بازگشت

چرا حسين اهل بيت را با خود به كربلا برد


در پاسخ اينكه چرا حسين عليه السلام زنان و فرزندان را با خود به كربلا برد با اينكه به خوبي مي دانست چه بر سر او و اهل بيتش خواهد آمد، مطالب فراواني گفته شده است ولي بهترين و درست ترين پاسخها اين است كه: چون حسين مي دانست در كربلا كشته خواهد شد، و اگر پس از كشته شدنش كسي نباشد كه از آن بهره برداري كند هر آينه خون او و ديگر شهداء به هدر خواهد رفت و لذا براي جلوگيري از بيهوده شدن آن لازم بود كساني باشند تا با دلي آكنده از ايمان و زباني تند وتيز و بليغ و شيوا بتوانند انحرافات و ستمهاي پسر ميسون و ابن مرجانه را كه به ذريه ي پيغمبر روا داشتند بيان كنند و به امت بشناسانند كه ذريه ي پيغمبر در برابر منكرات و بدعتهايي كه بني اميه در شريعت مقدس اسلام به وجود آورده اند قيام كردند و بني اميه نيز به خاطر حفظ مقام و سلطه ستمگرانه خود دست به قتل و كشتار اهل بيت زدند!!

چه آنكه ستم ناپذير كربلا يعني حسين بن علي عليه السلام بخوبي مي ديد و مي دانست كه بزرگان دين لب فروبسته و حتي نسبت به دين تظاهر به انكار مي كنند. تسليم دستگاه سلطه ي ستمگر شده و آنچنان دست و پاي خود را با زنجير ستم بسته اند كه كوچكترين حركتي كه بيانگر فضاحت و نفرت از بني اميه باشد از خود نشان نمي دهند و شاهد اين سخن جريان عبدالله عفيف ازدي است كه حكايت از سلطه ي


ظالمانه و سكوت بزرگان دين مي كند [1] .

امام حسين عليه السلام تمام برنامه هاي سفر و تدبير در كارها را به زنان ياد داد و رسالت صبر و پايداري در برابر مشكلات و ناملايمات و مصائب را به دوش آنان نهاد كه بايد همچون كوه در برابر آنها استوار و پابرجا بايستند و افشاگري درباره ي اين گروه غرق در ترهات و اضاليل را فراموش نكنند و نتايج اعمال اين گمراهان را كه مي خواهند دين را نابود نمايند به مردم بفهمانند و به آنها بگويند كه شهداي كربلا با اين قيامي كه در خدمت امامشان انجام دادند مي خواستند شريعت جدشان پيغمبر (ص) را زنده نگهدارند.

زنان اهل بيت گر چه از آتش مصيبتهاي وارده و گرفتاري هاي خطرناك و حزن آور دلشان مي سوخت ولي در عين حال نقش بسيار مهمي در رهبري انقلاب و دفاع از دين مقدس را به عهده داشتند.

عقيله بني هاشم دختر اميرالمؤمنين سلام الله عليها يكي از آن زنان بود كه با آن


همه مشكلات و مصيبتها از قبيل اسيري، و آزادگي خاطر، و از دست دادن عزيزان، و شماتت دشمنان، و گريه و شيون زنان، و فرياد و استغاثه ي كودكان، و آه و ناله ي بيمار كربلا كه خاطرش را به سختي مي آزرد و با اينكه در گردابي از مشكلات وحشتناك فرورفته و در چنگ و دندان خونين دشمن گرفتار بود در عين حال هرگز تن به ذلت نداد و در فرصتهاي مناسب همچون آذرخشي مي درخشيد و بر دشمن مي تازيد، يكه و تنها، بدون حامي و پاسدار و بدون سلاح و ابزار، در وضعيتي كه غير از زين العابدين عليه السلام كه در اثر بيماري فرسوده و ناتوان شده بود، مردي به همراه نداشت، و از زنان نيز غير از چند نفر زن و دختر داغديده كه از فرط تشنگي بي جان و بي رمق شده بودند كسي نبود و در حالي كه سر مبارك سيد كائنات و سرهاي ياران و اصحابش را در مقابل خود بالاي نيزه ها مي ديد، و بدنهاي پاره پاره را در بيابان مي نگريست كه آفتاب گرم بر آنها مي تابد، كه هر كدام از اين مصيبتها و گرفتاري ها به تنهايي كافي بود تا بزرگترين و توانمندترين افراد را از پا دربياورد و انسان را مدهوش و گيج و متحير نمايد، در عين حال يك تنه در برابر پسر مرجانه آن دشمن خبيث بدنهاد ستيزجو، با يك دنيا عظمت و ثبات و اطمينان خاطر بدون وحشت و دلهره ايستاد، و زبان پدر از كام دركشيد و سخناني بر زبان آورد كه از شمشير نافذتر و مؤثرتر بود، و ضربه اي بر پسر مرجانه وارد آورد كه تا قيامت، التيام نخواهد پذيرفت، زينب به او گفت:

