بازگشت

نهضت سيدالشهداء امام حسين


بسم الله الرحمن الرحيم

تنها هدف سالار شهيدان حضرت ابي عبدالله حسين بن علي (ع) از نهضت خود اين بود كه: آثار ويرانگري را كه بني اميه در اسلام پديد آورده بودند از چهره ي زيباي اسلام بزدايد و تمام زشتي ها و عيوبي را كه بر آن وارد كرده بودند از ساحت مقدس شريعت پاك نمايند و برائت و قداست آن را به همه نشان دهد و به دنيا بفهماند كه صاحب شريعت از تمام اعمال زشت و ننگين، و بدعتها و رسوائي هايي كه بني اميه در اسلام پديد آورده اند و از فسق و فجوري كه علنا مرتكب مي شوند و از سياست [1] ضد اسلامي و مردمي اي كه اعمال مي كنند سخت بيزار و منزجر است، و لذا براي رسيدن به اين منظور نهضت مقدس خود را آغاز كرد، و رسالت خود را به گوش همه ي رجال ديني زمان خود رساند، و از هرزگيها و عياشي هاي رسوا و بي حساب دستگاه حاكم پرده برداشت و چهره ي كريه و زشت يزيد و پيروان شهوتران و شكمپرست، و جرثومه هاي فتنه و فساد را به مردم معرفي كرد و به مردم نشان داد كه چگونه سخنان


پوج و بي ارزش دستگاه، مردم را به مسخره گرفته و چگونه آبروي آنها را بر باد داده اند كه جز با ديده ي ذلت و خواري به آنها نمي نگرند.

حسين (ع) دست به افشاگري زد تا اينكه عزم آهنين مردم، راسخ و استوار گرديد، آتش حميت و غيرت ديني آنها زبانه كشيد، حركتهايي پديد آمد كه فرصت هر گونه بحث و گفتگو را از آنها سلب كرد و جنگهاي خونيني را به دنبال آورد كه ضربه هاي مهلك و ويرانگري را بر پيكره ي حكومت خود وارد آوردند و حكومتي را كه به منظور نابودي مملكت اسلامي تأسيس كرده بودند بدون كمترين تجربه و صلاحيتي واژگون كردند!

و بدينوسيله، حسين (ع) اين مرد بزرگ و نامي، معروف و نامدار، اين مرد اصيل و بزرگوار پيروز مي شود و به مراد خود مي رسد. «و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتا بل أحياء عند ربهم يرزقون».

اگر شما با دقت و كنجكاوي و عميق تاريخ را بررسي نمائيد و مورد تجزيه و تحليل قرار دهيد، حقيقت ضد ستمي و بزرگواري آن حضرت بر شما تجلي خواهد كرد، اهداف مقدس و شايسته و مقاصد بلند و عاليش در هر مرحله اي از مراحل: ورود و حركت، قيام و قعود، ثبوت و اثبات، ادعا و طلب. بر شما روشن تر مي گردد، پس از آنكه روشن شد اين شهيد باعظمت كيست؟ و بدانيد چه كرده است! و طبيعتا بدانيد چه برنامه هائي داشته و چگونه عمر خود را از ننگ و زبوني حفظ كرده، در آن صورت گمان نمي كنم نيازي به تفصيل يكايك موارد باشد.

و ما با آن عقيده اي كه به حسين (ع) داريم و او را امام بر حق و راستين مي دانيم و هيچكس ديگري را در زمان او شايسته ي اين مقام نمي دانيم، انصاف به ما اجازه نخواهد داد حتي احتمال دهيم كه مي توان او را با طاغوت زمانش مقايسه كنيم، يا وي را در يكي از مفاخر با او بسنجيم و اندازه بگيريم، زيرا سرور جوانان اهل بهشت در هر يك از صفات شايسته اي كه دارد بايد آن قدر از آن تنزل بكند تا بتواند با او همقدم و برابر شود و محال است كه او از اوج عظمت و بزرگواري اي كه دارد اين اندازه تنزل كند تا با يزيد يكسان گردد تا چه رسد اسلاف و پيشينيان او.

مگر امكان دارد حسين (ع)، ابوسفيان را با پيامبر عظيم الشأن مقايسه كند، يا


مگر مي شود معاويه را با حضرت اميرالمؤمنين (ع) و يا زن جگرخوار را با ام المؤمنين خديجه، و ميسون را با سيده ي زنان عالميان، و هرزگيها و عياشي هاي جاهليت را با وحي اسلام، يا جهل محض را با سرچشمه ي علم جوشان، و شكمبارگيها و بي عفتيها را با راستي و درستي و عفت، و ناپاكي ها را با طهارت مقدس، و ديگر مسائلي را كه زبان از بيانش ناتوان و قلم از تحريرش عاجز است مقايسه كرد؟!

گاهي بين خداي سبحان و اولياي مخلصش اسرار بسيار غامض و پيچيده اي وجود دارد كه آثار ظاهري آن از ديدگاه غير مخلصين، بصورت كاري ناشايست و نابه جا جلوه مي كند و كوتاه فكران از آن واقعه ي اظهار تأسف و دريغ مي نمايند تا آنجا كه مسلك گرائيهاي كوركورانه، چشم خرد آنها را كور مي كند و نسبت به مقام قدس منجي بزرگ نيز گستاخي مي كنند و راهي جز تمايل به طرفداري و وابستگي ننگين برنمي گزينند و مي گويند:

حسين (ع) به شمشير جدش كشته شد، زيرا پس از آنكه مردم با يزيد بيعت كردند و شرائط خلافت و ربهري به اجماع اهل حل و عقد در او جمع شد، بدون اين كه در او ايراد و اشكالي وجود داشته باشد كه موجب بدنامي و نكوهش گردد [2] حسين


(ع)، بر امام زمان خود يعني يزيد خروج كرد و همين مايه ي كشته شدنش شد.

