بازگشت

قيام حضرت مسلم


هنگامي كه خبر هاني به مسلم بن عقيل عليه السلام رسيد خوف آن داشت كه مبادا با نيرنگ و حيله او را دستگير كنند از اين رو تصميم گرفت زودتر از موعدي كه قرار گذاشته بود نهضت خود را شروع كند لذا به عبدالله بن حازم دستور داد تا بين اصحاب و ياران خود كه در خانه هاي اطراف جمع شده بودند اعلام آماده باش نمايد. چهار هزار نفر جمع شدند و با شعاري كه مسلمانان در جنگ بدر مي گفتند، شعار مي دادند: (يا منصور أمت) اي پيروزمندان حمله كنيد.

پس از آرايش نظامي حضرت مسلم از سران قوم بيعت مجدد گرفت، منجمله با عبيدالله بن عمرو بن عزيز كندي كه تعهد كرده بود، قبيله ي كنده و ربيعه را براي نبرد بياورد، آنها را پيشتاز لشكر قرار داد. و با مسلم بن عوسجه اسدي كه قبيله ي مذحج و اسد را آورده بود مجددا عقد پيمان بست و او را سرپرست اين دو طايفه كرد. و با ابوثمامه ي صائدي كه دو قبيله ي تميم و همدان را آورده بود مجددا عقد بيعت خواند، و با عباس بن جعده ي جدلي كه مردم مدينه را آورده بود عقد معاهده بست، و سپس دستور حركت را صادر كرد.

تمام جمعيت اين لشكر رو به سوي قصر دارالاماره حركت كردند، ابن زياد از اين جمعيت به وحشت افتاد، بي درنگ خود را به قصر رساند و از داخل تمام دربها را بست. قدرت مقاومت با اين جمعيت كثير را نداشت براي اينكه بيش از سي نفر شرطه و بيست نفر از اشراف و اعيان دولتي، كس ديگري در قصر وجود نداشت ولي نفاق اهل كوفه و نيرنگ و حيله گري اي كه در ذات آنها نهفته بود كاري كردند كه حتي يك


پرچم ديگر در لشكر مسلم برافراشته نبود و تكان نمي خورد و از چهار هزار نفر، فقط سيصد نفر باقي ماند [1] .

احنف بن قيس گفته بود: مردم كوفه مانند زن فاحشه اي هستند كه هر روز خود را به آغوش ديگري مي اندازند [2] .

در هر صورت وقتي كه كاخ نشينان پراكنده شدن لشكر را ديدن از درون اخطار كردند: اي اهل كوفه از خدا بترسيد لشكر شام هم اكنون مي رسد، خودتان را با آنها درگير نكنيد شما قدرت آنها را مي دانيد كه اگر آنها برسند چه خواهد شد! و... با اين بلف سياسي اين سيصد نفر هم متفرق شدند. وضع جوري شد كه هر كسي مي آمد دست فرزند و برادر و پسر عموي خود را مي گرفت و مي برد! زنها مي آمدند و دست در گردن همسران خود مي افكندند تا شوهران خود را برگردانند [3] .

حضرت مسلم نماز را در مسجد با سي نفر كه هنوز مانده بودند خواند، پس از نماز خواست بطرف كنده [4] برود فقط سه نفر با او باقي مانده بود. چند قدم كه جلوتر رفت ناگهان ديد كه آن سه نفر هم غيبشان زد و ديگر كسي نبود او را به جايي راهنمايي


كند. [5] .

از اسب پياده شد و حيران و سرگردان در كوچه هاي كوفه قدم مي زد و نمي دانست به كجا پناه ببرد!! [6] .

همين كه مردم پراكنده شدند و سر و صداها تمام شد ابن زياد دستور داد كه گوشه و كنارها و تاريكيهاي مسجد را به خوبي تفتيش كنند و ببينند كه آيا كسي كمين نكرده است؟ قنديل ها را روشن كردند، مشعلها را برافروختند و با ريسمان دامي درست كردند، تمام تاريكيها را بررسي كردند تا به صحن مسجد جامع رسيدند و كسي را نيافتند، پس از آن كه ابن زياد مطمئن شد، دستور داد اعلام كنند مردم در مسجد اجتماع كنند. مسجد مملو از جمعيت شد ابن زياد منبر رفت و گفت:

شما مي دانيد پسر عقيل، اين سفيه جاهل [7] آمد، تخم نفاق و اختلاف و چند دستگي را بين شما افشاند و ما امان خود را از مردي كه مسلم را نزد او يافتيم برداشتيم و ديه ي خون مسلم را بگردن او مي دانيم. (و من جاء به فله ديته). اي بندگان خدا تقوي را رعايت كنيد و بر بيعت و اطاعت از ولي امر خود استوار باشيد و خودتان را در معرض خطر قرار ندهيد.

