بازگشت

قتل هاني


پس از شهادت حضرت مسلم، هاني را با وضع غير عادي و كتف بسته بطرف بازار گوسفند فروشان بردند، هاني شروع كرد به داد و فرياد كشيدن كه: (وامذحجاه، و لا مذحج الي اليوم. وامذحجاه و اين مني مذحج) آي قبيله ي مذحج بدادم برسيد. آي مذحجيها كجائيد بيائيد. وقتي كه ديد كسي ياري اش نمي كند دستهاي خود را كشيد و بند از شانه بيرون آورد و گفت: آيا چوبي، كاردي، سنگي، استخواني كه شخص بتواند از خودش دفاع كند اينجا نيست؟ يورش بردند و مجددا كتفهايش را بستند و گفتند: گردنت را صاف بگير!

در جواب گفت: چه فايده اي دارد كه من آن را ببخشم؟ من هرگز شما را بر قتل خود كمك نمي دهم.

يكي از نوكران عبيدالله زياد كه ترك بود به او رشيد مي گفتند، با شمشير گردن او را زد ضربت اول مؤثر نشد و هاني در همين حال مي گفت: (الي الله المعاد اللهم الي


رحمتك و رضوانك). ضربه ي ديگري بر او زد و او را كشت.

عبدالرحمن بن الحصين مرادي آن غلام را در «خازر» همراه عبيدالله زياد ديد [1] .

در هر صورت پس از كشتن مسلم و هاني عبيدالله دستور داد پاي هر دو را با ريسمان بستند و بدنشان را در بازارها [2] به زمين كشاندند و در كناسه يعني جاي زباله ريزي، با پا آويزان كردند [3] و سر هر دو را به دمشق براي يزيد فرستادند و او نيز سرها را بالاي يكي از درها آويزان كرد تا همه ببينند [4] .

عبيدالله هر ماه سرها نامه اي براي يزيد نوشت كه: اما بعد، خدا را شكر كه حق اميرالمؤمنين را گرفت و بر دشمنانش پيروز گرداند، اميرالمؤمنين اكرمه الله بداند كه مسلم بن عقيل در خانه ي هاني بن عروه مرادي پنهان شده بود، من عيون و جاسوساني قرار دادم و با نقشه اي كه طرح كرده بودم مرداني را در آنجا گماشتم تا توانستم هر دو را بياري خدا از آن جا بيرون بكشانم و گردن بزنم، و اينك سرشان را به وسيله ي هاني ابن ابي حية الوادعي، و زبير بن اروح تميمي كه هر دو از چاكران و فرمانبران و خيرخواهانند بحضور شما فرستادم، اميرالمؤمنين هر گونه توضيحي لازم دانست مي تواند از اين دو نفر بپرسد كه هر دو آگاه و صادق و فهميده و با ورع مي باشند، والسلام [5] .


يزيد در جواب ابن زياد نوشت: اما بعد، هنوز آنچه را كه من مي خواهم انجام نداده و به آنجا نرسيده اي، گر چه داهيانه عمل كردي و شجاعانه و متين برخورد نمودي، و ما را بي نياز و كفايت كردي و نظر مرا به خودت جلب نمودي، فرستادگانت را طلبيدم و با آنها صحبت كردم و پرسشهائي نمودم، همانطور كه يادآور شده بودي آنها را آدم هاي فاضل و عاقلي يافتم. درباره ي آنها به خوبي سفارش كنيد ولي هم اكنون وظيفه ي تو اين است كه شنيده ام حسين بن علي به سوي عراق حركت كرده است، كاملا مواظب باش در همه جا ديدبانها و نگهبانان خود را مستقر كن، جائي از سرباز و قراول خالي نباشد و به هر كس كه بدگمان و مشكوك شديد دستگير كنيد [6] و اين حسين است كه از ميان همه ي زمانها، تنها زمان تو به او مبتلا شده و در ميان همه ي كارگزاران حكومت تنها قلمرو حكومت تو است كه به آن دچار شده است اينجاست كه يا بايد آزاد شوي و يا مانند همه ي عبيد به بردگي برگردي [7] يا با او بجنگ و يا او را به نزد من بفرست [8] .