اين گوينده «ابن عربي» فراموش كرده كه در طول زندگاني پسر ميسون [3] يك رز سفيد پيدا نمي شود تا بتوان عيوب ننگين و بدنامي هايش را جدا كرد، صدمات و لطمات، و اعمال ننگين و شرم آور او به اندازه اي بسيار است كه آغاز و انجامي برايش تصور ندارد چه او از پستان زني از دودمان كلبي شير خورده كه خود غرق در شهوات بوده و در دامان كسي پرورش يافته كه به زبان پيغمبر (ص) مورد لعن و نفرين قرار گرفته است. [4] .

پيغمبر (ص) امر فرمود: هر گاه ديديد معاويه را كه بر فراز منبر من صعود مي كند او را بكشيد [5] .


اگر چنانچه امت اسلامي اين امر واجب پيغمبر (ص) را امتثال مي كردند از شر اين عذاب كه چون سيل بنيانكن از شكافهاي بدعتهاي اين طاغوت سرازير شد در امان مي ماندند، و از گستاخيها و جسارتهاي قساوتمندانه ي او كه بنيان برانداز امت بود صدمه اي نمي ديدند. لكن به نعمت خدا و به خاندان ولايت، كفر ورزيدند و به فرمان پيغمبر خدا (ص) عمل نكردند لاجرم پيوسته از دست اين بيماري مسري كه مرگهاي ناگهاني برايشان تهيه ديده بود جامي مي چشيدند! و بدينوسيله خداوند جامه ي بيم و ترس و ذلت را بر آنها پوشاند و آنها را به حال خود گذاشت تا در شعله هاي آتش ستم ستمكاران بسوزند و نابود شوند، و با دست و پاي به زنجير كشيده، به ذلت و بردگي آنها درآيند و دشمنيها و گستاخيها و پرده دريها و شهوترانيهاي بي شرمانه ي آنها را عينا مشاهده كنند. هر چه از كوزه ي منفور دودمان اموي از اين هرزگيها بيشتر تراوش ميكرد، يزيد بر طغيان و هوسرانيش افزوده مي شد و در تاخت و تازهاي خود با كمال وقاحت و فرومايگي و رقص و پايكوبي از دشمنيهايي كه عليه اسلام و پيغمبر (ص) در دل مي پروراند پرده برميداشت. علامه آلوسي صاحب تفسير روح المعاني مي گويد:

هر كس بگويد يزيد با قتل حسين (ع) گناهي نكرده و نبايد او را لعن كرد شايسته است او را در رديف ياران و انصار يزيد بحساب آورد. نويسنده مي افزايد اين خبيث اصلا معتقد به رسالت پيغمبر (ص) نبوده است، زيرا مجموع اعمالي كه با اهل حرم خدا و اهل حرم پيغمبر (ص) و عترت پاك او در حيات و بعد از ممات آنها انجام داد، و كارهاي شرم آور و ننگيني كه از خود نشان داد هر كدام به تنهايي بهترين دليل بر عدم ايمان او مي باشد و هر كدام از جناياتي را كه انجام داد كمتر از اين نيستند كه ورقي از قرآن شريف را در قاذوره بيندازد و چنين نمي پندارم كه پستي و فرومايگي او در آن


زمان بر بزرگان و مسلمانان پنهان مانده باشد لكن چون مغلوب و مقهور قدرت او بودند جز صبر و لب فروبستن چاره اي نداشتند، و بر فرض اگر آن ناپاك، مسلمان هم بوده است، مسلماني بوده، آنقدر از گناهان كبيره را مرتكب شده كه در بيان هيچ سخن پروري نمي گنجد و من معتقدم شخصا يزيد و امثال او را مي توان لعن كرد اگر چه در زمره ي فساق و فجار، مثل و مانندي براي يزيد تصور ندارد و آنان كه احتمال داده اند شايد توبه كرده و لذا لعنش جايز نيست اين احتمال از ايمان خود يزيد ضعيف تر و بي بنيادتر است.

ابن زياد، و ابن سعد و پيروان آنها را نيز به او بايد ملحق كرد كه لعنت خداوند بر آن ها و بر ياران و همكاران و پيروانشان و بر هر كس كه به آنها تمايل دارد باد تا روز قيامت، و تا زماني كه چشمي بر حسين عليه السلام مي گريد. و چه بسيار خوب گفته است فاضل بزرگوار عبدالباقي افندي عمري موصلي در جواب كسي كه از لعن يزيد پرسيد، او گفت:



به پهناي گيتي بود لعن من بر يزيد

بهر بام لعنت فرستيد (در زندگي) بر آن پليد



و اگر كسي از تصريح در لعن بر اين گمراه مي ترسد چنين بگويد: لعنت خداي عزوجل بر هر كس به قتل حسين (ع) راضي بود و بر هر كس كه عترت پيغمبر (ص) را بناحق آزار كرد، و بر هر كس كه حق آنها را غصب كرد.اگر چنين بگويد بر يزيد نيز لعن كرده است، زيرا او نخستين كسي است كه مشمول اين كلي خواهد شد و هيچ كس در اين گونه لعن فرستادن جز ابن عربي فوق الذكر و موافقينش مخالفت نكرده است. و بر حسب نقلي كه از ايشان شده است لعن بر راضيان به قتل امام حسين (ع) را جايز نمي دانند كه به جان خودم سوگند اين از آن گمراهيهاي بسيار دور و پرت از طريق حق است كه يزيد علي ضلال يزيد.

سپس علامه ي مزبور مي افزايد: برزنجي در كتاب «الاشاعه» و ابن حجر هيثمي در كتاب «صواعق محرقه» نقل كرده اند كه: عبدالله پسر احمد حنبل از پدرش پرسيد آيا لعنت بر يزيد جايز است يا نه؟

پدر گفت: چگونه جايز نباشد لعن بر كسيكه خدا او را در قرآن لعن كرده است!

عبدالله گفت: من قرآن را مطالعه كرده ام جائي نديدم كه خداوند يزيد را لعن


كرده باشد.

