بازگشت

مسلم و ابن زياد


حضرت مسلم را نزد ابن زياد بردند، جلو در قصر دارالاماره يك كوزه ي بزرگي از آب سرد ديد، به آنها گفت: (اسقوني من هذا الماء) مقداري از اين آب به من بدهيد.

مسلم بن عمرو باهلي جواب داد: يك قطره از اين آب نخواهي چشيد مگر اين كه در دوزخ از آن بخوري!!

مسلم عليه السلام فرمود: (من أنت)؟ تو كي هستي؟

گفت: من كسي هستم كه حق را شناختم و تو منكر بودي، من امام [1] را اطاعت كردم و تو به او خيانت كردي! من مسلم بن عمرو باهلي هستم.

حضرت مسلم در جوابش فرمود: مادرت به عزايت بنشيند تو چقدر قساوت و شقاوت داري!! اي پسر باهله تو از من سزاوارتري به دوزخ! سپس نشست و بديوار


قصر تكيه داد. [2] .

عمارة بن عقبة بن ابي معيط جواني را كه به او قيس [3] مي گفتند فرستاد و مقداري آب براي مسلم برد، هر چه مي خواست از آب بياشامد قدح پر از خون مي شد، دفعه ي سوم خواست بياشامد، باز قدح پر از خونش شد و دندانهايش در آن افتاد، از آشاميدن آن صرف نظر كرد و گفت: اگر مقدر بود آب بياشامم اين طور نمي شد (لو كان من الرزق المقسوم لشربته).

يكي از نوكران ابن زياد آمد، مسلم را نزد او برد، حضرت مسلم بر ابن زياد سلام نكرد، نگهبانان به او گفتند: چرا بر امير سلام نكردي؟

مسلم فرمود: ساكت باش او بر من امير نيست (اسكت انه ليس لي بامير) [4] برخي گفته اند حضرت مسلم به جاي سلام بر او گفت: (السلام علي من اتبع الهدي و خشي عواقب الردي و اطاع الملك الاعلي) سلام بر كسي كه راه حق و هدايت را پيش گيرد و از عواقب وخيم خود بترسد و از خداي بزرگ اطاعت نمايد.

ابن زياد از شنيدن اينگونه سلام و برخورد خنديد و گفت: سلام بكني يا نكني كشته خواهي شد [5] .

مسلم فرمود: اگر مرا بكشي، بدتر از تو هم بهتر از من را كشته است (ان قتلتني فلقد قتل من هو شر منك من هو خير مني). و تو كسي هستي كه نمي تواني قتل بسوء، و قبح مثله، و خبث سريره را كنار بگذاري. به نظر تو ننگ غلبه ي بر هر كس از همه ي اينها براي تو بهتر است.

ابن زياد گفت: تو بر ضد امام خود قيام كردي و شق عصاي مسلمين نمودي و تخم فتنه را افكندي و آن را بارور ساختي (لقد خرجت علي امامك و شققت عصا المسلمين و الحقت الفتنة).

حضرت مسلم فرمود: دروغ مي گوئي، او معاويه و پسرش بود كه شق عصاي


مسسلمين كرد، و پدر تو بود كه تخم فتنه را كاشت، من منتهاي آرزويم اين است كه خداوند به وسيله ي بدترين مخلوقاتش شهادت را نصيبم فرمايد (كذبت، انما شق العصا معاويه و ابنه يزيد و الفتنة القحها أبوك) [6] .

بعد از آن حضرت مسلم درخواست كرد كه يكي از اقوامش وصيت او را بپذيرد. ابن زياد موافقت كرد، وي نگاهي به حاضرين در جلسه نمود، عمر سعد را ديد، به او گفت: بين من و تو يك مقدار خويشاوندي وجود دارد و هم اكنون من به تو نيازي دارم، لازم است حاجت مرا كه سرّي است برآورده كني. عمر سعد امتناع ورزيد و حاضر نشد نياز مسلم را بشنود.

ابن زياد گفت: مانعي ندارد، ببين حاجت ابن عمت چيست؟ آنگاه عمر سعد با حضرت مسلم به گوشه اي رفتند كه ابن زياد آنها را ببيند!

حضرت مسلم به او وصيت كرد:

1- از روزي كه به كوفه آمده ششصد درهم قرض كرده است، شمشير و زره او را بفروشد و دينش را اداء كند [7] .

2- جنازه اش را پس از كشتن، از ابن زياد تحويل بگيرد و دفن كند.

3- نامه اي به حسين عليه السلام بنويسد و خبر كشته شدنش را به او بدهد تا به كوفه نيايد.

عمر سعد پس از شنيدن وصيت حضرت مسلم، بلند شد و نزد ابن زياد آمد و آن چه را كه به صورت راز به او گفته بود فاش كرد.

