بازگشت

حسين پيروز است


حسين (ع) معتقد بود در نهضت مقدس خود پيروز است، زيرا شهادت خود را موجب احياء دين پيغمبر (ص) و ميراندن بدعت و منفور جلوه دادن اعمال ننگين مخالفين، و نشان دادن احقيت خود بخلافت و نااهلي ديگران مي دانست و در نامه اي كه به محمد بن حنفيه و ساير افراد بني هاشم نوشت به همين مطلب اشاره كرده است:

«من لحق بنا استشهد، و من تخلف لم يبلغ الفتح» [1] .

حسين بن علي (ع) از آغاز نهضت خود مي دانست هر كس همراه او باشد كشته خواهد شد بنابراين منظورش از فتح و پيروزي در اين نامه همان آثار مترتبه بر نهضت و شهادت است كه باعث ازهم پاشيدن پايه ضلال و زدودن خارهاي باطل از سر راه شريعت پاك اسلام است كه موجب استواري اركان عدل و توحيد مي گردد، كه بر امت واجب است به عنوان يك وظيفه ي شرعي روياروي منكر قيام كنند و تا نابودي آن دست از مبارزه برندارند.

و معناي سخن امام زين العابدين (ع) نيز همين است كه به ابراهيم بن طلحة بن عبيدالله هنگام برگشت امام زين العابدين به مدينه، وي از امام پرسيد: (من الغالب؟)


حالا در اين مبارزه چه كسي پيروز شد؟ حضرت سجاد فرمود:

«اذا دخل وقت الصلاة فاذن و اقيمت تعرف الغالب» زماني كه وقت نماز فرارسد و اذان گفته شود، و نماز اقامه گردد، آنگاه معلوم گردد غالب و مغلوب كيست [2] .

در اينجا نيز اشاره به نتيجه ي اصلي، از شهادت است كه سيد الشهداء (ع) نفس قدسيه ي خودش را به خاطر آن و فشل كردن يزيد كه تلاش مي كرد نور خدا را خاموش كند و پدرش معاويه كه مي خواست زحمات پيغمبر (ص) را نابود نمايد و نام محمد (ص) را از شهادتين در اذان بردارد، فدا كرد، با اينكه بر مسلمانها واجب بود در اوقات پنجگانه به آن شهادت دهند، و نام محمد(ص) را كه كاخهاي شرك را ويران و پرستش بتها را باطل كرد، اعلام كنند، و به همين دليل بر امت اسلامي واجب است در تشهد نماز خود، بر پيغمبر و آل پاك او صلوات بفرستند كه نماز بدون صلوات بر او ناقص خواهد بود [3] .

عقيله بني هاشم دختر اميرالمؤمنين زينب كبري سلام الله عليها نيز به همين پيروزي اشاره مي كند كه به يزيد مي گويد:

«... فكد كيدك، واسع سعيك، و ناصب جهدك، فو الله لا تمحو ذكرنا، و لا تميت وحينا، و لا تدرك امدنا، و لا يرحض عنك عارها و شنارها...» [4] .

بررسي در حادثه ي طفّ به خوبي روشن مي كند كه شهادت شهداي كربلا به مراتب مهمتر از شهادت شهداي بدر است و اگر چه بدر، نخستين فتح اسلامي به شمار مي رود ولي در عين حال از داستان كربلا مهمتر نيست، زيرا مسلمانان در بدر زير پرچم شخصي رسول خدا (ص) گرد آمده بودند و سه هزار ملائكه ي نشاندار و مخصوص، اطراف آن ها را گرفته و حمايتشان مي كردند، آواز و نويد بلند پيغمبر (ص) به پيروزي و غلبه بر دشمن گوش آنها را پر كرده بود لذا با اطمينان خاطر كه پيروزند با طغيانگران


قريش مي جنگيدند.