پدر گفت: خداوند مي فرمايد: آيا دوست داريد اگر متصدي امور شديد در زمين فساد كنيد، و قطع رحم نمائيد؟ اينان كساني هستند كه خداوند آنها را لعنت كرده است [6] و چه فساد و قطع رحمي تندتر و شديدتر از آن چه كه يزيد انجام داد.

عده اي از علماء و بزرگان اهل سنت از قبيل: قاضي ابويعلي و حافظ بن جوزي و تفتازاني به طور قطع و جزم، حكم بكفر يزيد كرده و به جواز لعن او تصريح نموده اند. تفتازاني گفته است: ما در مورد يزيد و بي ايماني او شك نداريم كه لعنت خدا بر او و بر اعوان و انصارش باد. و جلال الدين سيوطي نيز، تصريح به لعن او كرده است.

در تاريخ ابن الوردي و در كتاب «الوافي بالوفيات» آورده اند وقتي كه زنهاي اهل بيت و بچه هاي سيد الشهداء (ع)، و سرهاي بر سر نيزه ها را در «ثنيه جيرون» نزد يزيد آوردند كلاغي به صدا درآمد يزيد كه صداي آن را به فال نيك گرفته بود گفت:

وقتي كه اين محموله ها ظاهر و آشكار شدند گوئي خورشيدهائي بودند كه بر تپه هاي جيرون به درخشيدن گرفتند.

كلاغ با صداي خود شگون زد به او گفتم بگوئي يا نگوئي من انتقام خود را از پيغمبر گرفتم.

منظورش اين بود در مقابل كساني كه پيغمبر (ص) در بدر، مانند عتبه جد يزيد و پسر عتبه دائي او و ديگران را كه كشته بود، حسين (ع) و يارانش را در مقابل آنها كشت! و اين كفر صريح است كه اگر يزيد گفته باشد، دلالت بر كفر او مي كند.

و مانند اين ابيات است كه به شعر عبدالله پسر زبعري كه پيش از اسلام گفته بود تمثل جست و گفت:

ليت اشياخي ببدر شهدوا... تا آخر اشعار [7] .

و بسياري ديگر از فساد و الحاد، و بي دينيهايش كه به واسطه ي آن ها سزاوار لعن از طرف خدا و فرشتگان و پيغمبران و همه ي مؤمنين الي يوم القيامة خواهد بود، و كسي در اين مورد شك نخواهد كرد مگر كسي كه بويي از حقيقت به شامه اش نرسيده و


مسلك گرائيهاي كوركورانه از ديدن و پيمودن جاده ي حق نابينا و ناتوانش كرده باشد كه در اين صورت در جواز لعن بر او ترديد كند و همچنان در وادي گمراهي حيران و سرگردان بماند و راه هدايت را پيش نگيرد و خود را از تنگناي ناداني نرهاند.

هيچيك از محققين و دانشمندان در كفر و زندقه يزيد شك و ترديد نكرده اند كه او بر خلاف كفر باطني خود تظاهر به خداشناسي و ايمان نمايي مي كرد اينك ببينيد ابن خلدون دانشمند معروف مي گويد: قاضي ابوبكر بن عربي مالكي اشتباه كرده است كه در كتاب خود «العواصم و القواصم» گفته است: حسين (ع) موافق قانون شريعت جد خود كشته شد، آنچه گوينده را بدين گفتار نابجا و غلط واداشته غفلت وي از شرط فتوي دادن امام عادل براي نبرد با صاحبان عقايد فاسد و باطل است و در آن زمان چه كسي را عادلتر از حسين (ع) در امامت و عدالت مي توان يافت [8] ؟

و در صفحه ي 254 مقدمه ي خود بيان كرده است كه فسق و فجور يزيد مورد تأييد و اجماع همه ي مسلمين است و با توجه به اينكه همه ي مسلمين بر فسق او اجماع داشتند، صلاحيت امامت مسلمين را نداشت، و به همين دليل بود كه حسين (ع) قيام بر عليه او را واجب و لازم ميدانست، و عدم همكاري عده اي از صحابه و تابعين [9] با حسين(ع) نه از جهت تأييد يزيد بود بلكه بدليل اين بود كه آنها مي گفتند: هر چد يزيد فاسق است در حين حال قيام بر ضد او روا نيست زيرا چنين قيامي هرج و مرج و خونريزي پديد مي آورد و به همين سبب از همكاري با حسين (ع) خودداري كردند و از حسين (ع) پيروي نكردند. و در عين حال به عيبجوئي وي هم نپرداختند لكن در اثر عدم همكاري آنها سرانجام حسين (ع) در اثر تبهكاري يزيد كه دليل محكمي بر فسق او بود كشته و شهيد شد!!

ابن مفلح حنبلي مي گويد: ابن عقيل و ابن جوزي قيام عليه امام غير عادل را جايز دانسته اند بدليل اينكه حسين عليه السلام بر ضد يزيد قيام كرد تا حق را زنده و پايدار نمايد.


ابن جوزي در كتاب «السر المصون» نوشته است: جزء اعتقادات عاميانه است كه بين عده اي از منتسبين و وابستگان به اهل سنت مشهور شده مي گويند: در مورد قيامي كه حسين (ع) بر ضد يزيد كرد، يزيد بر صواب و حسين بر خطا بود، اگر اينان تاريخ و سيره را مطالعه كنند به بخوبي خواهند ديد كه چگونه براي او از مردم بيعت گرفتند و چگونه مردم را براي بيعت با او مجبور مي كردند، در اين رابطه هر كار زشتي را كه ممكن بود با مردم انجام دادند [10] و بر فرض كه خلافت و انتخابات او درست و مطابق مقررات انجام شده باشد، آن قدر كارهاي غير منطقي و نابخردانه از او سر زد كه هر يك از آنها براي فسخ عقد خلافت و ابطال انتخابات رهبري كفايت مي كرد مانند غارت شهر مدينه در قضيه ي حره [11] و تيرباران كردن كعه بوسيله ي منجنيق، و قتل حسين بن علي (ع) و اهل بيت او و زدن چوبدستي بر لب و دندان او، و نصب كردن سرهاي بريده را بر بالاي ني و امثال اينها. اين طرز تفكر از سكاني سر مي زند كه نسبت به تاريخ و سيره، ناآگاه و از نظر مذهب و عقيده، عامي باشند و مي خواهند با اينگونه مطالب رافضي ها را خشمگين كنند [12] .

