بازگشت

مقدمه


يكي از ضروريات جامعه انساني نياز به مصلحي است كه رخنه هاي فساد و انحراف و سقوط جامعه را بگيرد، كمبودها را جبران نمايد و بار سنگين جامعه را كه انگيزه هاي فسادش فراوان است بدوش بكشد، اگر در ميانه ي امت كسي نباشد از افسارگسيختگي هاي اشرار و بدكاران جلوگيري كند جامعه بازيچه ي هواهاي بازيگران قرار خواهد گرفت و هر كسي به گوشه اي پراكنده مي شود دوست از دوست و خويشان از يكديگر درامان نخواهند بود، افراد بشر قرباني مطامع ديگران شد.

اين مصلح را خداي سبحان كه عارف به طهارت نفوس و پاكي آن از هر عيبي مي باشد، از ميان بندگان خود برمي گزيند. او بايد معصوم و از همه ي رذائل و صفات نكوهيد مبرّا باشد و در اين اوصاف با ديگران شريك نباشد تا آب بر گل بپاشد و نتواند راه خير و صلاح، و مواضع سقوط و نابودي را به مردم بشناساند.

خداوند ذات وجود نبي اعظم را با نور مقدس خود از همه ي عيوب مبرّا كرد و تمام صفات پسنديده را به او ارزاني فرمود تا آنجا كه بر همه ي عالم و عالميان تفوق و برتري پيدا كرد و جلوگاه تابش انوار الهي نزول وحي خداوندي شد كه قلم در


وادي تعريف اين شخصيت يكتا و بي نظير واله و سرگردان است كه پيغمبر خدا درباره اش به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «لا يعرفني الا الله و انت» جز تو و خدا كسي مرا نخواهد شناخت [1] .

و چون عمر پيغمبر (ص) براي ابد و جاودانه نمي ماند، زيرا او نيز از اين جهت مانند همه ي مردم است و چون پاره اي از تعاليم و دستوراتش بصورت كلي عنوان شده بود كه هنوز زمان در خارج فرانرسيده بود. لذا بر شريعت حق كه انگيزه اصلاح امت را دارد واجب است جانشيني را نصب نمايد كه از جهت نفسانيات و اخلاص و عصمت با او برابر و از او پيروي كند، زيرا رازهاي دروني و خصلتهاي در دل نهفته را جز آفريننده شان كسي نمي شناسد كه اگر شناسايي آنها را به امت واگذار مي كردند تشخيص آنها بسيار دشوار مي بود چون كسي بر اين مزيتها و صفات ويژه اي كه بايد در امام باشد راه نيافته است در نتيجه هرج و مرج بوجود مي آمد، فساد فراگير مي شد، كشمكشها و دشمني ها رواج پيدا مي كرد كه همه ي اينها بر خلاف لطفي است كه بر مولا و خداي سبحان واجب است:

پروردگار هر چه بخواهد مي آفريند و برمي گزيند، اختيارات بدست آنها نيست [2] .

هيچ مرد مؤمن و زن مؤمني حق ندارد وقتي خدا و پيغمبر چيزي را اراده كردند اختيار كار خويش داشته باشند، و هر كه نافرماني خدا و پيغمبر او كند به ضلال افتاده ضلالي آشكار [3] .

بنابراين خلافت منصبي است الهي و آن را به كسي مي سپارد كه بتواند بار سنگين نبوت و رسالت را بدوش بكشد و دعوت پيامبر (ص) را به هر كس كه نرسيده


است برساند و مردم را به تفصيل و تفسير شريعتي كه نجات دهنده ي بزرگ آن آورده است دعوت كند، جاهل را ارشاد و غافل را بيدار و متجاوز را تنبيه نمايد و آنچه را كه پيغمبر (ص) بخاطر مصالحي تفصيل نداده و يا به دليل گنجايش ظرف زمان مهمل گذاشته است تبيين كند.

روايات متواتر و فراواني در دست است كه همه دلالت دارند بر اينكه بعد از انقضاء زمان رسالت پيغمبر اكرم (ص) تنها فرد شايسته خلافت عظماي او شخصيت والاي اميرالمؤمنين (ع) و پس از او فرزندش حسن (ع) و بعد از او برادرش سيد الشهدا حسين (ع) و بعد فرزندش زين العابدين علي (ع)، سپس فرزندش محمد باقر (ع)، و بعد فرزند او جعفر صادق (ع)، و پس از او فرزند موسي كاظم (ع) و بعد فرزندش علي بن موسي الرضا (ع)، و بعد فرزندش محمد جواد (ع) و پس از او فرزندش علي الهادي (ع)، سپس فرزندش حسن عسكري (ع)، و در نهايت فرزندش ابوالقاسم محمد منتظر عجل الله تعالي فرجه مي باشد.

