم بر ياري شما داشته باشد، و شما را به خدا سوگند مي دهم كه مرا از اين امر معاف داري كه من به سختي از مرگ گريزانم ولي اينك اسب خود را بنام «ملحقه» به شما مي دهم، اسبي كه با آن كسي را تعقيب نكرده ام جز آنكه به آن دست يافتم، و هيچ كس مرا تعقيب نكرده جز آنكه از چنگال دشمن نجات يافته ام.
امام عليه السلام فرمود: «اما اذا رغبت بنفسك عنا فلا حاجة لنا في فرسك و لا فيك». حال كه از نثار جان خود دريغ مي ورزي ما نيز نه به اسبت و نه به خودت نيازي نداريم [7] و من از افراد گمراه براي خود نيرو نمي گيرم [8] «و ما كنت متخذ المضلّين عضدا».
آنگاه امام عليه السلام فرمود: همانطور كه تو مرا نصيحت كردي من نيز تو را نصيحت مي كنم: تا مي تواني خود را به جاي دوردستي برسان كه صداي مظلوميت و استغاثه ي ما را نشنوي و پيش آمدهاي ما را نبيني، به خدا سوگند اگر كسي صداي استغاثه ي ما را بشنود و ما را كمك نكند خداوند او را به آتش دوزخ سرنگون خواهند كرد [9] .
عبيدالله از اين جريان كه نصيحت امام را نپذيرفت پشيمان شد و با اشعار زير كه منسوب به او است اظهار تأسف مي كرد:
أيا لك حسرة مادمت حيّا
تردد بين صدري و التراقي
غداة يقول لي بالقصر قولا
أتتركنا و تعزم بالفراق
حسين حين يطلب ذل نصري
علي اهل العداوة و الشقاق
فلو فلق التلهف قلب حرّ
لهم اليوم قلبي بانفلاق
و لو واسيته يوما بنفسي
لنلت كرامة يوم التلاق
مع ابن محمد تفديه نفسي
فودع ثم أسرع بانطلاق
لقد فاز الأولي نصروا حسينا
و خاب الآخرون ذووا النفاق [10] .
و در همين قصر بني مقاتل بود كه عمرو بن قيس مشرقي و پسر عمويش خدمت امام رسيدند، امام عليه السلام از آنها سؤال كرد: آيا براي نصرت و ياري من آمده ايد؟ در جواب گفتند: (انّا كثيروا العيال و في أيدينا بضائع للناس). ما گرفتاري زيادي داريم و امانتهاي فراواني از مردم نزد ما است و نمي دانيم نتيجه ي امر شما چه خواهد شد و دوست نداريم امانت مردم ضايع شود.
حضرت فرمود: بنابراين به اندازه اي از اين منطقه دور شويد كه صداي استغاثه ي
مرا نشنويد و اثري از حادثه ي مرا نبينيد، زيرا هر كس صداي استغاثه ي مرا بشنود و يا سياهي لشكر ما را ببيند و به ياريم نشتابد و به فرياد ما نرسد بر خداي عزوجل واجب مي شود او را در آتش جهنم واژگون نمايد [11] .
پاورقي
[1] قصر بنيمقاتل منسوب به مقاتل بن حسان بن ثعلبه است که نسبش منتهي به «امرء القيس» بن زيد بن مناة بن تميم ميشود. قصر بنيمقاتل بين عين التمر و قطقطانه و قريات واقع شده است که عيسي بن علي بن عبدالله بن عباس آن را تخريب و مجددا ساخت.
[2] عبيدالله حرّ جعفي، عثماني العقيده بود و لذا به طرف معاويه رفت و در جنگ صفين بر ضد علي و به نفع معاويه ميجنگيد. در تاريخ طبري ج 7 ص 169 چاپ اول سرکشي و طغيان او را در برابر شريعت و غارتگري در اموال مردم و راهزنياش را ذکر کرده است.