تفتازاني مي گويد: حقيقتا رضايت يزيد به كشته شدن امام حسين (ع) و خوشحال شدنش از آن، و اهانت او به اهل بيت پيغمبر (ص) اگر چه هر كي به تنهايي خبر واحد است ولي در مجموع اين معاني به تواتر رسيده است و ما درباره ي او و بلكه در بي ايمانيش شك و ترديدي نداريم لعنة الله عليه و علي انصاره و اعوانه [13] .

ابن خرم نوشته است: قيام يزيد صرفا به خاطر اهداف دنيوي بود و به هيچ وجه كارهايش قابل توجيه نيست و او تنها يك ستمگر گردنكش زناكاري بوده است [14] .

شوكاني مي نويسد: برخي از اهل علم تندروي بيجا كرده اند كه گفته اند: چون حسين پسر دختر پيغمبر كه خداي او را خشنود كند، بر شرابخوار مستي مانند يزيد بن


معاويه (لعنة الله عليهم) كه حرمت شريعت مطهر پيغمبر (ص) را شكست سركشي و نافرماني كرد، كشته شد.

شگفتا از مطالب ياوه اي كه، لرزه بر اندام انسان مي اندازد و از شنيدنش سنگ خارا، پاره پاره مي شود [15] .

جاحظ نوشته است: منكراتي كه يزيد از قبيل كشتن حسين (ع) و به اسارت بردن دختران رسول خدا (ص)، و چوب زدن بر ثناياي حسين، و ايجاد رعب و وحشت در مدينه و ويران كردن كعبه را مرتكب شد همه و همه دلالت بر قساوت و گستاخي و بيماري و بي ديني و كينه توزي و دشمني و نفاق وي دارند كه از ايمان و اسلام خارج شده و موجب فسق وي گرديده كه فاسق ملعون است و هر كس از بيان بديهاي ملعون نهي كند، خود ملعون خواهد بود [16] .

حلبي نقل مي كند: استاد شيخ محمد بكري به پيروي از پدرش، يزيد را لعن مي كرد و مي افزود: خداوند بر رسوائي و بدناميش بيفزايد و در اسفل السافلين جهنم جايش دهد [17] .

همچنين ابوالحسن علي بن محمد كياهراسي نيز او را لعن مي كرد و مي گفت اگر مقدورم مي بود رسوائيهاي اين مرد را به رشته ي تحرير مي آوردم [18] .

ذهبي در كتاب اعلام النبلاء مي گويد: يزيد بن معاويه مردي ناصبي (دشمن اهل بيت) درشتخو، خشن، جلف و بي ادب بود كه پيوسته شراب مي آشاميد و مرتكب منكرات مي شد، حكومت خود را با كشتن سيد الشهداء آغاز كرد و با واقعه ي حرّه در مدينه، آن را پايان داد كه مورد نفرت مردم قرار گرفت و در زندگي خيري نديد [19] .

شيخ محمد عبده نوشته است: هر گاه در دنيا دو حكومت وجود داشته باشد، يكي حكومت عدل كه احكام اسلام را به پاي مي دارد و طبق آن عمل مي كند، و ديگري حكومت جور و ستم كه آنرا تعطيل مي كند و به آن عمل نمي كند، بر هر مسلماني


واجب است حكومت نخستين را ياري و حمايت نمايد، سپس مي افزايد: و از اين قسم است قيام امام حسين (ع) فرزند رسول خدا (ص) بر ضد امام جور و ستم، يزيد بن معاويه كه با سر نيزه و نيرنگ متصدي امور مسلمانان شد كه خداي او و همه ي كراميه و نواصب را كه از او حمايت مي كند خوار و زبون گرداند [20] .

و ابن تغر بردي حنفي گفته است: يزيد فردي فاسق و دائم الخمر بود [21] .

باز ايشان گفته است: روزي عمر بن عبدالعزيز قزويني در بغداد يزيد را با كلمه ي اميرالمؤمنين يزيد ملقب كرد، من در اين مورد فتاواي علماء را مبني بر لزوم تعزير نامبرده گرفتم، پس از حكم تعزير، او را از بغداد بيرون كردند كه به قزوين شهر خود رفت. [22] .

ابوشاعة نقل مي كند: احمد بن اسماعيل بن يوسف قزويني به بغداد آمد، روز عاشورا در نظاميه بالاي منبر مردم را موعظه مي كرد، كسي به او گفت: يزيد بن معاويه را لعن كن. جاب داد: يزيد مجتهد بود و مطابق فتواي خود عمل كرده است. يعني كسي حق ندارد او را لعن كند. در هيمن حال ناگهان كسي بر او حمله كرد و مي خواست او را بكشد كه از منبر فروافتاد، و سپس به سوي قزوين از بغداد بيرونش كردند و در سال 590 همانجا مرد [23] .

نوه ي دختري ابن جوزي نقل مي كند: روزي از جدم ابن جوزي درباره ي لعن يزيد سؤال كردند. جواب داد: احمد «حنبل» لعن او را جايز مي داند و ما هم مي گوئيم: او را دوست نداريم به خاطر جناياتي كه درباره ي پسر دختر پيغمبرمان انجام داد، و آل پيامبر (ص) را به اسيري گرفت و به شتران بي جهاز، روي چوبها سوار كرد و به سوي شام برد، و جسارتهايي كه به پيغمبر خدا (ص) كرد، اگر با همين جمله (ما او را دوست نداريم) مصالحه مي كنيد فبها، وگرنه به آغاز سخن برمي گرديم و او را لعن مي كنيم [24] .