چنانچه روايات فراواني دلالت مي كند بر اينكه خداوند امامي را كه به عنوان حجت بندگان خود نصب كرده و او را مشعل هدايت گمراهان قرار داده است يك قوه ي قدسيه ي نوريه اي در او قرار داده كه بواسطه ي آن مي تواند از تمام پديده هائي كه بوده و هست و از آنچه تا ابد پديد خواهد آمد باخبر شود، در حديث صحيح آمده است: «و اذا ولد المولود منا رفع له عمود نور يري به اعمال العباد و ما يحدث في البلدان» [4] .

منظور از اين نور همان قوه ي قدسيه است كه از ساحت مقدس حق به آنها افاضه شده تا بوسيله ي آن بتوانند تمام حقائق را اعم از گفتار و كردار و كيان ملك و ملكوت را با همان صورت واقعي بدون حجاب ببينند، كه با اين قوه ي قدسيه پرده جهل، و حجاب غفلت يكسره برداشته مي شود چيزي از نظر آنها پوشيده نمي ماند مگر اينكه در ذوات قدسيه ي آنها حاضر و مشهود است، همانطور كه نور از پس ابرهاي تاريك مي درخشد


و انسان بينا آن را در پس پرده بسيار تاريك و قيرگون پيش چشم خود مي بيند و امام صادق (ع) از آنچه مولي جل و علا به آنها ارزاني داشته است كه به واسطه ي آن از امر اولين و آخرين، و آسمان ها و زمين، و ما كان و ما يكون خبردار مي شوند و حتي از اينكه تمام اشياء نزد آنها حضور عيني دارند خبر داده است [5] .

سپس براي تثبيت آن اين طور استدلال مي كند: «كل ما كان لرسول الله (ص) فلنا مثله الا النبوة و الازواج» [6] .

توجه به اينكه ذوات مطهره با نص صريح قرآن كه مي فرمايد: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [7] قابليت تحمل فيض اقدس را دارند و در مبدأ اعلي هيچگونه خست و بخلي وجود ندارد. اين مطلب در حق آنها غلو نخواهد بود زيرا غلو درباره ي شخص عبارت از اثبات صفتي است براي او كه يا بر خلاف حكم عقل باشد و يا او قابليت اين صفت را نداشته باشد، در صورتي كه عقل هرگز منكر كرم و لطف خداوند نيست.

چگونه مي توان منكر لطف و عنايت پروردگار شد در صورتي كه باران الطاف خداوندي بر گناهكاران هميشه در طغيان و بر عاصيان و متمردان درگاه اقدسش هميشه ريزان و سرازير است آنچنان كه گويي آن ها بر خدا منت دارند در عين حال خداوند از باب رحمت واسعه ي خود هرگز احسان و تفضيل خود را از آنها دريغ نمي دارد و درهاي قرائن رحمت خود را به روي آنها نمي بندد و هر كس از او طلب كند وي را نااميد برنمي گرداند كه اين از مسلميات است. وقتي كه خداي مهيمن و سبحان با طاغيان و سركشان اين چنين عمل كند، معلوم است با كساني كه از حقيقت احمديه و از شعاع اقدس جل شأنه مشتق شده اند وقتي كه به مبدأ فياض برسند و قابليت افاضه را داشته باشند چگونه خواهد بود؟! بنابراين آنچه درباره ي آنها از قبيل علم غيب و آگاهي از اعمال بندگان و اطلاع از حوادث در بلدان و ما كان و ما يكون گفته شود حرف تازه اي نيست و جاي شگفتي ندارد زيرا غيبي كه درباره ي آنها گفته مي شود غير از غيبي


است كه مختص ذات باريتعالي است كه درباره ي ائمه محال است، براي اينكه غيب درباره ي خداي تعالي و غيب درباره ي ائمه عليهم السلام مجعول از طرف خداي سبحان است كه به واسطه ي فيض و لطف خدا مي توانند از ويژگيها و خواص اشياء و حوادث با خبر شوند.

