بازگشت

سرگذشت هاني


پس از دريافت گزارشهاي محرمانه، ابن زياد يقين كرد كه حضرت مسلم در خانه ي هاني بن عروه پنهان شده است لذا دستور داد اسماء بن خارجه و محمد بن اشعث، و عمرو بن حجاج به خانه ي هاني بروند و او را نزد وي بياورند. نامبردگان گفتند: هاني بيمار است و نمي توان در حال بيماري او را آورد.

ابن زياد كه به وسيله ي جاسوسان و مأمورين امنيتي خود خبر داشت هاني بهبود يافته و هر عصر دم در خانه مي نشيند از اين حرف قانع نشد و مجددا تأكيد كرد كه بايد مأموريت خود را انجام دهند. نامبردگان به اتفاق، نزد هاني آمدند و از او درخواست كردند بنزد امير برود و به او اطمينان دادند كه مورد بي مهري امير قرار نخواهد گرفت و چون بسيار اصرار كردند بر استر خود سوار و به سوي ابن زياد حركت كردند. همين كه بر او وارد شد، ابن زياد رو به شيخ قاضي كرد و گفت: خائن با پاي خودش به دام تو افتاد (اتتك بخائن رجلاه). آنگاه اضافه كرد و گفت:



أريد حياته و يريد قتلي

عذيرك من خليلك من مراد [1] .



بعد از آن رو به هاني كرد و گفت: تو پسر عقيل را آوردي در منزلت و برايش سلاح جمع آوري مي كني؟ هاني منكر شد و او نيز تكرار مي كرد و چون اصرار و انكار از طرفين به جدال كشيد آنگاه ابن زياد معقل را صدا كرد تا به جلسه بيايد پس از آنكه معقل در جلسه حاضر شد و مواجهه صورت گرفت، هاني فهميد كه وي جاسوسي بوده و تمام خبرها را به او گزارش مي داده است. لذا به ابن زياد گفت: پدرت زياد، حقي به من دارد، دوست دارم آن را در حق تو تلافي كنم، آيا مي خواهي به خير و سعادت برسي؟!

ابن زياد پرسيد: آن چيست؟

هاني گفت: تو و اهل بيتت سالم و تندرست و بدون كوچكترين نگراني اموال و اثاثت را بردار و به شام برگرد و خودت را از اين ماجرا دور نگهدار زيرا آن كس كه


از تو و رفيقت احق به اين امر است و آن را مطالبه مي كند [2] .

ابن زياد گفت: با اين حرفها نمي تواني از دست من نجات پيدا كني مگر اينكه او را به من تحويل دهي!

هاني گفت: به خدا سوگند اگر همين جا زير پاي من باشد هرگز پايم را برنمي دارم كه شما او را ببينيد (والله لو كان تحت قدمي ما رفعتهما عنه). ابن زياد با درشتي با او صحبت كرد و او را تهديد به قتل نمود. هاني نيز در مقابل به او گفت: اگر بخواهي چنين كاري بكني تمام قصرت را برقابرق شمشير فراخواهد گرفت. هاني به پندار اينكه عشيره و قبيله اش اطراف قصر دارالاماره اند و از او حمايت مي كنند اين سخن را گفت.

ابن زياد كه اين سخن را شنيد دست برد و شمشير را برداشت، آن قدر بر سر و صورت هاني زد كه بيني اش شكست و گوشتهاي گونه ها و پيشانيش پاره پاره و بر محاسنش افشانده شدند و او را در يكي از اطاقهاي خود زنداني كرد [3] .

عمرو بن حجاج، پدر زن هاني شنيد كه هاني را كشته اند لذا در معيّت گروهي از قبيله ي مذحج حركت كرد و قصر دارالاماره را محاصره نمودند، ابن زياد كه از اين شورش نگران شد، به شريح قاضي گفت كه وي از هاني ديدن كند و خبر زنده بودن او را به محاصره كنندگان برساند.

شريح گفت: وقتي كه هاني چشمش به من افتاد با صداي بلند فرياد كشيد: (يا للمسلمين ان دخل عليّ عشرة انقذوني) اي واي مسلمين اگر ده نفر از قبيله ي من بيايند من را نجات خواهند داد.

شريح گفت: اگر حميد بن ابي بكر، شرطي ابن زياد همراه من نبود سخن هاني را بيارانش مي گفتم ولي چون نتوانستم سخن او را بگويم، فقط گفتم هاني زنده است. عمرو بن حجاج [4] (پدر خانم هاني) خدا را سپاس گفت و با قومش محل را ترك كردند.



پاورقي

[1] در کتاب الاصابه ج 3 ص 274 در ضمن شرح حال قيس بن مکشوح نوشته است: شعر مزبور مربوط به عمرو بن معديکرب و از اشعاري است که در فراق پسر خواهرش که از يکديگر دور بودند گفته است. در الاغاني ج 14 ص 32 نوشته است اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (ع) وقتي که ابن‏ملجم مرادي آمد با حضرت بيعت کند به اين شعر تمثل جست.

[2] مروج الذهب چاپ جديد دارالاندلس بيروت ج 3 ص 57. و چاپ قديم ج 2 ص 88.

[3] مثير الاحزان ابن نما.

[4] پوشيده نماند که عمرو بن حجاج خود يکي از سه مأموري بود که در معيت: اسماء بن خارجه و محمد بن اشعث از طرف ابن‏زياد رفتند و هاني را دستگير کردند و تحويل ابن‏زياد دادند. اسم دختر عمرو بن حجاج، همسر هاني «روعه» بود که يحيي پسر هاني از همين روعه بود. شريح قاضي يکي از آخوندهاي درباري بني‏اميه و مزدور و مزد بگير آنها بود که تمام اعمال و حرکتهاي دستگاه مزبور را توجيه مي‏کرد و به آن رنگ ديني مي‏داد، وي همان کسي است که فتواي قتل حضرت امام حسين عليه‏السلام را داد. و هاني که چشمش به شريح افتاد گفت: (يا للمسلمين)، از او استغاثه کرد به خاطر توقع و انتظاري بود که نوعا مردم از صاحبان اين کسوت دارند وگرنه کسان ديگري هم از هاني ديدن مي‏کردند ولي جلالت شأن وي هرگز اجازه نداد از آنها استغاثه نمايد، شريح هم به خاطر اينکه مزد بگير دربار بود نمي‏خواست خبر چگونگي هاني را برساند وگرنه با بهانه‏ي ديگري و يا شب هنگام خبر را منتقل مي‏کرد و جان هاني را نجات مي‏داد، بنابراين سخن مزبور نيز يکي ديگر از نيرنگها و توجيهات و دروغ پردازيهاي وي مي‏باشد. (لعنة الله عليه).