بعد از اين همه نكوهش و مخالفت با يزيد از سوي اعلام و بزرگان اهل سنت چگونه «عبدالمغيث ابن زهير بن علوي حربي» به خود اجازه داده است كتابي در فضائل يزيد بن معاويه تصنيف نمايد [25] .

نمي دانم چه كار و يا اثر نيكي از يزيد ديده است كه مي خواسته آن را در كتابش بنويسد؟ و آيا زندگي يزيد غير از سراسر تبهكاري و هجمه بر مقدسات شريعت چيز ديگري بوده است؟ آنقدر اين كتاب بي مايه و بي پايه نوشته شده كه علماء به آن بي اعتنا بوده اند، اينك ببينيد ابن عباد در كتاب «شذرات الذهب» مي گويد: مطالب جعلي و خلاف واقع را در اين كتاب نوشته است [26] .

و ابن كثير در كتاب بدايه ج 12 ص 328 نوشته است: ابن جوزي ردّ بسيار خوبي بر اين كتاب نوشته و كاري صواب انجام داده است. باز در كتاب كامل ج 11 ص 213 گفته است: مطالب عجيب و غريبي را در اين كتاب نوشته است.

ابن رجب در كتاب طبقات الحنابله ج 1 ص 356 نوشته است: ابن جوزي كتابي در ردّ او نوشته و نام آن را «الرّد علي المتعصب العنيد المانع من لعن يزيد» گذاشته است.

و شگفت تر آنكه عبدالغني مقدسي وقتي كه درباره ي يزيد از او سوال مي كنند فتوا مي دهد: خلافت او درست است، زيرا شصت نفر از صحابه از جمله پسر عمر با او بيعت كردند! و اگر كسي او را اجابت نكرد و با او بيعت ننمود نه از اين جهت بود كه او را از اصحابه پيغمبر (ص) نمي دانست بلكه از آن جهت بود كه: مبادا راه پدرش را پيش بگيرد و فساد ايجاد كند لذا به خاطر سدّ باب فتنه به او رأي ندادند [27] .

و شگفت تر از آن: انكار ابن حجر هيثمي است كه مي نويسد: راضي بودن يزيد به كشتن امام حسين (ع) يا امر او به قتل حسين (ع) از متواترات بين مورخين است و هيچ كس منكر آن نمي شود مگر كسي كه منكر نور خورشيد گردد [28] .

ابن جرير، و سيوطي مي نويسند: وقتي كه حسين (ع) كشته شد يزيد از كشته


شدن او خوشحال گرديد و ابن زياد در نزد او مقرب و داراي احترام شد، لكن ديري نگذشت كه يزيد پشيمان شد [29] .

خوارزمي مي نويسد: يزيد بن نعمان بن بشير گفت: (الحمد لله الذي قتل الحسين (ع)) سپاس خداي را كه حسين (ع) كشته شد [30] .

كسي كه به او اعتراض نكرد و بدين وسيله او را همچنان كه غرق در منكرات بود به حال خود گذاشتند، چنانچه پدرش معاويه را در ستم و سركشي و دشمني با احكام صاحب شريعت! مگر اين معاويه نبود وقتي كه پدرش صخر اظهار اسلام كرد به او گفت: از ترس شمشيرهاي درخشان و برق افروز مسلمان ها، مسلمان شدي؟ و افزود:

اي صخر بعد از داستان جنگ بدر كه بدنهاي اقوام ما پاره پاره روي زمين افتاد، هرگز با رضا و رغبت اسلام را نپذيري كه مايه ي بدنامي و ننگ ما خواهي شد. هرگز تن به امري ندهي كه به زور مي خواهند قلاده ي آن را بگردن ما بيندازند.

و جدش صخر روز فتح مكه به عباس عموي پيغمبر (ص) گفت: تشكيلات محمد (ص) تشكيلات پادشاهي و كشورگشائي است كه عباس در جوابش گفت: واي بر تو، اين پادشاهي نيست، كه نبوت و پيامبري است [31] .

بنابراين، زاده ي ميسون «يزيد» عصاره ي تمام اين منكرات است كه هرگز صلاحيت پشيزي از مملكتداري را ندارد تا چه رسد به لياقت خلافت الهي، در حالي كه ريحانه ي رسول اكرم و سرور جوانان اهل بهشت «حسين (ع)» وجود دارد، حسيني كه پدرش كسي است كه با جهاد او دين استوار گرديد، و مادرش سيده ي زنان جهانيان است، حسيني كه خامس آل عبا و همتاي قرآن مجيد در حديث ثقلين است، حسيني كه چشمسارهاي علم و دانش از اطراف و جوانب او سرازير و نور خلق عظيم بهر كجا كه توجه كند پرتوافكني مي كند، رائحه ي طيبه ي نبوت با توجهات او فضاي جامعه را عطرآگين كرده، و ستاره ي امامت از خط چهره ي او درخشيدن گرفته است.

و حسين عليه السلام، به همين معنا اشاره مي كند آنگاه كه وليد بيعت با يزيد را


بر او عرضه كرد در جواب او فرمود:

اي امير! ما اهل بيت نبوت و معدن رسالت و محل آمد و رفت فرشتگانيم، همه چيز را خداوند با ما آغاز مي كند و به ما پايان مي دهد، لكن يزيد مردي فاسق، شارب الخمر، و قاتل نفس محترمه است و متجاهر به فسق است، بنابراين شخصي مثل من با فردي مانند يزيد هرگز بيعت نخواهد كرد [32] .