بنابراين غيب بر دو نوع است: يك قسم غيبي است كه عين واجب الوجود است و معلول هيچ علتي جز ذات آفريننده ي آسمان ها و زمين نيست. قسم دوم غيبي است كه معلول علت و متوقف بر وجود فيض الهي است كه در انبياء و اوصياء وجود دارد و به همين قسم از غيب كه ما توضيح داديم علامه ي آلوسي مفسر معروف اهل سنت ذيل آيه ي:«قل لا يعلم من في السموات و الأرض الغيب الا الله» [8] اشاره كرده و گفته است: شايد حق اين باشد گفته شود غيبي كه از غير خداي جل وعلا نفي شده است، آن غيبي است كه بدون واسطه در ثبوت مختص ذات او است قرآن غيبي كه در خواص از بندگان وجود دارد از اين قسم علم كه نفي شده است نيست بلكه آن علمي است كه از طرف واجب تعالي به وجهي از وجوه بر آنها افاضه مي شود، بنابراين نبايد گفته شود آنها غيب را به آن معنا مي دانند كه كفر است بلكه بايد گفت: آنها حجاب را كنار مي زنند و از نهاني ها آگاهي مي يابند [9] .

و شاهد بر همين معنا است آن چه از ابي جعفر امام جواد عليه السلام رسيده است كه به ام الفضل دختر مأمون خبر داد آنچه را كه بر زنان هنگام عادت عارض مي شود، ام الفضل گفت: غير از خدا كسي غيب نمي داند تو از كجا اين را دانستي؟ حضرت فرمود: «و أنا اعمله من علم الله» من از علم خدا آن را مي دانم [10] .

بنابراين ائمه نيز لاينقطع ودر تمام آنات نيازمند فضل الهي مي باشند به قسمي كه اگر دوام اتصال، و پي درپي رسيدن فيوضات خداي سبحان نباشد تمام دانستني هايشان از بين مي رود، چنانچه امام صادق (ع) تعبير فرموده است: «لو لا انا نزداد في كل ليلة الجمعة لنفد ما عندنا» اگر هر شب جمعه فيوضات خداوند بر ما افزوده


نمي شد همه ي علوم ما نابود مي گشت [11] .

منظور حضرت اين است كه بفهماند علمشان مجعول از طرف باري تعالي مي باشد و اختصاص به شب جمعه به خاطر بركت آن شب است كه الطاف رباني در آن شب از اول شب تا به صبح بر بندگان نازل مي شود، بر خلاف ساير شب ها.

و برگشت فرمايش امام رضا (ع) نيز به همين معنا است كه فرموده است: «يبسط لنا العلم فنعلم و يقبض عنا فلا نعلم» بساط علم براي ما گسترده مي شود همه چيز را مي دانيم و اگر برچيده شود چيزي نمي دانيم [12] .

اگر كسي در قرآن سوره ي جن اين آيه را بخواند: «عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا الا من ارتضي من رسول» [13] آيا ترديد خواهد كرد تنها كسي كه موقعيتش نزد خدا به اندازه ي «قاب قوسين» يا كمتر از آن رسيد تنها شخص خاتم الانبياء آن پيغمبر مرتضي و مقبول خدا بود و غير از خدا هيچ كس ديگر به اين مقام و مرتبه نرسيد؟!

امام باقر عليه السلام فرمود: «كان والله محمدا ممن ارتضاه» بخدا سوگند محمد (ص) از مصاديق «من ارتضي» بود و خداوند جانشينان او را كه از نور محمدي (ص) مشتق كرده هرگز از اين منزلت و مقام دور نمي كند.

پاسخي كه حضرت علي بن موسي الرضا (ع) به عمرو بن هدّاب داد بر اين مطلب دلالت دارد زيرا او علم غيب را از ائمه عليهم السلام با استدلال به همين آيه رد كرد امام به او فرمود: مرتضي نزد خدا همان رسول الله است و ما هم وارث همان پيغمبريم كه خداوند او را بر غيبش مطلع گردانيده است، بنابراين ما نيز آن چه را كه بود و آنچه را كه تا روز قيامت خواهد شد همه را مي دانيم [14] .

چگونه رسول الله دوست خدا و رسول مرتضي و مقبول خدا نباشد و حال آنكه خداي سبحان او را مستقيما و بدون واسطه شدن فرشته اي مشرف به مكالمه و سخن با خود كرد، زراره نقل مي كند از امام صادق (ع) درباره ي «غشيه» و بيهوشي اي كه به


پيغمبر رخ مي داد سئوال كردند: آيا هنگام وحي بود؟ حضرت فرمود: خير، اين حالت هنگام مكالمه ي مستقيم او با خدا به او رخ مي داد كه هيچ واسطه اي وجود نداشت حتي جبرئيل (ع) بدون اجازه، بر پيغمبر وارد نمي شد و هرگاه مي آمد مانند يك بنده در حضور پيغمبر (ص) مي نشست [15] و اگر رسول الله در حالي مي بود كه مصلحت نبود به او اجازه ي ورود بدهد بيرون خانه مي ماند تا پيغمبر (ص) از خانه بيرون بيايد، جائي كه جبرئيل (ع) بيرون خانه توقف مي كرد برابر ناودان بود... [16] .