«هؤلاء قوم كتب الله عليهم القتل، فبرزوا الي مضاجعهم، و سيجمع الله بينك و بينهم، فتحاج و تخاصم، فانظر لمن الفلج ثكلتك امك يابن مرجانه» يعني (... زينب فرمود: اي پسر مرجانه! خداوند به خاطر مصالحي شهادت را براي حسين و يارانش مقدر كرده بود، آن ها نيز به وظيفه ي خود عمل كردند و به مقام شهادت نائل آمدند، ولي بزودي خداوند شما و آن ها را در يك دادگاه حاضر خواهد كرد و به محاكمه خواهد كشيد، نيك بنگر و از هم اكنون در انديشه ي آن روز باش، اي پسر مرجانه مادرت به عزايت بنشيند اين توئي كه بايد در پيشگاه خدا جواب كرده هاي خود را بدهي)!

زينب سلام الله عليها آنچنان خباثت و پستي يزيديان را آشكار كرد و آنچنان قبائح اعمال ننگين آنها را برملا ساخت كه تا ابد با هيچ آبي شسته نخواهد شد


همانطور كه در «كناسه» [2] سخنراني كرد و مردم را به حيرت و بهت فروبرد و از ناراحتي جز گريه و اشك چاره اي براي خود نمي ديدند اينجا نيز به سخنان خود ادامه داد و فرمود:

«و اني يرخص عنهم العار بقتلهم سليل النبوة، و معدن الرسالة و سيد شباب اهل الجنة، و قد خاب السعي، و تبت الايدي، و خسرت الصفقة، و بائوا بغصب من الله و خزي في الآخرة و لعذاب الله اكبر لو كانوا يعلمون» چگونه دست و چنگ اينها كه با خون پسر پيغمبر، كانون رسالت، سرور جوانان اهل بهشت آلوده شده شسته خواهد شد؟ اي بريده باد دستي كه به خون پاك آنها رنگين شد و ناكام و ناموفق باد كساني كه در اين راه تلاش كردند و زيانبار باد معامله اي كه انجام دادند، به غصب خدا و خواري و ذلت در آخرت گرفتار گردند كه اين خيانت را انجام دادند، و بدانند كه عذاب خدا بزرگتر و بيشتر از اين خواهد بود كه تصور مي كنند.

سخن زينب كه به پايان رسيد، فاطمه دختر امام حسين بيدرنگ از جاي خود برخاست و با بياني شيوا و آتشين كه از خاطري ناراحت و پريشان اما همراه با متانت و وقار مي جوشيد سخنان خود را آغاز كرد، سخنان فاطمه مانند زخم نيزه و شمشير در دلها نفود مي كرد و آنها را تحت تأثير قرار مي داد، جنايات و شقاوتهايشان را كه مرتكب شده بودند به آنها نشان مي داد و تازه مي فهميدند كه چه گناه و جنايت بزرگي مرتكب شده اند. چاره اي نمي ديدند جز اينكه صداي خود را به گريه بلند كردند و به او گفتند:

بس است اي دختر پيغمبر، دلهاي ما را آتش زدي! گلوي ما را از غم و اندوه به فشار آوردي: (فقد احرقت قلوبنا و انضجعت نحورنا).