بعد از بيان اين مطالب هم اكنون بايد از اين عالم نما پرسيد منظورت از اين عبارت كه گفتي: حسين پس از انعقاد بيعت براي يزيد بر ضد او قيام كرد چيست؟ كي و كجا اين بيعت قلابي انجام گرفت؟ و كي اهل حل و عقد آن را تأييد كردند؟ آيا آن روزي كه پدرش با زور و فشار و تحت بارقه ي ارعاب از مردم بيعت مي گرفت اهل حل و عقد آن را تأييد كردند؟ يا روزي كه شكم پرستان جيره خوار و مزدوري كه خود را به او نزديك كرده و كاسه ليسي مي كردند؟ و يا روزي كه عمال يزيد اعلام كردند كه حسين بن علي (ع) پسر پيغمبر (ص) و بني هاشم خودشان را از بيعت با يزيد كنار كشيدند و در آن شركت نكردند، و ابن زبير بخاطر شركت نكردن در آن به سوي مكه فرار كرد، و عبدالله عمر نيز در خانه ي خود پنهان شد و بيرون نيامد [33] ؟

و عبدالرحمن پسر ابوبكر داد مي كشيد و مي گفت: اين بيعت، بيعت ستمگرانه و هرقلي است، هر گاه هرقلي «ستمگري» بميرد، هرقل ديگري بجايش مي نشيند [34] و چون از بيعت با يزيد سر باز زد يك صد هزار درهم براي او فرستاد تا رأي او را بگيرد! لكن عبدالرحمن پول را برگرداند و گفت: من دينم را به دنيا نمي فروشم. [35] .

و سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل عدوي به مردي كه اهل شام بود و مروان حكم او را فرستاده بود تا از او براي يزيد بيعت بگيرد گفت: مروان به من دستور مي دهد با مردمي بعيت كنم كه با زور شمشير خودم مسلمان شدند! بخدا قسم اسلام نياوردند لكن حكومت اسلام و تصدي آن امري بس عظيم و دشوار است و شخصي مثل يزيد عياش


و سهل انگاري كه دائما با گماشتگان خود بصيد و شكار مي پردازد نمي تواند عهده دار چنين مقامي بشود كه اميرالمؤمنين برخي از كارهاي خلاف شرع و بي ديني هاي يزيد را به معاويه خبر داد [36] .

احنف بن قيس نيز از مخالفين بيعت با يزيد بود، وقتي كه معاويه مي خواست براي پسرش يزيد بيعت بگيرد با اينكه امام مجتبي و امام حسين عليهماالسلام با آن فضائل و سوابق درخشان، در صحنه بودند و غير از آنها نيز ديگراني بودند كه برتر و شايسته تر از يزيد بودند در عين حال معاويه كه يزيد را بر همه مقدم داشت، احنف رسما مخالفت كرد و اشتباه معاويه را به او گوشزد نمود و او را از شرائطي كه با امام مجتبي (ع) كرده بود مبني بر اينكه جانشيني براي خود تعيين نكند و كسي را بر او مقدم ندارد يادآوري كرد، و تذكر داد كه مردم عراق از روزي كه با حسنين دوست شدند هرگز با آنها دشمني و مخالفت نكرده اند، و همين دلهاست كه يزيد را دشمن مي دارند [37] .

سيد الشهداء عليه السلام نيز ضمن سخناني كه به معاويه گفت اين مطالب را يادآور شده است: (... آنچه را كه درباره ي يزيد از كمال و تدبير در امر سياست و رهبري امت محمد (ص) گفتي فهميدم، تو مي خواهي در مورد يزيد امر را بر مردم مشتبه سازي، آنچنان از او تعريف و ستايش مي كني كه گويي آدم محجوب و بي عيبي را توصيف مي كني! يا كسي را كه دور از نظر مردم است و كسي او را نمي بيند معرفي مي نمايي، يا از چيزي خبر مي دهي كه گمان مي كني تنها تو از آن آگاهي ويژه داري و هيچكس از آن خبر ندارد و حال آنكه يزيد خودش مواضع عقيدتي و علمي خويش را به همه نشان داده است و تو نيز مي تواني قسمتي از مواضع عملي يزيد را از قبيل سگبازي با سگهاي ولگرد، كفترپراني، دختربازي با كنيزكان آوازخوان، نواختن آلات لهو و امثال اينها را از يزيد ببيني، تا يقين كني چه اندازه تيزبين خواهد بود؟! اين فكر را از خود دور كن و گناه اين خلق را پيش از آن چه به عهده گرفته اي به گردن مگير كه نزد پروردگار كسي تو را بي نياز نخواهد كرد. سوگند به خدا كه تو پيوسته باطل را با جور، و كينه را با ظلم و ستم، برحق مقدم مي داري تا اينكه پيمانه لبريز شود در آن


هنگام ميان تو و مرگ جز يك لحظه و يك چشم به هم زدن فاصله اي نخواهد بود كه تو بر اعمال محفوظ خود در روزي كه همه چيز مشهود است وارد خواهي شد و ديگر راه فرار وجود ندارد...) [38] .

نصايح پسر پيغمبر (ص) در ابطال باطل سودي نبخشيد، زيرا برقابرق شمشيرها كه محيط را پر از رعب و وحشت كرده بود و عوامل تطميع نيز از هر جهت در اختيار و اراده ي معاويه قرار داشت هر دو موجب شده بودند، از قدرت و نفوذ حق بطور كلي كاسته و راه اندرز و نصيحت را تباه و ضايع گردانند.

ولي معاويه با زرنگي اي كه داشت بي حوصله گي نكرد و جسارتي به حسين (ع) ننمود زيرا مي ترسيد فتنه اي بپا شود و كار خراب گردد. زيرا او به خوبي مي دانست كه پسر پيغمبر (ص) هرگز زير بار زور نمي رود و تا آخرين نفس حاضر نيست ذره اي از موضع خود تنزل كند و مي دانست كه پيروان او امروز غير از پيروان ديروزند كه در زمان برادرش امام مجتبي (ع) بودند زيرا اينان پيوسته از دست عمال و كارگزاران معاويه مي ناليدند و از آنها اظهار تنفر و نارضايتي مي كردند و معتقد بودند كه بايد هر چه سريعتر آن ها را از بالا به زير كشيد، وضع بجائي رسيده بود كه از بس بر مردم فشار وارد شده بود، عده اي از آنها برايشان خيلي آسان و راحت شده بود كه به آنها زنديق بگويند ولي خاكسار و ذليل نگويند.