بر اساس همين روايات كه مقام معظم پيامبر (ص) را در نزد خداوند مشخص مي كند مرحوم شيخ صدوق كتاب اعتقادات خود را در مورد وحي و «غشيه» تأليف كرده است [17] .

و شيخ مفيد نيز در شرح خود آن را منكر نشد و فرموده است: يك قسم وحي آنست كه پيغمبر (ص) بدون هيچگونه واسطه اي بين خود و خدا مستقيما آن را مي شنيده است، قسم ديگر وحي اين است كه به واسطه ي فرشته آن را مي شنيد [18] و مرحوم حجت الاسلام شيخ محمد تقي اصفهاني معروف به (آقانجفي) كتاب اعتقادات مزبور را دنبال كرده و با افزون اين مطلب كه: پيغمبر (ص) قبل از آن كه به او وحي نازل شود به همه ي معارف و فنون و اسرار طبيت و خواص اشياء كه در قرآن به آنها اشاره شده عالم بوده است، آن را تكميل نموده است. در نهايت مولي جلّ شأنه كه همه ي اين علوم را قبل از وحي به او تعليم كرده دستور داده است: قبل از اينكه وحي به او برسد نبايد آن را به كسي افاضه كند: «فلا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضي اليك وحيه» [19] پيش از آن كه وحي قرآن به تو اعلام شود در نشر آن شتاب مكن، اگر پيغمبر (ص) از قرآن و محتويات آن اطلاع نمي داشت نهي از بين معاني آن بي معنا بود، با توجه به آنچه ذكر شد معلوم گرديد كه علم پيغمبر (ص) به حوادث موجود و آن چه بوده و آنچه


خواهد شد مربوط به نزول جبرئيل بر او نبوده است، زيرا الطاف مباركه ي خداي سبحان قبل از خلقت جبرئيل تام حقائق را بر او روشن كرده است.

اينجا منظره ي ديگري تجلي مي كند و كساني كه دقت نكرده اند متوجه نشده اند اينگونه شخصيتهاي برين چه مراتبي از جلال و جمال بر ايشان رخ مي دهد، آن منظره عبارتست از اين كه رسول اعظم قبل از بعثت و بعد از بعثت عالم به خواندن و نوشتن هر نوع لغت و خطي بوده است، چون پيغمبر به مرحله ي اعلاي از درجات كمال رسيده بود و اين نيز يكي از آن درجات و صفات بود كه اگر واجد اين وصف نمي بود مي بايست در مواردي كه نياز به نوشتن و خواندن پيدا مي كرد به ديگري مراجعه نمايد، در اين صورت پيغمبر نسبت به او مفضول محسوب مي شد! و حال آن كه پيغمبر در تمام محامد و خصال نيك افضل و برتر از همه بود، و به اين نكته اي كه اشاره كرديم گروه بسياري از محققين و پژوهشگران از علماء اذعان كرده اند [20] .

خلاصه ي بيانات گذشته اين شد: تمام فضائل و مآثري را كه خداي عزوجل به پيغمبر (ص) ارزاني داشته است تمام آنها را به ائمه از ذريه ي او هم داده است مگر نبوت كه پيغمبر خاتم الأنبياء است و بعد از او پيغمبري نخواهد بود و ديگري مسأله ي همسران كه تنها براي پيغمبر بيش از چهار همسر جايز بود نه براي ديگران.


و كسي كه منظور از علم غيب مورد بحث درباره ي ائمه بزرگوار را نشناخته آن را غلوّ شمرده و در نتيجه منكر آن شده است و كساني كه شرع و شريعت را درست نشناخته اند حكم به كفر معتقد آن كرده اند. مثلا شيخ زاده حنفي نقل مي كند: قاسم صفار كسي را كه با شهادت به وحدانيت خدا و با شهادت به رسالت خاتم (ص) ازدواج كرده بود فتواي به كفرش داد به ادعاي اينكه شهادت به رسالت پيغمبر كنار شهادت به وحدانيت مشعر به اين است كه پيغمبر علم غيب مي داند، ولي صاحب تتارخانيه حكم كفر را از او برداشت بدليل اين كه گاهي حالاتي بر روح پاك پيغمبر (ص) عارض مي شود كه بدان وسيله بعضي از مسائل غيبي را مي فهمد زيرا خداوند فرموده است: «عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا، الا من ارتضي من رسول» داناي غيب خدا است و هيچكس را از غيب خويش آگاه نمي كند مگر پيغمبري كه مورد رضاي او باشد. بنابراين امكان دارد در بعضي اوقات و در بعضي مسائل پيغمبر عالم به غيب گردد [21] .