ابناثير در کامل ج 4 ص 112 نوشته است: وي مدتي در شام توقف کرد و به سراغ همسرش نرفت چون توقفش به درازا کشيد، برادرش وي را به همسرش عکرمة بن خبيص درآورد، وقتي که عبيدالله از اين عمل آگاه شد آمد و بر ضد عکرمه نزد اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب شکايت کرد. اميرالمؤمنين به او فرمود: «ظاهرت علينا عدونا»؟ تو از طرفداران دشمنان مائي؟! ابنحرّ گفت: آيا عدالت تو مانع از رسيدگي به شکايت من ميباشد؟ علي عليهالسلام فرمود: خير. پس از آن اميرالمؤمنين زن ابنحرّ را که آبستن بود از عکرمة گرفت و نزد فرد مطمئني گذاشت تا پس از وضع حمل، بچه را به عکرمه بدهد و زن را به عبيدالله برگرداند، عبيدالله مجددا به شام برگشت و همانجا ماند تا اميرالمؤمنين عليهالسلام شهيد شد.
و محمد بن حسن نيز در کتاب مبسوط ج 10 ص 136 در باب خوارج همين داستان را ذکر کرده ولي اسم عبيدالله حرّ را عنوان نکرده است.
عبيدالله حرّ جعفي در زمان عبدالملک سال 68 در نزديکيهاي شهر انبار کشته شد و در انساب الاشراف ج 5 ص 297 نوشته است: قاتلش عبيدالله بن عباس سلمي بود، و چون بدنش پر از جراحت بود سوار بر کشتياي شد که از فرات عبور کند و فرار نمايد، طرفداران عبيدالله بن عباس خواستند کشتي را بگيرند، از ترس خودش را در آب انداخت و خون از جراحاتش فوران ميکرد.
در اخبار الطوال ص 289 نوشته است وقتي که مختار براي انتقام جانيان کربلا قيام کرد عبيدالله حرّ جعفي در کوه به سر ميبرد و به شرارت و غارت اموال مردم ميپرداخت. مختار از او دعوت کرد در طلب خون حسين بن علي عليهالسلام با او همکاري کند او قبول نکرد، و لذا مختار خانهاش را خراب کرد و آنچه در آن خانه داشت مصادره نمود و همسرش را در کوفه زنداني نمود. بنابراين، اين سخن که وي تائب شد اگر درست بود ميبايست دعوت مختار را ميپذيرفت و چگونه موفق به توبه شده است کسي که درخواست سيد الشهداء را رد کرد و....
[3] اخبار الطوال ص 249 و طبري ج 7 ص 305 طبع ليدن.
[4] خزانة الأدب بغدادي ج 1 ص 298 و انساب الاشراف ج 5 ص 291.
[5] نفس المهموم ص 104.
[6] اسرار الشهادة ص 233.
[7] اخبار الطوال ص 249.
[8] امالي صدوق (ره) ص 94 مجلس 30
[9] خزانة الأدب ج 1 ص 298.
[10] مقتل خوارزمي ج 1 ص 228. ما در زيرنويسياي که بيوگرافي ابنحرّ را نقل کرديم نوشتيم تائب شدن وي بعيد به نظر ميرسد. به اول همين بحث مراجعه شود.
[11] عقاب الاعمال مرحوم شيخ صدوق (ره) ص 35 و رجال کشي ص 74.
ضمنا از دعوتي که امام عليهالسلام از حرّ جعفي و از عمرو بن قيس مشرقي و پسر عمويش به عمل آورده است استفاده ميشود که امام ضمن اينکه امر به معروف و ارشاد جاهل ميکرده است اين نکته را به همه کس اعلام ميکرده که بر آنها تکليف شرعي است در برابر ظلم و ستم بايد قيام کنند و جلو هر گونه منکري را بگيرند و بدينوسيله بر همه اتمام حجت کرد تا کسي نگويد: حسين ما را دعوت به کمک و نصرت خود نکرد.