اما در كربلا، سختي ها و مشكلات بيشتر، اندوه و مشقت فراوانتر، به چشم مي خورد زيرا سيل خروشان و امواج سهمگين مرگ هر لحظه همه جا را فرامي گرفت و نيش و دندان باز كرده بر همه پوزخند مي زد، بني اميه از زمين و آسمان اطراف پسر پيغمبر را گرفته بودند و اميد زنده بودن از همه قطع شده بود.



عشية انهضها بغيّها

فجائته تركب طغيانها



يجمع من الارض سدّ الفروج

و غطّي النجود و غيطانها



وطا الوحش اذ لم يجد مهربا

و لازمت الطير او كانها



ولي با وجود اين در عقيده خود محكم و استوار ماندند و لحظه اي از تصميمشان برنگشتند و بدون اينكه انتظار مدد و ياري از كسي داشته باشند در مقابل همه ي خطرها ايستادند با اينكه تمام راه هاي نجات و زندگي برويشان بسته شده بود و حتي آب كه فراوانترين اشياء بود و همه ي انسان ها و حيوان ها از آن حق بهره مندي دارند از روي آن بسته شده بود و با اينكه شور و ولوله ي اهل حرم كه در مقابل شرارتهاي آينده مضطرب بودند بلند بود، و فرياد و خروش كودكان از گرمي هوا و عطش شديد گوششان مي خراشيد و روحشان را مي آزرد در عين حال مانند كوهي آهنين با خيالي راحت و قلبي آرام در برابر دشمن ايستادگي كردند و نفوس مقدسشان جز در راه مبارزه ي با بني اميه تبهكار قدمي برنداشت. و خون پاكشان جز به وسيله ي باند كثيف آن ها ريخته نشد، كه هيچ توجيهي براي جنايات خود ندارند، توجيه جنايات حكومت آل حرب مانند ليس زدن سگ است بر دماغ خود كه به هيچ وجه موجب تطهير آن نخواهد شد، و هر اندازه كه بخواهند كثافتكاريهاي خود را از روي زمين جاروب كنند، گندشان بيشتر ظاهر مي شود، با اين اوصاف هم اكنون بايد پرسيد: چه كسي پيروز شد؟ و چه نيكو گفته است شاعر اهل بيت عليهم السلام:



لو لم نكن جمعت كل العلي فينا

لكان ما كان يوم الطف يكفينا



يوم نهضنا كامثال الاسود به

و اقبلت كالدبا زحفا اعادينا




جائوا بسبعين الفا سل بقينهم

هل قابلونا و قد جئنا بسبعينا [5] .



بنابراين نبرد كربلا، نبرد پيروزي بود عليه جمعيت انبوهي كه نتوانسته بودند از درخشندگي نور توحيد و پرتو نور نبوت استضائه كنند و به خاطر اعمال ضد اسلامي بني اميه از حق منحرف شده بودند.

ابي عبدالله (ع) قيام خود را به قصد سلطنت و رياست و خفقان جامعه شروع نكرد كه اگر هدف اين بود وسائل و ابزار رسيدن به هدف را با اينكه از هر كس به آن آشناتر بود تهيه مي كرد و نمي گذاشت كار به دست عده اي بيفتد كه خودش را شهيد كنند و همراهيانش را بكشند و زنها و عايله اش را به اسيري ببرند، لشكرش متفرق گردد، و نيروهاي صوريش ناچيز و ناتوان شوند! آري وجود مقدسش هرگز امر را كتمان نكرد و كار را براي ياران خود سربسته و مبهم نگذاشت حتي با اذن رفتن، و جدا شدن، آن ها را آزمايش كرد تا هر آن كس در روي آز و طمع باشد برود، و آنان كه صاف و خالص باشند از رفتن امتناع ورزند و جز برابري و ياري او را برنگزينند، چنين افراد خالص و بي غش نه ترس در ساحت مقدسشان راه مي يابد و نه شكست در چهره و انگيزه شان اثر مي گذارد زيرا اينگونه اثرپذيري ها و تأثرات درخور انسانهاي نااميد نهايت امر است و حال آن كه اين گروه پيوسته در يقين و آرزوي پيروزي واقعي به سر مي بردند چنانكه از پاسخشان به ابي عبدالله در شب عاشورا كه وخامت اوضاع رابه آنها اعلام كرد و بيعت خود را از آن ها برداشت استفاده مي شود.