ابن زياد گفت: امين هرگز خيانت نمي كند، ولي خيانتكار گاهي امين شمرده مي شود! [8] سپس رو كرد به حضرت مسلم و گفت: هان اي پسر عقيل! تو آمدي اجتماع


و وحدت مردم را به هم بزني؟ و آنها را رو در روي هم قرار دهي؟

مسلم فرمود: خير من براي اينكار نيامده ام، مردم اين شهر چنين پنداشتند كه: پدر تو نيكان آنها را كشت و خون آنها را بر زمين ريخت، و در ميان آنها همچون كسري و قيصر پادشاهي مي كرد، ما آمديم عدالت را بگسترانيم و همه را دعوت به پيروي از احكام قرآن كنيم.

ابن زياد گفت: به تو چه، مگر ما به عدالت عمل نمي كنيم كه تو مي خواهي امر به عدالت بكني؟ (و ما انت و ذاك أو لم نكن نعمل فيهم بالعدل). تو تا ديروز در مدينه شراب مي خوردي، امروز آمده اي امر به عدالت مي كني؟

حضرت مسلم فرمود: خدا مي داند كه تو دروغ مي گوئي و ندانسته لب به سخن باز مي كني و از روي خشم و عداوت و سوءظن دستور قتل مي دهي.


ابن زياد كه جوابگوئي مسلم را شنيد بد زباني كرد و به او و علي و عقيل و حسين عليهم السلام فحش و ناسزا گفت [9] .

مسلم گفت: تو و پدرت به فحش و ناسزا احقيد. (فاقض ما انت قاض يا عدو الله) [10] بدنبال اين سخن، ابن زياد به مردي كه اهل شام بود [11] دستور داد وي را بالاي بام قصر دارالاماره ببرند و گردن بزنند و از همان بالا سر و گردن را به زمين بيفكنند.

در حالي كه مسلم ذكر و تكبير مي گفت و كلمه ي (لا اله الا الله و سبحان الله) ورد زبانش بود او را به بالاي بام مي بردند. و همچنين صلوات بر ملائكة الله و پيامبران خدا


مي فرستاد و مي گفت: (اللهم احكم بيننا و بين قوم غرّونا و كذّبونا و اذلّونا). و از همان بالاي بام نگاهي به سوي مدينه كرد و گفت: (السلام عليك يا اباعبدالله) [12] .

آن مأمور شامي مسلم را بالاي بام دارالاماره قسمت مشرف بر محله ي قصابها برد، گردنش را زد و سر و بدن را از بالا بزمين انداخت [13] و خود وحشت زده و گيج و مدهوش فرود آمد. ابن زياد كه وضع او را مشاهده كرد پرسيد: ترا چه شده است؟ (ما شأنك). جواب داد: آنگاه كه مي خواستم او را گردن بزنم ديدم مردي بدقيافه و سياه چهره در برابرم ايستاد و انگشت خود را بدندان مي گزيد از ديدن او لرزه بر اندامم افتاد!!

ابن زياد گفت: شايد وهم زده شده اي [14] .


پاورقي

[1] منظورش از امام، ابن‏زياد بود. مقتل خوارزمي ج 1 ص 210.

[2] ارشاد مرحوم شيخ مفيد.

[3] بعقيده‏ي مرحوم شيخ مفيد عمرو بن حريث، غلام خود سليم را فرستاد تا براي حضرت مسلم آب ببرد.

[4] لهوف ص 30 و تاريخ طبري ج 7 طبع ليدن.

[5] منتخب طريحي ص 300.

[6] ابن نما ص 17 و مقتل خوارزمي ج 1 ص 211 فصل دهم.

[7] در کتاب اخبار الطوال ص 241 مبلغ هزار درهم نوشته است. در تاريخ طبري چاپ ليدن ج 7 ص 266 و در مقتل خوارزمي ج 1 ص 213 فصل دهم، هفتصد درهم آورده است و متن وصيت را چنين ذکر کرده است: (اوصيک بتقوي الله، فان التقوي درک کل خير، و لي اليک حاجة).

فقال عمر: (قل ما اجبت). فقال عليه‏السلام: (حاجتي اليک ان تسترد فرسي و سلاحي من هؤلاء القوم فتبيعه و تقضي عن سبعمائة درهم استدنتها في مصرکم هذا، و ان تستوهب جثتي ان قتلني هذا الفاسق فتواريني في التراب...).

[8] ارشاد مفيد و تاريخ طبري چاپ ليدن ج 7 ص 216. جمله‏ي (لا يخونک الامين و لکن قد يؤتمن الخائن) ضرب‏المثلي است که در لسان اهل بيت عليهم‏السلام وارد شده است در کتاب وسائل ج 13 ص 234 باب 9، عدم جواز ايتمان الخائن و... حديث چهارم، امام باقر عليه‏السلام فرموده: «لم يخنک الامين و لکن ائتمنت الخائن» يعني امين هرگز به شما خيانت نمي‏کند، اين شمائيد که خائن را امين مي‏گيريد.