سقتك دما يا ابن عم الحسين

مدامع شيعتك السافحة



و لا برحت هاطلات العيون

تحييك غاوية رائحة



لانك لم ترو من شربة

ثناياك فيها غدت طائحة



رموك من القصر اذ اوثقوك

فهل سلمت فيك من جارحة



و سحبا تجرّ بأسواقهم

ألست اميرهم البارحة



أتقضي و لم تبكك الباكيات

أما لك في المصر من نائحة



لئن تقض نحبا فكم في زرود

عليك العشية من صائحة [9] .



پاورقي

[1] در تاريخ طبري چاپ ليدن ج 7 ص 266 نوشته است: عبدالرحمن بن حصين مرادي وقتي که آن غلام ترک را ديد گفت: خدا مرا بکشد اگر او را نکشم يا در اين طريق کشته نشوم. حمله کرد و نيزه‏اي بر او زد و او را به دوزخ فرستاد.

[2] منتخب طريحي ص 301.

[3] بدار آويختن به نحوي که در متن آمده است يعني سر پايين و پاها بالا باشند علامت اين بود که اين شخص از جرگه‏ي اسلام خارج شده و استحقاق کمترين لطف و مهرباني را ندارد و در تاريخ نمونه‏هايي است که به اين شکل عمل کرده‏اند:

حجاج بن يوسف نيز در مورد ابن‏زبير همين کار را کرد. انساب الاشراف بلاذري ج 5 ص 268 و المحبر ص 481.

فقهاء قيروان در مورد ابراهيم فزاري که خدا و پيغمبران خدا را مسخره مي‏کرد فتوا دادند او را بکشند و معکوسا بدار آويختند. (حياة الحيوان ماده‏ي کلب). ملک نارون نيز ضطرس و پولس را کشت و معکوسا بدار آويخت. تاريخ الدول ابن‏عبري ص 116.

[4] تاريخ ابوالفداء ج 1 ص 190 و البدايه ابن‏کثير ج 8 ص 157.

[5] قدرتهاي حاکم غير عادل هر کس را که در خط خودشان باشد واجد همه‏ي فضائل مي‏دانند و از او به و بخوبي و تقوع و ورع ياد مي‏کنند و هر کس را که احساس کنند فکرش مغاير با فکر باشد او را فاقد همه‏ي فضائل و واجد تمام رذائل مي‏دانند و از او به: بي‏تقوا، آشوبگر، بيدرد، و... ياد مي‏نمايند و لذا مي‏بينيم ابن‏زياد دو نفر مزدور سر سپرده که سر مقدس دو شهيد کاخ را براي يزيد مي‏برند با کلمات: آگاه، صادق، با ورع و... مي‏ستايد ولي حضرت مسلم را فاسق و شارب خمر و بي‏تقوا معرفي مي‏کند. «فاعتبروا يا اولي الالباب».

[6] تاريخ طبري چاپ ليدن ج 7 ص 271 سطر 13.

[7] مقتل العوالم ص 66 و تاريخ ابن‏عساکر ج 4 ص 332.

[8] مقتل خوارزمي ج 1 ص 215.

[9] سيد باقر هندي رحمة الله.

در مورد شهادت حضرت مسلم سه قول وجود دارد:

1- شهادتش روز سوم ذيحجه اتفاق افتاد، اين قول از اخبار الطوال و ظاهر لهوف استفاده مي‏شود.

2- شب هشتم ذيحجه، اين قول در وطواط در غرر الخصائص ص 210 و تاريخ ابي‏الفداء ج 2 ص 190 و تذکرة الخواص ص 139 و تذکير العدد ذکر شده است.

3- روز عرفه، اين قول از مرحوم شيخ مفيد در ارشاد و مرحوم کفعمي در مصباح و ظاهر عبارت اين نما در مثير الاحزان، و تاريخ طبري ج 7 چاپ ليدن، و مروج الذهب ج 2 ص 90 چاپ قديم بيان گرديده است.