همه گفتند: (الحمد لله الذي شرفنا بالقتل معك، و لو و كانت الدنيا باقية و كنا فيها مخلدين لآثرنا النهوض معك علي الاقامة فيها) [6] .


چون امام آنها را براي فداكاري در نبرد با خود و دفاع از شريعت مقدس اسلام آماده ديد در حضور همه چند سطر از كتاب سفيد آنها را خواند و فرمود:

«... اني لا اجد اصحابا اوفي من اصحابي، و لا اهل بيت ابر و اوصل من اهل بيتي...» [7] .

تعجب از برخي راويان و تاريخ نويسان است نسبتهايي به اين پاكان داده اند كه از خواندن و شنيدنش عرق شرم از پيشاني انسانيت سرازير مي شود و هيچ وجدان سالم صادقي آن نسبتها را نمي پذيرد از جمله گفته اند:

دليران كربلا روز عاشورا هر چه اوضاع سخت تر مي شد رنگ از رخسارشان مي پريد و لرزه بر اندامشان مي افتاد، جز حسين (ع) كه هر چه به هدف نزديكتر مي شد، تمام قرص صورتش مانند ماه شب چهارده درخشنده تر مي شد [8] .

تمام مطالبي كه از اصحاب شنيده شد بعد از آن بود كه از شهيد راه عزت و شهيد سازش ناپذير حسين (ع) كوچكترين اشاره اي حتي با گوشه ي هم در راه سازش نديده و نشنيده بودند آنگاه بر اصحاب و اهل بيتش يورش بردند. اين درد پنهاني و بزرگي است كه در سينه هاي عده اي جا داده اند، اين زهري است كه با روغن مخلوط كرده و بخورد ساده لوحان و زودباوران داده اند و متأسفانه آن ها نيز آن را حقيقت و واقعيت پنداشته اند، اينان چهره ي تاريخ را با اينگونه نسبتها مشوّه كرده اند لكن بر مردم بصير و آگاه كه اهل نقد و بررسي باشند حقيقت آن دليران و حقيقت كاري كه كرده اند پوشيده نمانده است.

و شگفت تر از آن سخن «زجر بن قيس جعفي» است به يزيد: ما ياران حسين را محاصره كرديم راه فراري ندارند مانند كبوتر از ترس باز و شاهين به تلّ و تپه ها و به چاله ها پناه مي برند [9] !

خاك بدهنت اي گوينده! مثل اينكه نبودي آن موقعيتهاي حساس و خطرناك را مشاهده كني و ببيني اين دلاورمردان چگونه با مردانگي و دليري به دشمن حمله


بردند و با چه جسارت و از خود گذشتگي از دين حنيف پاسداري مي كردند، مگر فداكاريهاي آنها در جنگ صفين و امثال آن فراموشت شده؟ مگر فراموشت شده كه هيچ ملجس و محفلي در كوفه نبود جز اينكه از شجاعت و مردانگي اين دلير مردان سخن مي گفتند؟!

بلي آن دلاوري ها و دلاورمرديها است كه تو را گيج و مدهوش كرده و نمي فهمي چه مي گوئي!! اگر در اثر گذشت زمان همه چيز را فراموش كرده اي آيا داد و فرياد، و استغاثه ي بچه هاي يتيم، و گريه و شيون زنهاي بيوه و در منازل كوفه و اطراف آن بگوشت نرسيده است؟ كه از ترس جسارت و ظلم ستيزي اين زبدگان كه بر دشمنان خدا و دشمنان پيغمبر خدا با شمشيرهاي آبدار خود مي تاختند درهاي محله ها و برزنها را قفل كرده و مناطق را ممنوع الورود اعلام نموده بودند؟ آري تو و امثال تو جيره خواران يزيد، عذرتان معلوم است، لحظه اي از عافيت و آسايش را خريده اي و مي خواهي مقام مشكور آن ها را مشوّه كني تا رضايت خاطر يزيد شرابخوار را به دست بياوري!!