بعد از آن به رئيس شرطه ي خود حصين بن تميم دستور داد تمام خانه ها و كوچه ها را تفتيش كند تا مسلم را پيدا نمايد، و دستور داد بايد احتياط كامل را رعايت كند كه مبادا ناگهان مسلم به او حمله نمايد و از كوفه خارج گردد [8] .

حصين بن تميم تمام راه هاي ورودي و خروجي را بست و مشغول بررسي و پيدا كردن اشراف و بزرگان شد كه با مسلم قيام كرده بودند، عبدالاعلي بن يزيد كلبي، و عمارة بن صلخب ازدي را دستگير كردند و پس از اندك زماني بازداشت آن ها را


اعدام نمودند و گروه بسياري از موجهين و بزرگان را براي ايجاد رعب و وحشت در ديگران، نيز زندان كردند كه اصبغ بن نباته، و حارث اعور همداني از آنها بودند.


پاورقي

[1] تاريخ طبري ج 6 ص 207. و مقتل خوارزمي ج 1 ص 206 و ص 207.

[2] در کتاب انساب الاشراف بلاذري ج 5 ص 338 و در اغاني ج 7 ص 162 نوشته است توصيف مذکور از گفته‏هاي ابراهيم بن مالک اشتر است که وقتي مصعب مي‏خواست او را همراه خود به عراق ببرد به او گفت: (انهم کالمومسة تريد کل يوم بعلا).

[3] تاريخ طبري ج 6 ص 208 و خوارزمي ج 1 ص 207. در مقتل خوارزمي دارد: وقتي که مسلم حرکت کرد ابن‏زياد در مسجد بالاي منبر بود و براي مردم سخنراني مي‏کرد. صداي همهمه را که شنيد و فهميد که حضرت مسلم قيام کرده است بلافاصله صحبت خود را قطع کرد و خودش را به قصر رساند و دربها را از داخل بست و از پشت ديوارهاي قصر نگاه مي‏کرد که چگونه جنگ درگير شده و ممکن است به زودي دربهاي قصر را باز کنند لذا دست باين حيله زد و به مزدوران خود گفت: به نحوي مردم را بترسانند تا متفرق شوند. لذا از بالاي قصر با صداي بلند خطاب کردند: (الا يا شيعة مسلم بن عقيل، الا يا شيعة الحسين بن علي، الله الله في انفسکم و اهليکم و اولادکم. فان جنود اهل الشام قد اقبلت و...) امير عبيدالله قسم خورده اگر دست از جنگ برنداريد شما را با لشکر شام شکست مي‏دهد و حقوق شما را قطع خواهد کرد، پس از آن بيگناه و باگناه، حاضر و غايب، همه را مجازات خواهد کرد و کسي را باقي نخواهد گذاشت. با شنيدن اين سخنان بود که همه متفرق شدند و مي‏گفتند: بما چه. (ينبغي آن نقعد في منازلنا و ندع هؤلاء القوم حتي يصلح الله ذات بينهم). به اصطلاح معروف مي‏گفتند: ما دست بگيريم بر کلاه خودمان باد نبرد و آنها را هم انشاء الله خدا درست مي‏کند خلاصه اول غروب غير از ده نفر کسي همراه حضرت مسلم باقي نمانده بود، اول مغرب، همينکه غريب کوفه آمد در مسجد نماز بخواند آن ده نفر هم رفتند!! مقتل خوارزمي ج 1 ص 207.

[4] اخبار الطوال ص 240.

[5] شرح مقامات حريري ج 1 ص 192 آخر المقامة العاشرة.

[6] لهوف ص 29 و مقتل خوارزمي ج 1 ص 207.

[7] تاريخ طبري چاپ ليدن ج 7 ص 260.

[8] ابن‏زياد بن حصين بن تميم گفت: واي بر تو اگر امروز در کوچه‏اي از کوچه‏هاي کوفه صدايي بلند بشود و يا پسر عقيل فرار کند و او را نزد من نياوري (فقد سلّطتک علي دور اهل الکوفه). من تمام منازل و خانه‏هاي کوفه را در اختيار تو قرار دادم. تو اختيار داري به هر نحو که مصلحت دانستي عمل کني تا پسر عقيل را دستگير نمائي! جاسوسان و مأموران مخفي را در هر کوچه و برزن بگمار تا خانه‏ها و آمد و رفتها را زيرنظر بگيرند، مأمورين قرار ده تا دورن خانه‏ها را با دقت بررسي کنند.