در صورتي كه هيچكدام از اين دو نفر نه معناي غيب مورد ادعا را فهميده اند و نه حقيقت خاتم الأنبياء را درست درك كرده اند، و هر چه به عقل ناقص خودشان رسيده است همان را درباره ي پيغمبر(ص) و انتساب به علم غيب به وي گفته اند.

پس از توضيحي كه درباره ي علم غيب داده شد ديگر جاي هيچگونه شك و ترديدي براي خواننده عزيز باقي نمي ماند، البته قابل انكار نيست كه خداي سبحان داراي علوم ويژه اي است كه تنها آن ها را براي خود برگزيده است و احدي را بر آن مطلع نكرده است، مانند علم به روز قيامت.

و اما رواياتي كه از ائمه عليهم السلام وارد شده و علم غيب را از خود نفي كرده اند مانند فرمايش امام صادق عليه السلام: شگفتا از مردمي كه گمان مي كنند ما غيب مي دانيم و حال آن كه جز خدا كسي غيب نمي داند، من كه گاهي تصميم مي گيرم كنيزك خود را تنبيه كنم از من فرار مي كند و نمي دانم در كداميك از اطاقهاي خانه پنهان شده است! پس چگونه غيب مي دانم؟!

اينگونه روايات حمل بر تقيه شده اند، زيرا «داود رقي» [22] و «يحيي بزاز» و


«ابوبصير» در آن مجلس حضور داشته اند، و اينها تحمّل كشش علوم غامضه و سربسته ي اهل بيت را نداشته اند، منظور امام صادق (ع) از نفي علم غيب از ائمه عليهم السلام، تثبيت عقيده ي اينگونه افراد بوده است. دليل توجيه مزبور اين است كه راوي اين حديث سدير است، در وقت ديگري بر امام وارد مي شود، و از اينكه شنيده بود امام علم غيب را از ائمه نفي كرده است بشگفت درآمده بود و شگفتي خود را به عرض امام رساند، امام به وي اطمينان داد كه او «امام» بيش از اينها را مي داند، يعني تمام علم كتاب و هر آن چه در آن از فنون و معارف و اسرار هست، همه را مي داند. جزاينكه علامه مجلسي رضوان الله عليه در مرآت العقول، به خاطر مجهول بودن راويان به اين حديث اعتنا نكرده است [23] .

احتمال دارد منظور امام از اينكه فرمود: نمي دانم در كداميك از اطاق ها پنهان شده است. رؤيت با چشم ظاهري باشد نه انكشاف واقعي، بنابراين جمله ي (نمي دانم) يعني با چشمم نديدم در كدام اطاق رفت وگرنه كسي كه مي گويد: گذشته ها از ديد من نرفته است، و هر چه از من نهان گردد پنهان نخواهد شد، امر كنيزك بر او پنهان نخواهد ماند، و لذا وقتي كه «مبشر» در را مي كوبد و كنيزك بيرون مي آيد تا درب را باز كند حضرت دستش را مي گيرد، و از داخل صدايش را بلند مي كند تا مبشر به داخل خانه برود، مبشر پس از ورود و عذرخواهي كه جهت استفاده آمده است نه مزاحمت، حضرت به او مي فرمايد: «لو كانت الجداران تحجبنا كما تحجبكم لكنا و انتم سواء» اگر ديوارها هم براي ما حجاب و مانع بشوند، فرقي بين ما و شما نخواهد بود. بعد از آن به محمد بن مسلم فرمود: اگر ما ندانيم شما در چه حال و در چه كاري هستيد، ما را بر شما فضلي نبود. سپس داستان خود را كه با دوستش در ربذه در امر امامت اتفاق افتاده بود نقل و فرمود. [24] .

و اما نقل از پيغمبر (ص) كه مي فرمايد: اگر غيب نمي دانستم سود بسيار


مي بردم و بدي به من نمي رسيد [25] اين معنا را تفهيم مي كند كه او را در تعليم و يادگيري نيازمند خداي تعالي است و به خودي خودش چيزي از غيب نمي داند. و اين مسلم است كه خداي تعالي بر پيغمبر (ص) و بر فرزندان معصومش عليهم السلام الله، ملكه ي قدسيه اي عنايت مي كند تا بتوانند بوسيله ي آن هر چه را كه در جهان هستي پديد آمده و مي آيد كشف كنند [26] .