تو مقام آن ها را انكار مي كني ولي... سرسخت ترين دشمن آنها عمرو بن حجاج آنگاه كه گروه خود را بر ضد آنها به جنگ تحريك مي كند مي گويد:

(اتدرون من تقاتلون؟ تقاتلون فرسان المصر و اهل البصائر، و قوما مستميتين، لا يبرز اليهم احد الا قتلوه علي قلّتهم، والله لو لم ترموهم الا بالحجارة لقتلتموهم) [10] .

به مردي كه با پسر سعد در كربلا بود گفتند: واي بر تو، شما ذريه ي پيغمبر را كشتيد؟ در جواب گفت: من سنگ بسيار سخت را با دندان شكسته ام، اگر تو هم مي ديدي آن مردانگي ها و دليريهايي را كه ما از آنها ديديم تو هم كار ما را مي كردي. اين گروه دست به قبضه ي شمشير مي بردند و مانند شير درنده بر ما مي شوريدند و از چپ و راست بر سواران ما حمله مي كردند و آنها را قطعه قطعه كرده بر زمين مي ريختند،


امان به كسي نمي دادند و از كسي پناه نمي پذيرفتند، به مال و ثروت دنيا بي اعتنا بودند، هيچ چيز ميان آن ها و مرگ مانع نمي شد، هدفشان سلطه ي بر حكومت بود اگر ما اندكي دست از كارزار برمي داشتيم نفرات لشكر از تمام جهات ما را احاطه مي كردند و در آن صورت مغلوب بوديم، مادر مباد تو را [11] .

كعب بن جابر نيز وقتي كه برير را كشت و همسرش او را نكوهش كرد و به او گفت: تو بر ضد پسر فاطمه ي زهرا فعاليت كردي تو سيد و آقاي قاريان را كشتي،كار بسيار بزرگي انجام دادي، به خدا سوگند بعد از اين، يك كلمه با تو سخن نخواهم گفت. وي در جواب همسرش گفت:



و لم تر عيني مثلهم في زمانهم

و لا قبلهم في الناس اذ انا يافع



اشد قراعا بالسيوف لدي الوغي

الاكل من يحمي الذمار مقارع



و قد صبروا للضرب و الطعن حرا

و قد نازلوا لو ان ذلك نافع [12] .



پس كداميك از اينها پريشان شدند؟ و از ترس بلرزه افتادند؟ آيا زهير بن قين بود كه دست بر شانه ي حسين (ع) گذاشت و در حالي كه اجازه مي خواست مي گفت:



اقدم هديت هاديا مهديا

فاليوم القي جدك النبيا



يا مسلم بن عوسجه بود كه در آخرين نفس به حبيب بن مظاهر وصيت مي كرد دست از ياري حسين برندارد؟ آنچنان از روحيه ي بالائي سرشار بود كه گوئي آنچه از رنج و بلا كشيده و ديده او را قانع نكرده است.

يا ابوثمامه ي صائدي بود كه در سير الي الله هيچ مصيبت و بلائي برايش مهم نبود و بلكه در انديشه ي نماز بود كه وقتش فرارسيده بود؟

يا سعيد حنفي بود كه بدن خود را هنگام نماز هدف تير دشمن قرار داد تا از كثرت خونريزي بدنش به زمين افتاد و در هماندم به حسين (ع) مي گفت: (اوفيت يابن رسول الله؟) آيا من به عهد و پيمان كه با تو بسته بودم وفا كردم؟


يا شبيب بن شاكري بود كه تمام پيشانيش را خون فراگرفته بود و بدون زره و ابزار، به قلب لشكر مي زند و جان مي دهد، در حالي كه شجاعان و دلاوران معروف به شجاعت، هنگام نبرد، خود را زره پوش مي كنند تا جان سالم در ببرند؟

يا «جون» است كه وقتي ابي عبدالله (ع) به او اجازه ي رفتن و انصراف مي دهد خود را پشت پاي امام مي اندازد و بوسه بر پاي وي مي زند، گريه مي كند و مي گويد: (انّ لوني لاسود و حسبي لئيم و ريحي منتن، فتنفس علي بالجنه ليبيض لوني و يشرف حسبي و يطيب ريحي).