آنها چند مرتبه با سخناني تلختر از حنظل با امام مجتبي (ع) روبه رو شدند، با اينكه معتقد به امامت وي بودند و اعتراف داشتند كه او هر چه مي كند از پيش خود نيست و همه با صلاح الهي و امر پروردگار است ولي اينها بارها از حسين (ع) دعوت مي كردند كه قيام كند لكن حسين (ع) به خاطر رعايت پيمان، قيام نمي كرد و آن را تا موقع خود كه از جد و پدرش شنيده بود تأخير انداخت.

بنابراين، معاويه به خوبي مي دانست اگر كوچكترين جسارتي در آن حال از ناحيه ي او به امام حسين (ع) برسد آنچنان شيعيان دور او را خواهند گرفت كه بين او و معاويه را فاصله خواهند انداخت، كه كار بر او دشوار و خطرناك گردد.

و به همين دليل بود كه به فرزندش يزيد درباره ي امام حسين (ع) سفارش مي كرد


كه: اگر ديدي در اين امر پافشاري مي كند و يا هر وقت ديدي كه از ستمكشي امتناع مي ورزد با او خشونت نكن و شدت عمل نشان نده و همچنين مي افزود: اهل عراق از حسين (ع) دعوت نمي كنند مگر اينكه مي خواهند او را وادار به قيام كنند، اگر روزي بر ضد تو قيام كرد و تو بر او دست يافتي با او مدارا كن زيرا او، با ما خويشاوند است و حق بزرگي دارد [39] .

ولي يزيد نادان و احمق با غرور بنياد براندازي كه داشت به نصيحت پدرش اعتنا نكرد و تندروي ها و خشمهاي بيجا، چشم بصيرت را از او گرفت و تمام رشته ها را پاره كرد، و به سرور و خوشحالي موقت و آني خشنود و شادمان بود، سروري كه ديري نگذشت شكست و ناكامي تلخي بدنبال آورد كه مردم با دشنام هاي ركيك پرده از كارها برمي داشتند و تا آنجا كه مقدورشان بود او را نكوهش و توبيخ مي كردند، حتي كساني كه مسلمان نبودند او را به باد فحش مي گرفتند و انتقاد مي كردند.

نماينده ي پادشاه روم در مجلس يزيد وقتي كه شكوفائي سر مطهر را در جلو يزيد ديدي كه با چوب بر او مي كوبد، حركت و تكاني در مجلس بوجود آورد، با اين شوري كه در مجلس بوجود آمد يزيد فهميد با اينكه اخبار و حقايق را مسخ كرده و تمام آنها را دگرگون جلوه داده است، هيچكدام بدرد نخورده است.

آخر چگونه قلب حقائق مي توانست مفيد واقع نشود در حالي كه در همين مجلس وقتي كه يزيد از سخنان و حركت نماينده ي پادشاه روم ناراحت مي شود و دستور قتل او را صادر مي كند، همه ي كساني كه در آن مجلس حاضر بودند، صداي بلندي از سر مطهر شنيدند كه به دنبال اين دستور فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله» [40] !!

تاكنون چه كسي ديده و يا شنيده، پيش از روز حسين (ع)، سري بريده با كلام رسا سخن بگويد؟! آيا پسر ميسون مي تواند در برابر اسرار خدا مقاومت كند؟ يا مي تواند نور پاك خدا را خاموش نمايد؟!... هرگز.

تبليغات بر ضد او همه جا را فراگرفت و سخن او بر سر زبانها افتاد حتي از افراد داخل خانه و از همسر او، هند دختر عمرو بن سهيل كه زن عبدالله بن عامر بن كريز بود


و معاويه بخاطر اينكه يزيد دلباخته ي او شده بود، شوهرش را به جبر و زور وادار به طلاق او كرد، وقتي كه ديد سر مطهر حسين (ع) را به در خانه اش بدار آويخته اند و ديد انوار تابناك خاندان نبوت، از آن، به سوي آسمان بلند است، و همچنين وقتي ديد كه قطره قطره خون تازه از آن سر مطهر، به زمين مي ريزد و از آن رائحه ي طيبه و به وي خوشي به مشامش مي رسد [41] ، اين مصيبت بزرگ به قلبش اثر گذاشت و نتوانست خويشتن داري كند لذا سراسيمه و بدون حجاب و سر برهنه از پشت پرده بيرون آمد و در حضور حاضران فرياد كشيد: اي واي، اين سر پسر دختر رسول الله است كه بر در خانه ي ما آويزان شده؟! يزيد از جاي برخاست چيزي بر سرش افكند و گفت: تا مي تواني بر حسين (ع) شيون كن كه او بانگ برآور و فريادرس بني هاشم بود ابن زياد او را كشت [42] .

منظورش از اين نسبت آن بود كه مي خواست مسأله را مخفي كند و با متهم كردن ابن زياد، دشنامها و نفرتها را از خود دور نمايد ولي غافل از اينكه واقع، پنهان نمي ماند و رازها آشكار خواهد شد. به همين دليل بود كه يزيد دو نامه به وليد بن عتبة بن ابوسفيان (پسر عمويش) كه والي مدينه بود نوشت: يكي نامه ي كوچك كه مورّخين آن را نامه ي «گوش موشي» [43] توصيف كرده اند و ديگري نامه ي بزرگ، كه نامه ي گوش و موشي را پيوست نامه ي بزرگ كرد و براي موالي خود در مدينه «وليد بن عتبة» فرستاد تا از همه ي اهل مدينه به طور عموم بيعت بگيرد، ولي در آن نامه ي كوچك، خصوصي نوشته بود: الزاما بايد از حسين (ع) بيعت بگيري، و اگر امتناع ورزيد گردنش را بزن و سرش را نزد من بفرست [44] .