اما چرا حضرت مسلم وصيت خود را به شخص خائني مثل عمر سعد مي‏سپارد؟ براي اين است که: اولا در آن مجلس همه خائن بودند و حضرت مسلم چاره‏اي نداشت جز اينکه وصيت خود را به همينها بگويند. و ثانيا از ميان همينها هم هيچ کس حاضر نشد که وصيت را بپذيرد. و ثالثا چون حضرت مقروض بود نمي‏توانست از وصيت صرف نظر کند، مي‏بايست حتما سفارش کند تا دينش را بپردازند و بدين‏وسيله از طرفي تکليف خود را که يک وظيفه‏ي ديني بود انجام داده و از طرف ديگر اينها که خود را ولي مسلمين و امين آنها مي‏دانستند مي‏بايست از هر طريق ممکن به مردم معرفي بشوند که دروغ مي‏گويند و لذا حضرت مسلم در آخرين لحظه‏ي عمر، آخرين ضربه‏ي ممکن را بر پيکره‏ي پوسيده‏ي آنها وارد آورد و به دنيا فهماند که امين‏الاسلامهاي حاکم و قدرتمند، دروغ مي‏گويند وگرنه حضرت مسلم خباثت و دنائت و زبوني عمر سعد و همه‏ي آنها را به خوبي مي‏دانست. او تنها مي‏خواست به مردم کوفه بفهماند که اينها چند مرده حلاجند تا گول اينها را نخورند.

نکته‏ي ديگري که مي‏توان استفاده کرد اين است که مردم بفهمند اهل بيت عليهم‏السلام طمعي به بيت‏المال مسلمين ندارند و چشم به آن دوخته‏اند بلکه صرفا به خاطر اصلاح دين و دنياي مردم و براي انجام وظيفه‏ي الهي است که با اين دستگاه فاسد مبارزه مي‏کنند. مسلم که در ظرف آن چند روز بيت المالي داشت و مرجع وجوهات بود و مستول امور مالي تعيين کرده بود و پول معقل را هم حواله‏ي او نمود، مي‏توانست هر طور که بخواهد در آن تصرف نمايد، ولي از اين وصيت معلوم مي‏شود در ظرف حدود شصت و چهار روزي که در کوفه بود زندگي خود را از طريق قرض اداره مي‏کرده است. گذشته از همه‏ي اينها استدانه‏ي حضرت مسلم درس بزرگي است بر ولات و مسئولين اجرائي که حق ندارند مال مردم فقير و بيچاره را به جيب بزنند و براي خود... تهيه نمايند.

[9] در مقتل خوارزمي ج 1 ص 213 و تاريخ طبري چاپ ليدن ج 7 ص 216 مکالمه‏ي حضرت مسلم با ابن‏زياد را مفصلتر نقل کرده است و چون داراي نکات جالبي مي‏باشد ذيلا آن را ذکر مي‏کنيم:

ابن‏زياد به مسلم گفت: (و ما انت و ذاک يا فاسق او لم نکن نعمل بذلک فيهم اذا انت بالمدينة تشرب الخمر)؟ گفت: به تو چه اي فاسق آن روزي که تو در مدينه شراب مي‏خوردي ما اينجا به عدالت عمل مي‏کرديم حالا تو چه مي‏گوئي؟

حضرت مسلم با تعجب فرمود: (انا اشرب الخمر)؟! والله خدا مي‏داند که تو دروغ مي‏گوئي و ندانسته لب به سخن مي‏گشائي!! آنچه تو مي‏گوئي من نيستم، کسي که در خون مسلمانان غوطه مي‏خورد و قتل نفس محترمه مي‏کند و به ناحق آدم مي‏کشد و بر اساس خشم و عداوت دستور قتل مي‏دهد و لهو و لعب مي‏کند و خود را گناهکار نمي‏داند، او شرب خمر مي‏کند نه من. سخن بين حضرت و آن ملعون به درازا کشيد، طالبين مي‏توانند به مدرک فوق مراجعه کنند. آنچه فعلا مي‏توان گفت اين است که:

1- نظام سلطه، حاضر است بدون علم و تحقيق حکم صادر کند و نسبت ناروا بدهد که حضرت مسلم به او گفت: (انک قلت بغير علم).

2- فحش و ناسزا مي‏گويند که به حضرت مسلم گفت: (يا فاسق). و به حضرت اميرالمؤمنين و حسنين فحش مي‏داد.

3- انگ ناروا و تهمت بيجا مي‏زنند که به حضرت مسلم گفت: (اذا انت بالمدينة تشرب الخمر).

4- بيان حقائق و امر به معروف را مايه‏ي تفرقه و تشتت جامعه مي‏دانند و نمي‏خواهند حق را قبول کنند که به حضرت مسلم گفت: (اتيت الناس و امرهم جميع و کلمتهم واحدة لتشتتهم و تفرق کلمتهم و...).

5- تمام فسق و فجور خود را عمل به عدالت و مصلحت تلقي مي‏کنند ولي هر نوع خيرخواهي ديگر او را تفرقه و... و لذا به حضرت مسلم گفت: (او لم نکن نعمل فيهم بالعدل)؟

[10] لهوف ص 31.

[11] مقتل خوارزمي ج 1 ص 213.

[12] اسرار الشهاده ص 259.

[13] مثير الاحزان ص 18.

[14] مقتل خوارزمي ج 1 ص 312 و لهوف.