و اگر در فرمايش امام باقر (ع) دقت شود كه فرمود: «ان اصحاب جدي الحسين لم يجدوا الم مس الحديد» [13] .

پايداري اين پاكان بخوبي روشن خواهد شد كه اين پاكان از آن همه جراحت و مصيبت كه مي ديدند بخاطر عشق به نهايت امر، و اشتياق به هم جواري رسول خدا (ص) احساس درد و رنج نمي كردند.

كسي كه از حال عشق و عاشقي اطلاعي داشته باشد و بداند كه: عاشق هنگامي كه غرق در جمال معشوق و محبوب خود مي شود هيچ نوع درد و رنجي احساس نمي كند، هرگز از چنين حالاتي نسبت به اصحاب ابي عبدالله تعجب نخواهد كرد. تاريخ نويسان گفته اند: چه بسا انساني شاعر تيزي مي سازد، هنگامي كه خود بر آن نظر مي افكند به وحشت مي افتد، لكن همين انسان را اگر در حال مخصوص خود انگشتانش را ببرند و خون جاري شود متوجه درد نمي شود [14] .

نقل مي كنند جواني از انصار چشمش به زني افتاد از زيبائي او بشگفتي فرورفت، به دنبال وي حركت كرد تا به كوچه ي تنگي رسيدند شيشه اي كه در بغل ديوار نصب شده بود، بصورت آن جوان اصابت كرد صورتش شكافت و خون جاري شد در حالي كه جوان از بس غرق در عالم خود بود متوجه نشد، همين كه آن زن رفت متوجه شد كه خون سينه و جامه اش را فراگرفته است، نزد رسول خدا (ص) آمد و داستان را براي پيغمبر (ص) بازگو كرد، اين آيه نازل شد: «قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم» [15] .


و از پيغمبر (ص) حديث شده است كه: شهيدي كه در راه خدا كشته شود، دردي احساس نمي كند مگر به اندازه ي درد نيشگان [16] .

و اما رشيد هجري وقتي كه ابن زياد از او خواست در مورد خبري كه اميرالمؤمنين (ع) به او داده است بازگو كند، در جواب توضيح داد: بله، روزي اميرالمؤمنين (ع) با برخي از اصحاب خود در بستان برني، زير نخلي نشسته بود، دستور داد از نخلي مقداري رطب تهيه كرده و آوردند، من عرض كردم: چه خرماي نيكي است اي اميرالمؤمنين؟!

حضرت فرمود: بلي، روزي فراخواهد رسيد كه زنازاده عبيدالله زياد تو را وادار مي كند از من تبرّي بجوئي وگرنه دستها و پاها و زبانت را قطع مي كند و بر شاخه ي همين درخت بدارت مي كشد.

رشيد سؤال مي كند نهايت اين كار بهشت خواهد بود؟

علي (ع) فرمود: «انت معي في الدنيا و الآخرة» تو در دنيا و آخرت با من خواهي بود.

رشيد گفت: در اين صورت به خدا قسم هرگز از تو تبرّي نخواهم جست. از آن پس رشيد هر صبح و شب مي آمد و به آن درخت آب مي داد و مي گفت: (لك غذّيت و لي انبتّ) [17] .

روزگاري بر اين روال گذشت كه ابن زياد فرمانرواي كوفه شد رشيد را احضار كرد و از آن خبري كه اميرالمؤمنين (ع) فرموده بود، پرسش كرد. رشيد گفت: خليلم به من خبر داد كه تو، مرا به برائت از او دعوت مي كني، و من تبرّي نمي جويم، تو دست و پا و زبانم را قطع مي كني.

