بازگشت

كوتاه سخن آنكه


حفظ امام از نظر شرع و عقل واجب است آنچنان كه در پاسداري از شخص پيغمبر خدا (ص) هيچ كس حق ندارد از اين وظيفه ي شرعي تخلف كند و امام را تنها


بگذارد، بلكه بر همه ي واجب است مال و جان خود را بدهند تا ظلم و عدوان را از جان امام كه حيات عالم وجود و علت بقاء عالم آفرينش است دور كنند. و بر خود امام واجب است مردم را به ياري و دفاع از خود دعوت نمايد. لكن اگر امام تشخيص بدهد كه تمام عوامل دست بهم داده و مي خواهند خون پاك او را بريزند و چاره اي جز كشته شدن برايش باقي نمانده است مي تواند كسي را مكلف به دفاع از نكند زيرا دفاع با اين وضع هيچ فائده اي نخواهد داشت.

و چون حسين عليه السلام مي دانست دشمن نسبت به او چه خواهد كرد و همين خبر را نيز به ام سلمه گفته بود كه:

«ان لم اخرج اليوم خرجت في غدو و ان لم اخرج في غد فبعد غد، و هل من الموت بد؟ اتظنين انك تعلمين ما لم اعلمه؟» اگر امروز به سوي كربلا نروم، فردا بايد بروم و اگر فردا نشد روز بعد بايد رفت و خلاصه از مرگ نمي توان فرار كرد مادر جان! تو فكر مي كني آنچه را كه تو مي داني من نمي دانم؟ لذا بر او واجب نبود ديگران را ملزم كند تا از او دفاع نمايند.

بله كساني كه از مقدرات الهي خبر ندارند آها تكليفشان ساقط نمي شود بلكه بر آنها واجب است از شخص امام و حجت خدا دفاع كنند، و هرگز عذرشان پذيرفته نخواهد شد كه ببيند حجت خدا در محاصره دشمن قرار گرفته تمام امكاناتش قطع و راه هاي مدد برويش بسته شده، در عين حال به ياريش نشتابند و براي نجاتش هيچ اقدامي نكنند، آري خداوند عذر آن ها را قبول نخواهد كرد كه نظاره كن اين اوضاع و احوال باشند و در عين حال از ياري او سر باز زنند و او را در بحران و خطر تنها بگذارند، مگر اينكه خود امام عليه السلام اجازه مفارقت بدهد و راضي باشد او را در ميان انبوه دشمن تنها بگذارند، چون او از طرف خداي حكيم و عليم، داناي به مصالح امور است كه در اين صورت نه عقل، و نه شرع هيچكدام كسي را ملزم به ماندن و دفاع از او نمي كنند و اگر كسي دفاع نكرد از نظر شرعي استحقاق ملامت را ندارد و مي تواند روز قيامت عذر بياورد كه به اجازه ي خود امام دست از ياري او برداشت، زيرا امام عليه السلام بدون ملاحظه ي احكام شرع به او اجازه ي مرخصي و تنها گذاشتن را نداده و خودسرانه بيعت آنها را برنداشته است، براي اينكه امام معصوم حتي به اندازه ي يك


سر مو قدم از مصالح واقعيه ي اسلامي فراتر نمي گذارد. تا اينجا بر حسب وظيفه ي امام بود.

اما تكليف مأذون در انصراف: اگر استغاثه ي امام و استنصار او را نشنود گناهي نكرده و مسئوليتي ندارد، اما اگر صداي مظلوميت و درخواست ياريش را بشنود، به هيچوجه جايز نيست ناديده بگيرد و ياري نكند زيرا وقتي كه طلب ياري مي كند احتياج به دفاع دارد كه درخواست مي كند وگرنه درخواست نمي كرد بنابراين اگر او را ياري نكند به هيچوجه عذرش روز قيامت پذيرفته نمي شود.

وقتي كه حسين بن علي (ع) بسوي كربلا مي آمد در محل قصر بني مقاتل به عبيدالله حر جعفي برخورد كرد و از او درخواست ياري نمود عبيدالله قبول نكرد و درخواست امام را رد كرد، حضرت به او فرمود:

«اني انصحك ان استطعت ان لا تسمع و اعيتنا و صراخنا و لا تشهد وقعتنا فافعل، فوالله لا يسمع واعيتنا احد و لا ينصرنا الا اكبه الله علي منخريه في نار جهنم» [1] .

مفهوم اين جمله (اگر كسي ناله ي مظلوميت ما را نشنود و ما را ياري نكند معذور خواهد بود) مؤيد گفتار ما و دليل بر بطلان عذر كسي كه استغاثه ي امام را بشنود و او را ياري خواهد بود.

بنابراين ضحاك بن عبدالله مثرقي روز قيامت عذرش پذيرفته نيست زيرا صداي درخواست ياري امام عليه السلام در گوشش طنين انداخته بود و مي ديد كه وي در محاصره ي انبوهي از لشكريان دشمن قرار گرفته است، برايش واجب بود تا آخرين نفس از او دفاع كند.

اين مرد قبل از آنكه آتش جنگ روشن شود نزد امام آمد و گفت: مادامي كه ببينم دشمن با تو مي جنگد در ركاب تو نبرد خواهم كرد ولي همين كه دشمن تمام شد و ديگر نديدم كسي با تو در پيكار باشد بايد به من اجازه دهي، مرخص شوم، حسين (ع) نيز اين شرائط را پذيرفت. ضحاك پس از مكالمه ي فوق اسب خود را در يكي از محلهاي مخصوص حيوانات جاي داد و خود به ميدان آمد، هنگامي كه ديد اسبان


اصحاب ابي عبدالله همه پي شدند و پياده مي جنگند و ديد امام حسين (ع) تنها شده و ديگر كسي را ندارد نزد ابي عبدالله آمد و گفت: (اني علي الشرط؟) يعني: آيا من مي توانم به شرطي كه كردم عمل كنم؟ حضرت فرمود: «نعم انت في حل ان قدرت علي النجاة» يعني بله اگر بتواني خودت را از ميان انبوه اين جمعيت نجات دهي، من بيعت خود را برمي دارم. ضحاك با شنيدن اين سخن اسب را از جايگاه خود بيرون آورد و بر آن سوار شد و بر جمعيت تاخت، راهي برايش باز كردند و به سوي «شفيه» نزديكي شاطي الفرات حركت كرد و پانزده نفر ديگر از او تبعيت كرده و به او پيوستند. وقتي كه به شفيه رسيدند، ايوب بن مشرح و كثير بن عبدالله شعبي، و قيس بن عبدالله صائدي او را شناختند و به همقطاران خود گفتند: اين پسر عموي ما است، دست از او برداريد و بدينوسيله از گزندي كه در پيش داشت در امان ماند [2] .



پاورقي

[1] من به تو نصيحت مي‏کنم اگر بتواني صداي استغاثه و ناله‏ي مظلوميت ما را نشنوي عيب ندارد، وگرنه اگر کسي صداي مظلوميت ما را بشنود و ما را ياري نکند خداوند وارونه او را در آتش دوزخ خواهد افکند.

[2] تاريخ طبري ج 6 ص 255.