بازگشت

عذيب شانزدهمين منزل كاروان نور


همچنان كه ابي عبدالله عليه السلام به راه خود ادامه مي داد ناگهان چهار نفر اسب سوار از بيرون كوفه در عذيب الهجانات [1] در حالي كه اطراف اسب نافع بن هلال را گرفته بودند به وي رسيدند. نامبردگان عبارت بودند از: عمرو بن خالد صيداوي، و سعد دوست وي، و مجمع بن عبدالله مذحجي، نافع بن هلال، راهنماي ايشان طرماح بن عدي طائي بود كه اين رجز را مي خواند:



يا ناقتي لا تذعري من زجري

و شمري قبل طلوع الفجر



بخير ركبان و خير سفر

حتي تحلي بكريم النجر






الماجد الحر رحيب الصدر

أتي به الله لخير أمر



ثمة أبقاه بقاء الدهر [2] .

وقتيكه به ابي عبدالله عليه السلام رسيدند آن اشعار را خواند و امام فرمود: آري والله، اميدوارم در هر صورت چه كشته شويم و چه پيروز گرديم خداوند خير را بر ما مقدر كرده باشد.

آنگاه امام عليه السلام وضع مردم را جويا شد، گفتند: اشراف فساد و انحرافشان فراوان شده، دلهاي همه ي مردم با تو، و شمشيرهايشان نيز بر ضد تو است. (ان الاشراف عظمت رشوتهم و قلوب ساير الناس معك و السيوف عليك).

پس از آن، خبر شكته شدن قيس بن مسهر صيداوي را به حضرت دادند و حضرت فرمود: «و منهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا». با بيان اين آيه كه برخي به هدف خود رسيدند و برخي هنوز در انتظارند و تغيير و تبديلي نخواهد شد فهماند كه ما نيز در مسير ملحق شدن به آنهائيم و به دنبال قرائت آيه، دعا كرد: «اللهم اجعل لنا و لهم الجنة، و اجمع بيننا و بينهم في مستقر من رحمتك و رغائب مذخور ثوابك».

دعاي امام عليه السلام كه تمام شد، طرماح عرض كرد: قبل از آنكه از كوفه بيرون بيايم عده ي بسياري از مردم را ديدم كه آنها را پشت كوفه جمع كرده بودند از آن ها پرسيدم براي چه اجتماع كرده اند، گفتند اينها را به نمايش گذاشته اند تا به جنگ حسين بفرستند، شما را به خدا قسم به سوي آن ها مرو، من حتي يك نفر را نديدم كه با شما باشد و اگر هيچ كس ديگر با شما نجنگد جز همان عده كه من ديدم كفايت مي كند.

پيشنهاد مي كنم همراه ما، به كوهستان هاي ما بياييد. در آبادي ما «أجا» جاي


بسيار امني است كه هيچ كس دسترسي به آن ندارد. حتي از پادشاهان غسّان و حمير و نعمان بن منذر و از هر سياه و سرخي، تو را محافظت مي كنيم و بيش از ده روز نمي گذرد كه از قبيله ي طي سواره و پياده به سوي تو خواهند آمد و من بيست هزار سرباز طائي را براي شما تضمين مي كنم كه با شمشيرهاي خود در خدمت شما باشند تا تكليف معلوم شود.

ابي عبدالله عليه السلام براي او و قبيله اش دعاي خير كرد و فرمود: ميان ما و اين قوم عهد و پيماني است كه نمي توانم آن را بشكنم تا سرانجام براي ما و آنها چه پيش آيد.

تنها طرماح اجازه گرفت برود تا مؤونه و خرجي خانواده اش را برساند و بيدرنگ براي ياري امام برگردد. امام عليه السلام نيز به او اجازه فرمود، و ديگران با حسين همراه شدند.

طرماح خواروبار و خرجي خانواده اش را رساند و با عجله برگشت، وقتي كه به عذيب الهجانات رسيد خبر شهادت ابي عبدالله عليه السلام را دريافت كرد و از همانجا به سوي خانواده اش برگشت [3] .


پاورقي

[1] عذيب، بياباني بود مال بني‏تميم که در مرز آبادي قرار گرفته و چراگاه حيوانات و اسبها بود. گويا فاصله‏ي عذيب و قادسيه شش مايل است. و پاره‏اي عذيب الهجانات گفته‏اند، چون عذيب آب شيرين و گوارائي داشته و هجان نيز به معناي شتر و جمل مي‏آيد و چون اسبان و شتران پادشاه «حيره» درآنجا مي‏چريده‏اند به اين مناسبت آنجا را عذيب الهجانات ناميدند.

[2] در مقتل خوارزمي ج 1 ص 233 نوشته است امام عليه‏السلام به ياران خود فرمود: آيا در ميان شما کسي هست که راهي غير از جاده‏ي عمومي را بداند؟ طرماح گفت: من مي‏دانم. امام به او فرمود: جلو جلو حرکت کن. طرماح جلو شد و آن اشعار را خواند.

ابن نما در مثير الاحزان ص 24 نوشته است: حرّ جلو امام مي‏رفت و اين رجز را مي‏خواند. در کامل الزيارات ابن‏قولويه رحمة الله ص 95 از حضرت امام رضا عليه‏السلام نقل کرده است همانطور که کاروان امام حسين در دل شب پيش مي‏رفت، حسين عليه‏السلام صداي مردي را شنيد که آن شعر را مي‏خواند. نفس المهموم نقل کرده: وقتي که طرماح نگاهش به حسين افتاد آن شعر را خواند.

[3] تاريخ طبري ج 7 ص 305.