ابن زياد گفت: من كاري مي كنم كه گفته ي او دروغ از كار درآيد سپس دستور داد دست ها و پاهايش را قطع كنند اما زبانش را نگهدارند. پس از اجراي حكم، او را به منزلش بردند، اجتماع زيادي شد، رشيد از فرصت استفاده كرد و آنچه اميرالمؤمنين عليه السلام از علوم غيبي به او خبر داده بود و از فضائل اهل بيت به مردم حديث


مي كرد. سپس گفت:

(ايها الناس سلوني ان للقوم عندي طلبة لم يقضوها) اي مردم مطالب خودتان را از من بپرسيد، اين طايفه هنوز يك طلب از من دارند كه دريافت نكرده اند، مردي خودش را به ابن زياد رساند و گفت: چه كردي؟ دست و پاي او بريدي و آزادش گذاشته اي كه مردم را از عظائم و حوادث بزرگ آينده خبر بدهد؟ ابن زياد دستور داد او را برگردانند و زبانش را هم ببرند، رشيد در همان شب به عالم ملكوت پرواز كرد و بدنش را بر همان درخت خرما، جلو در خانه ي عمرو بن حريث بدار آويختند [18] .

«قنواء» دختر رشيد مي گويد: از پدرم پرسيدم از اينكه دست و پايت را بريده اند آلام و درد آن چه اندازه ناراحتت مي كند؟ در جواب گفت: دخترم چيزي از آن احساس نمي كنم مگر به اندازه ي فشاري كه در ازدحام بين مردم احساس مي شود [19] .

رشيد هجري علم بلايا و منايا را از مصاحبت اميرالمؤمنين (ع) آموخته بود.

از وضع و موقعيت رشيد بخوبي معلوم مي گردد هر اندازه مشاعر خودش را متوجه مولي سبحانه بكند و هر اندازه مظاهر ربوبي بيشتر برايش تجلي كند، و نعمتهاي جاودانه اي را كه خداوند در راه دعوت دين برايش تهيه كرده ببيند، درد و رنج آزارها و زخمها برايش آسانتر خواهد شد. و در تأييد همين سخن است كه: عاشق هنگام ديدار محبوب خود تمام رنجها و آزارها را از ياد مي برد، مانند زناني كه از مشاهده ي جمال يوسف آنچنان از خود بي خود شدند كه دست خود را بريدند و درد آن را احساس نكردند: «و لما رأينه اكبرنه، و قطعن ايديهن و قلن حاشا الله ما هذا بشر ان هو الا ملك كريم».

هرگاه زنان محفل عزيز مصر الم و درد دست بريدگي خود را احساس نكنند [20] .


شگفتي نخواهد بود كه درد و الم شمشير را احساس نكنند، زيرا اينان در آخرين درجه ي نهايي عشق و مظاهر جمال الهي و جان دادن براي رسيدن به آخرين مرحله ي قداست بوده اند بويژه پس از آن كه جذب برق وجود سيد الشهداء (ع) شدند:



بابي افدي وجوها منهم

صافحوا في كربلا فيها الصفاحا



اوجها يشرقن بشرا كلما

كلح العام و يقطرن سماحا



تتجلي تحت ظلماء الوعي

كالمصابيح التماعا و التماحا



ارخصوا دون ابن بنت المصطفي

انفسا تاقت الي الله رواح



فقضوا صبرا و من اعطا فهم

ارج العز بثوب الدهر فاح



لم تذق ماء سوي منبعث

من دم القلب به غصت جراحا



انهلت من دمها لوانه

كان من ظامي الحشايطفي التياحا



اعربت فهي علي ان ترتدي

بنسيج الترب تمتاح الرياحا





پاورقي

[1] «... هر که از شما در اين سفر به من بپيوندد، بفيض شهادت نائل خواهد گشت و هر کس تخلف ورزد بفتح و پيروزي نخواهد رسيد». کامل الزيارات ص 75.

[2] امالي طوسي ص 66.

[3] صواعق محرقه ص 87 و کشف الغمه شواني ج 1 ص 194.