روزي امام صادق (ع) در حجر اسماعيل نشسته بود و اصحاب اطرافش حاضر بودند، از اصحاب سوال كرد: آيا در يمين و يسار ما جاسوسي نيست؟ اصحاب جواب دادند جاسوسي نيست، آنگاه سه مرتبه فرمود: قسم به پروردگار اين كعبه اگر من بين موسي و خضر مي بودم، به آنها خبر مي دادم كه از هر دو عالمتر هستم و خبر مي دادم آن ها را از چيزهايي كه آنها در اختيار ندارند. زيرا به آنها، تنها علم امور گذشته داده شده است، در حالي كه به ما علم بماكان و بمايكون و بما هو كائن الي يوم القيامة داده شده است، ما آن را از رسول الله (ص) به ارث برده ايم [27] .

اگر صحت روايت را بپذيريم و اگر قبول كنيم ابراهيم بن اسحاق احمري كه از راويان اين حديث است، ضعيف نيست، مي گوئيم اشكالي ندارد كه ائمه داراي علوم واسعه باشند و در عين حال مكلف به اظهار آنچه كه مي دانند نباشند، بلكه بايد در ظاهر، مطابق مقتضاي تقيه عمل كنند. يا بايد مراعات حال بعضي از اصحاب را بنمايند كه احتمال مي دهند تحت تعقيب و مراقبت قرار دارند.

اين روايت مانند حديث ديگري است كه فرمود: من آنچه را كه در آسمان ها و زمين ها است مي دانم، و آنچه را كه در بهشت و جهنم است مي دانم، و آنچه رخ دده و رخ خواهد داد مي دانم. همين كه عظمت مسأله را متوجه شد و بر كساني كه حضور داشتند خائف گرديد كه گراه شوند فرمود: من همه ي اينها را از كتاب خدا فهميده ام زيرا خداوند فرموده است: «فيه تبيان كل شي ء» قرآن روشن ساز همه چيز است [28] .


بنابراين امام عليه السلام رعايت كننده ي حال اصحاب است طوري بر آنها استدلال كرده است كه قانع شوند، ائمه در مورد بيان علومشان رعايت مصالح زمان و اشخاص را مي كرده اند. و اينكه حضرت درباره ي موسي و خضر فرمود خداوند به آنها علم مسائل گذشته (ما كان) را داده است، منافات با علم خضر به آينده ي آن پسربچه ندارد، زيرا اين مورد از مسائلي بوده است كه به جهت مصلحت آن وقت خداوند خضر را از آن آگاه كرده است.

و اما روايتي كه از ائمه رسيده است كه: امام هر گاه بخواهد چيزي را بداند خداوند وي را داناي به آن مي كند [29] .

اين روايت دلالتي بر محدود بودن علم ائمه در زمان خاصي ندارد بلكه اين حديث دلالت دارد بر اينكه اعمال اين قوه ي قدسيه براي ابراز حقائق نهاني، و اظهار علوم مكنونه كه از هنگام ولادت در آن ها وجود دارد موقوف بر اراده و متوقف بر وجود مصلحت است. علاوه بر توجيه مزبور بايد توجه داشت كه اين مضمون مجموعا در سه روايت ذكر شده كه مرحوم علامه ي مجلسي در مرآت العقول، هر سه روايت را به خاطر ضعف سند و بعضي از آنها را به خاطر مجهول بودن، ردّ كرده است.

خلاصه ي تمام آنچه كه ذكر شده اين است: خداوند به خلفاء اطهار خود ملكه ي نوريه اي افاضه كرده است كه به واسطه ي آن بتوانند حوادثي را كه واقع مي شود، و هر چه را كه در جهان هستي وجود دارد، و تمام خواص و اسرار موجودات و هر خير و شري كه پديد خواهد آمد، همه را بدانند. و با توجه به اينكه ذوات مقدسه ي آنها را قابل دريافت اين فيض اقدس دانستيم و در عطا و لطف پروردگار نيز بخالت و خساستي قائل نشديم و هر چه را بخواهد و بهر كسي كه بخواهد مي بخشد، گفتار مزبور سخني گزاف و غلو نخواهد بود. و خود ائمه نيز به اين الطاف خاصه ي الهي اعتراف كرده اند كه آنها در تمام آنات و لاينقطع محتاج الطاف خاصه خداي سبحان اند كه اگر برداشته شود، تمام علمشان از بين خواهد رفت، و اين كار از كساني كه يكسره عمر خود را وقف اطاعت خدا كرده و سرشتشان با آب نزاهت عجيبن شده مانند اولياء و صديقين بعيد نيست، تا چه رسد به كساني كه خداوند آن ها را به عنوان امين دين خود برگزيده و لذا


آنطور كه مرحوم شيخ مفيد در مقالات ص 77 و مجلسي در مرآت العقول نقل كرده اند، پژوهشگران از اعلام، آن را تأييد كرده اند. و مرحوم محقق آشتياني نيز در حاشيه ي خود بر رسائل شيخ انصاري ج 2 ص 60 همين عقيده را اتخاذ فرموده است.