هنوز فاطمه سخن مي گفت كه ام كلثوم دختر علي ابن ابيطالب (ع) آغاز سخن كرد با شنيدن سخنان او عمق گناه بزرگ خود را فهميدند و دانستند چه جنايت هولناكي مرتكب شده اند، لذا ولوله و غوغائي در جمعشان پديد آمد، و آنچنان ناله و فرياد زن و مردشان بلند شد كه تا آن روز چنين جوش و خروش و شور و هيجاني ديده نشده بود [3] .


شما را به خدا غير از دختران علي با اين شرائط حساس و خطرناك كه شمشيرهاي ظلم و ستيز بني اميه آنها را احاطه كرده چه كسي مي تواند حتي يك كلمه سخن بگويد و جنايات پسر هند جگرخوار و پسر مرجانه را علنا بازگو نمايد؟ هر چند داراي قدرت و نيرو و عشيره باشد؟! آيا غير از دختران علي ديگر كسي جرأت اين كار را دارد؟... نه، هرگز.

آنچنان صم بكم سكوت مي كنند كه گوئي تمام قفلهاي عالم را بر زبان آنها زده و همه زنجيرها را به دست و پايشان بسته و ترس و بيمهاي دنيا را در دلهايشان ريخته اند!!

آري اگر اينگونه حركتها تنها براي دنيا و ارضاء نفس اماره باشد كاري بسيار قبيح و مسخره خواهد بود ولي اگر به خاطر مصالح ديني و انگيزه هاي مذهبي باشد و بخواهد ساحت مقدس دين پيغمبر (ص) را از اباطيل و بدعتهايي كه به آن چسبانده اند پاك نمايد نه تنها از ديدگاه عقل و خرد زشت نيست بلكه شرع و عرف هم او را تحسين و تأييد مي كنند.

گرچه خداي سبحان جهاد و نبرد با دشمن را از زن برداشته و بر او واجب كرده در خانه بماند، لكن اين حكم وقتي است كه مردها به اندازه ي كافي باشند و به آن اقدام كنند، اما اگر اقامه ي حق تنها بستگي به قيام او داشته باشد به قسمي كه اگر او اقدام نكند و به نبرد نپردازد اساس دين و شريعت فرومي ريزد، و فداكاريهاي آن برگزيدگان پاك همه نقش بر آب مي شود و به هدر مي رود، در اين صورت بر زن نيز واجب است قيام كند و در نبرد با دشمن شركت نمايد.

به همين دليل فاطمه ي زهرا سيده ي زنان عالم سلام الله عليها براي دفاع از حريم مقام خلافت كه او را تنها گذاشته و خانه نشين كردند قيام كرد و در مسجد پدرش پيغمبر در حضور انبوهي از مهاجرين و انصار آن سخنراني داغ و آتشين را ايراد فرمود.

علاوه بر آن حسين بن علي عليهماالسلام از جدش پيغمبر امين شنيده بود و يقين داشت كه دشمن به هر اندازه برسد و هر كار كه انجام دهد، دست بد به سوي زنان دراز نخواهد كرد، چنانچه همين مطلب را در آخرين لحظه وداع و خداحافظي كه مي خواست به ميدان برود به آنها خبر داد و فرمود:


چادر به سر كنيد، و آماده ي بلا باشيد، و بدانيد خدا يار و نگهدار شما خواهد بود، و شما را به زودي از شر دشمن نجات خواهد داد، و عاقبت امر شما را به خير برگزار خواهد كرد، و دشمنانتان را به انواع عذاب دچار و گرفتار مي كند، و در مقابل اين بلاها و گرفتاريها انواع و اقسام نعمتها و كرامت به شما ارزاني مي دارد، بنابراين زبان به شكوه و گلايه نگشائيد و از قدر و منزلت خود نكاهيد «البسوا ارزكم، و استعدوا للبلاء، و اعلموا ان الله حاميكم و حافظكم، و سينجيكم من شر الاعداء، و يجعل عاقبة امركم الي خير، و يعذب اعاديكم بانواع العذاب، و يعوضكم عن هذه البلية بانواع النعم و الكرامة، فلا تشكوا و لا تقولوا بالسنتكم ما ينقص من قدركم».