[4] اي يزيد! اگر تمام نيرنگهاي خود را به کار ببري و اگر تمام کوششهاي خود را انجام دهي و نيروهاي خود را مجهز کني و به کار بگيري به خدا قسم قادر نخواهي بود که ياد ما را از دلها بزدائي، و نخواهي توانست وحي که بر ما نازل شده از بين ببري و نخواهي توانست ما را نابود کني، رنج بيهوده مي‏کشي و جز ننگ و رسوائي و نفرت چيزي بر تو باقي نخواهد ماند.

[5]

اگر فرضا ما در هيچيک از ميادين جنگ برتري نداشته باشيم

همين يک برتري که در روز طف داشته‏ايم ما را بس است‏

روزي که ما همانند شير بر آن‏ها حمله کرديم

دشمن مانند پور ملخ براي نبرد با ما بجنگ ما آمد

آنها هفتاد هزار نيرو آوردند، از بازماندگانشان بپرسيد

با اينکه ما هفتاد نفر بيشتر نبوديم چرا پيروز نشديد؟!.

[6] ما خدا را شکر گذاريم که با کشته شدن در رکاب تو به ما آبرو شرف داد، اگر دنيا براي هميشه بماند و ما نيز در آن جاودانه بمانيم، راستي بودن در نهضت تو را، از بودن در دنيا ترجيح خواهيم داد.

[7] (... من ياراني باوفاتر از ياران خود نديده‏ام و اهل بيتي صديقتر و بهتر از اهل بيت خود سراغ ندارم...) کامل ابن‏اثير ج 4 ص 24.

[8] نفس المهموم ص 135.

[9] عقد الفريد ج 2 ص 313 في خلافة يزيد.

[10] آيا شما مي‏دانيد با چه دلاور مرداني مي‏جنگيد؟ شما با کساني مي‏جنگيد که از نظر نيرومندي شيرمرد و از نظر تشخيص و درايت اهل بصيرت و بينشند، مرداني هستند که عاشق مرگند، با همين جمعيت اندک، هر قهرماني که به ميدان آن‏ها برود کشته مي‏شود، با سلاح و شمشير نمي‏توان آنها را کشت جز اينکه با سنگ و... بر آنها يورش ببريد. تاريخ طبري ج 6 ص 247.

[11] شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابي‏الحديد ج 1 ص 307 چاپ اول مصر.

[12] از روزي که من بحد بلوغ رسيده‏ام چشمم در هيچ زماني مانند اين بزرگمردان را نديده است، اينها کساني هستند که کوبنده‏ترين ضربات شمشير را در جنگ فرود آوردند، آري هر آن کس حامي شرف و آبرو باشد کوبنده است ايشان در حين خستگي و فرسودگي ضربات شمشير و سرنيزه را تحمل کردند و در مقام مصلحت هر بلائي را بر جان خود مي‏خرند.

[13] الخرائج راوندي ص 138 چاپ هند.

[14] اغاني ج 8 ص 37.

[15] مرآت العقول، باب 160 يحل النظر اليه من المرأة و تفاسير.

[16] تيسير الوصول ابن‏ربيع ج 1 ص 129 و کنز العمال ج 2 ص 278 فضل الشهادة.

[17] تو را تغذيه مي‏کنم تا براي من برويي و رشد کني!.

[18] رجال کشي چاپ دانشگاه مشهد ص 75 - 78 حديث 131 و 132، و ميزان الاعتدال ذهبي ج 1 ص 339 و لسان الميزان ابن‏حجر ج 2 ص 461.

[19] رجال کشي چاپ دانشگاه مشهد ص 75 - 78 حديث 131 و 132، و ميزان الاعتدال ذهبي ج 1 ص 339 و لسان الميزان ابن‏حجر ج 2 ص 461.

[20] در ديوان صبابت که در حاشيه‏ي تزيين الاسواق چاپ شده است در ص 39 نوشته است: زنهايي که دست خود را بريدند، چهل نفر بودند، نه نفر از آنها در اثر شوق و وجد فراوان مردند.