و ابن حجر هيثمي گفته است: بين اين دو آيه قرآن «قل لا يعلم من في السماوات و الأض الغيب الا الله» و «عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا» و بين علم انبياء و اولياء به جزئيات از غيب، منافاتي ندارد، زيرا علم به غيب آن ها از طرف خداي تعالي است و اين علم به غيب، غير از غيبي است كه از صفات قديمي ازلي دائمي ابدي منزله از تغيير و تبديل است كه عين ذات پروردگار و مخصوص خودش است. و اين علم ذاتي است كه موجب ستايش خدا است و در اينكه آيه از آن خبر داده كه احدي در اين علم با او شريك نيست و غير از پروردگار، اگر كسي حتي جزئيات غيبي را مي داند علمي است كه خداوند در اختيار آن ها قرار مي دهد. و در اختيار گذاشتن خداي تعالي چنين علمي را به انبياء و اولياء كه بتوانند به واسطه ي آن بعض از غيبها را بدانند اصلا محال نيست. و اگر كسي منكر وقوع آن بشود عناد ورزيده است، و بديهي است كه دانستن و دارا بودن آن موجب مشاركت با علم خاص خدا كه از صفات ازلي باري تعالي است نمي شود. و نووي در كتاب فتاواي خود همين مشي را اتخاذ نموده است. [30] .

با اين بيان روشن شد كه ابن حجر علم اولياء را به غيب بعيد نمي داند، لكن با آنچه شيعه درباره ي ائمه اهل بيت عليهم السلام معتقد است كه آنها حوادث ما كان و ما يكون الي يوم القيامة را مي توانند بدانند معتقد نيست زيرا او عقيده دارد كه اين قسم علم مختص با باري جلّ شأنه است لكن ملاكي كه او براي بعض از اولياء مقرر كرد و گفت ممكن است خداي تعالي امكاناتي را در اختيارشان بگذارد تا بر غيب اطلاع پيدا كنند براي اعتقاد شيعه مفيد خواهد بود. زيرا ميزان اطلاع بر غيب اگر با امكان دادن خدا و با قرار ملكه ي نوريه ي خاصه در اين ذوات مقدس از آل رسول باشد امكان دارد اين تا حد اعلا نيز به او عطا شود و كسي كه اين قوه به او داده شود حدّ ايستايي نخواهد داشت و مي تواند تمام اشياء در نزد او حضور عيني داشته باشد همانطور كه


امام صادق (ع) از آن تعبير كرده است، مگر اشيائي باشند كه خداوند علم به آنها را اختصاصا براي خود برگزيده باشد كه در اين صورت احدي بر آن اطلاع پيدا نخواهد كرد، هر چند درجات علمشان به اوج و بلندترين نقطه ي خود برسد.

نيشابوري صاحب تفسير معروف نيز اعتقاد خود را بر منوال ابن حجر عنوان كرده و گفته است: كرامت نداشتن اولياء الله يا به خاطر اين است كه خداوند نمي تواند آنچه را كه مي خواهد به اولياء خود بدهد، و يا به خاطر اين است كه مؤمن اهليت و لياقت آن را ندارد كه هر دوي اين فرض بعيد است، زيرا توفيق يافتن مؤمن براي شناخت خدا، از بزرگترين مواهبي است كه خداوند به او عنايت فرموده است، وقتي كه خداوند فياض، نسبت به موهبت بزرگتر و بالاتر بخل نورزد، نسبت به موهبت پائين تر به طريق اولي بخل نخواهد ورزيد [31] .



پاورقي

[1] در کتاب مختصر حسن بن سليمان حلي که از تلامذه شهيد اول بود ص 165 و همچنين در مختصر البصائرش ص 125 نوشته است: قال رسول الله (ص): «يا علي ما عرف الله الا انا و انت و لا عرفني الا الله و انت، و لا عرفک الا الله و انا» اي علي هيچ کس خدا را نشناخت مگر من و تو و هيچکس مرا شناخت مگر خدا و تو و هيچکس تو را نشناخت مگر خدا و من.

[2] «و ربک يخلق ما يشاء و يختار، ما کان لهم الخيرة» سوره‏ي قصص آيه 68.

[3] «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا أن يکون لهم الخيرة من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا» سوره‏ي احزاب آيه‏ي 36.