تمام اين مطالب در صورتي است كه ما قائل به امامت سيد الشهداء عليه السلام نباشيم، اما در صورتي كه قائل به امامت آن بزرگوار باشيم علم آن حضرت را شامل ماكان و مايكون و حركت او را مطابق مصالح واقعيه بدانيم و او را در اقوال و افعال آن طور كه هست معصوم فرض كنيم بر ما محرز و مسلم مي شود آنچه را كه انجام داده بر اساس حكم خدا و مصالح الهي بوده است كمترين شك و ترديدي در آن راه پيدا نخواهد كرد.

در اين صورت بدون آنكه عقل ما را ملزم به شناخت مصالح و انگيزه هاي اعمال صادره از او بكند مي گويد تنها بر شما واجب است افعال و اعمال او را تصديق كنيد و ملزم به شناخت مصالح و اسرار آن نيستند، نه تنها در اين مورد بلكه در تمام واجبات و احكام غير از تسليم و خضوع در برابر مولا و گردن نهادن به آن ديگر چيزي بر بندگان واجب نيست. و به طور كلي هر بنده اي در برابر مولاي خود اينچنين است يعني عقل و خرد بيش از اينكه او را ملزم به اطاعت از مولا مي كند مكلف به تحقيق و شناخت اغراض و انگيزه هايي كه موجب صدور چنين اوامر و نواهي از او شده نمي كند.



پاورقي

[1] سيد بن طاووس در کتاب لهوب نوشته است: ابن‏زياد پس از کشتن امام حسين عليه‏السلام به منبر رفت و گفت:

(الحمد لله الذي اظهر الحق و اهله و نصر اميرالمؤمنين و اتباعه، و قتل الکذاب بن کذاب). هيچ کس اعتراض نکرد تنها عبدالله بن عفيف که از خيار شيعه و زهاد و مبارزان جانباز شيعه بود، يک چشم خود را در جنگ جمل و چشم ديگر را در جنگ صفين از دست داده بود بلند شد و گفت: (يابن‏مرجانة ان الکذاب بن کذاب انت و ابوک، و من استعملک و ابوه، يا عدو الله اتقتلون ابناء النبيين و تتکلمون بهذا الکلام علي منابر المؤمنين؟!)

ابن‏زياد با ناراحتي پرسيد: اين متکلم کيست؟ قبل از آنکه کسي جواب بدهد عبدالله خودش جواب داد و گفت:

(انا متکلم يا عدو الله! اتقتل الذرية الطاهرة التي قد اذهب الله عنها الرجس و تزعم انک علي دين الاسلام؟ واغوثاه اين اولاد المهاجرين و الانصار لا ينتقمون من طاغيتک اللعين بن اللعين علي لسان محمد رسول رب العالمين).

ابن‏زياد دستور داد او را دستگير کنند! مأموران و جيره‏خواران ريختند و او را دستگير کردند ولي طائفه‏ي ازد و خويشان عبدالله او را از دست آن‏ها نجات دادند و از مسجد بيرون بردند.

ابن‏زياد که مثل مار زخمي و عصباني شده بود دستور داد مجددا او را دستگير و به نزد او ببرند.

طايفه‏ي ازد باز جمع شدند و از دستگيري او ممانعت مي‏کردند که گروه بسياري در اين جريان کشته و زخمي شدند و سرانجام با عنف وارد خانه‏ي عبدالله شدند، او را گرفتند و نزد ابن‏زياد بردند. در آن جا سخنان بسياري بين ابن‏زياد و عبدالله واقع شد و در نهايت ابن‏زياد دستور داد گردن او را زدند و بدنش را به دار آويختند.

[2] کناسه محلي است در کوفه که بدن زيد بن علي را نيز در آنجا بدار آويختند.

[3] سخنراني‏هاي اين سه بانوي کربلا در پايان همين کتاب خواهد آمد انشاء الله.