[4] هر گاه فرزندي از ما متولد شود ستوني از نور از او به آسمان مي‏رود که به وسيله‏ي آن اعمال همه‏ي بندگان و هر چه را که در بلاد اتفاق مي‏افتد بوسيله‏ي آن نور مي‏بيند (همانطور که بوسيله‏ي ماهواره‏ها حوادث را در همه جا مي‏گيرند). بصائر الدرجات صفار ص 128 جزء 9 که ضميمه‏ي «نفس الرحمن» مرحوم نوري چاپ شده است و ج 26 بحار صفحات 132 تا 136 و از صفحه‏ي 109 تا 117.

[5] مختصر البصائر ص 101.

[6] مختصر البصائر ص 20 خداوند تمام امتيازات پيغمبر (ص) را به ما داده است مگر نبوت و همسران بيش از نصاب را.

[7] سوره‏ي احزاب آيه‏ي 33.

[8] سوره‏ي نمل آيه‏ي 65.

[9] تفسير روح المعاني ج 20 ص 11.

[10] بحار ج 50 ص 30 - 29.

[11] اصول کافي.

[12] مختر البصائر ص 63 و بحار ج 26 ص 96.

[13] داناي غيب خداوند است و هيچ کس را از غيب خويش مطلع نخواهد کرد مگر پيغمبري که مورد رضاي وي باشد. سوره‏ي جن آيه 26.

[14] هدّاب بر وزن ضرّاب، ناصبي و از مخالفين اهل بيت بود. بحار ج 49 ص 75 - 73.

[15] توحيد صدوق چاپ جامعه مدرسين ص 115 حديث 15 حديث منقول در متن نقل به معنا و منضم به حديثي است که در پاورقي بعدي آمده است.

[16] بحار ج 47 ص 370.

[17] کتاب اعتقادات صدوق ملحق به باب حادي عشر.

[18] شرح اعتقادات صدوق ص 211 ملحق به مقالات چاپ تهران.

[19] سوره‏ي طه آيه 114.

[20] شيخ مفيد در مقالات ص 123 به اين نکته تصريح کرده است.

شيخ طوسي در تفسير بيان و در مبسوط ج 8 ص 120: (و الذي يقتضيه مذهبنا ان الحاکم يجب ان يکون عالما بالکتابة و النبي (ص) عندنا کان يحسن الکتابة بعد النبوة و انما لم يحسنها قبل البعثة).

شهيد اول در غاية المراد. علامه‏ي حلي در کتاب تحرير و قواعد. سيد مجاهد در مناهل.

ابن شهرآشوب در مناقب ج 1 ص 161 تصريح کرده است. علامه مجلسي در مرآة العقول ج 1 ص 147 سيد در رياض، فاضل هندي در کشف اللئام، مقداد در تنقيح و حاج ملا علي کني در کتاب قضا فرموده است: از عبارت ابن‏ادريس در سرائر در اين مورد استفاده‏ي اجماع مي‏شود. که نوعا فقها در مسأله‏ي کتابة قاضي در کتاب قضا متعرض اين مسأله شده‏اند.

شهاب خفاجي در شرح شفا ج 2 ص 398 و در فصل اسماء از باب سوم در ص 514 تصريح به آن کرده است. علامه‏ي آلوسي مفسر بزرگ اهل سنت در تفسير روح المعاني ج 21 ص 4 ذيل آيه‏ي «و لا تخطه بيمينک» عده‏اي از علما را نام مي‏برد که معتقد بودند پيغمبر نوشتن مي‏دانسته است.

سپس از بخاري نقل مي‏کند: عهد نامه‏ي صلح را پيغمبر (ص) را دست خود نوشت.

استد عبدالعظيم زرقاني در کتاب مناهل العرفان ص 260 چاپ اول اخبار نافيه را حمل بر اوائل امر بعثت و اخبار مثبة را بر اواخر آن حمل کرده است.

[21] سوره‏ي جن آيه 26 و 27.

[22] مجمع الأنهر ج 1 ص 320 فقه حنفي عبدالوهاب معروف به ابن‏کثير نهاوندي مجهول است.

[23] در کتاب مرآت العقول چاپ اسلاميه تهران ج 3 از ص 114 - 112 شرح مفصلي ذيل حديث آورده براي استفاده‏ي بيشتر مراجعه شود.

[24] بحار ج 11 ص 72 چاپ قديم.

[25] سوره اعراف آيه 188.

[26] شرح شفاي خفاجي ج 3 ص 150.

[27] مرآت العقول ج 3 ص 129 حديث اول.

[28] فيه تبيان کل شي‏ء نقل بمعنا شده است، وگرنه در قرآن «و نزّلنا عليک الکتاب تبيانا لکل شي‏ء» آمده است.

[29] مرآت العقول ج 3 ص 119.

[30] الفتاوي الحديث ص 222.

[31] النور السافر في اعيان القرن العاشر نوشته‏ي عبدالقادر عيدروسي ص 85.