يزيد چون مي دانست صلحاء زمان و اشراف و شايستگان از امت هرگز با بيعت او سازش نخواهند كرد و افرادي هم كه در زمان پدرش معاويه با او بيعت كردند از راه


تهديد و ارعاب بوده است و مي خواست كاري كند كه نامه هاي رسمي و اداريش از امر به قتل حسين (ع) خالي باشد به قسمي كه اگر روزي عامل او موفق شد و مردم بخواهند او را ملامت كنند و تخطئه نمايند، گناه قتل را به گردن عامل بيندازد و بگويد: نامه اي كه من نوشته ام و در آن درخواست كرده ام از اهل مدينه بيعت بگيرد، چنين جرأت و جسارتي در آن وجود ندارد. و بدين وسيله براي انداختن گناه بگردن عامل، جولانگاه برايش بازخواهد بود، چنانكه به همين عذر متوسل شد و بر پاره اي از مورخين نيز امر مشتبه شد!! ولي آيا اين سياسي بازيها بسود او تمام شد؟!... هرگز.

با اعمال ننگين خود جامه ي سياه ذلت و پستي را پوشيدند كه رنگ آن را ننگ و عار به عهده گرفته بود.



پاورقي

[1] استاد احمد امين در کتاب ضحي الاسلام ج 1 ص 27 در مورد حکومت بني‏اميه مي‏گويد: حقيقت اين است که حکومت بني‏اميه، يک حکومت اسلامي نبود که بين تمام مردم مساوات و برابري را رعايت نمايد، حکومتي نبود که از نيکوکار قدرداني کند اگر چه عرب نباشد و يا بنده و برده باشد، و حکومتي نبود که از مجرم تعقيب نمايد هر چند عرب و خودي باشد، حکومت آن‏ها حکومت عربي بود که همه در خدمت عرب و دوستان خود بودند و هدف آن بود که عرب و حرکت جاهليت بر مردم مسلط شوند نه حرکت و حکومت اسلام.

[2] ابوبکر بن عربي اندلسي در کتاب «العواصم و القواصم» ص 232 که به تحقيق محب‏الدين خطيب در سال 1317 چاپ شده مي‏گويد: رسول خدا (ص) فرمود: به زودي پس از من يورشي پديد خواهد آمد، اگر کسي خواست در امر امت تفرقه‏اي ايجاد کند با شمشير با او بجنگيد «کائنا من کان» هر که مي‏خواهد باشد و کسي بر اين امر خروج نمي‏کند مگر اينکه کار خدا را تأويل و توجيه کند، و کسي با او نبرد نخواهد کرد مگر بدليل آنچه از جدش پيغمبر (ص) شنيده باشد.

محب‏الدين ياد شده در حاشيه کتاب مزبور نوشته است: اين حديث را مسلم در صحيح کتاب امارت در خبر دوم ص 121 بعد از غزوات نقل کرده است و سند آن را به «زياد بن علاقه» نسبت داده است که او از «عرفجه» از پيغمبر (ص) نقل کرده است.

نگارنده به کتاب صحيح مسلم با شرح نووي چاپ دارالفکر بيروت لبنان که در اختيار بود مراجعه کردم و تمام کتاب امارت را که داراي حدود 31 حديث نقل کرده بررسي نمودم، اين حديث مزبور را نديدم.

و بر فرض که در بعض نسخ صحيح مسلم اين روايت نقل شده باشد، قابل قبول نيست زيرا از نظر سند غير قابل اعتماد است براي اينکه نخستين راوي که به او نسبت داده شده است «ابن‏علاقه» است که بنا به نقل ابن‏حجر که از علماء بزرگ اهل تسنن است در کتاب تهذيب التهذيب ج 3 ص 381 نوشته است که او از نظر مذهب منحرف و مخالف اهل بيت عليهم‏السلام بوده است. و در ج 7 ص 176 در مورد «عرفجه» نوشته است: کسي درباره‏ي او مدحي يا نکوهشي نقل نکرده است بنابر اين او از مجهولين و ناشناختگان است که به اقوال و منقولات او نمي‏توان اعتماد کرد.

از ابن‏عربي اندلسي مالکي شگفت است که چگونه صحت خلافت يزيد را مي‏پذيرد با اينکه احاديثي را که از پيغمبر (ص) در نکوهش بني‏اميه رسيده، ديده و قبول کرده است!

از جمله اينکه فرمود پيغمبر (ص):

1 - امر امت من پيوسته بر اساس قسط و عدل خواهد بود مگر وقتيکه مردي از بني‏اميه براي اولين بار در آن رخنه ايجاد کند. مجمع الزوائد ابن‏حجر ج 5 ص 241 نقل از مسند ابي‏يعلي و بزاز.

2 - در کتاب صواعق المحرقه ص 132 از مسند روياني از ابي‏درداء نقل کرده است که پيغمبر (ص) فرمود: نخستين کسي که سنت مرا تغيير خواهد داد مردي از بني‏اميه است که به او «يزيد» مي‏گويند.

3 - در کتاب «فتن» صحيح بخاري «باب قول النبي (ص) هلاک أمتي علي ايدي اغيلمة من أمتي» ج 7 ص 60 از ابوهريره نقل مي‏کند: ابوهريره گفت شنيدم رسولخدا (ص) مي‏فرمود: نابودي امت من به دست جوانکهايي از قريش خواهد بود.

ابن‏حجر در شرح اين حديث از کتاب فتح الباري ج 13 ص 7 نقل مي‏کند ابوهريره در بازار قدم مي‏زد و مي‏گفت: خدايا مرا تا سال شصت زنده نگذار که نمي‏خواهم نه آن سال و نه حکومت جوانکها و بچه‏ها را ببينم.

سپس ابن‏حجر مي‏افزايد منظور ابوهريره، خلافت يزيد بوده است زيرا يزيد در سال شصت بود نه بعد از آن.

[3] ميسون دختر بجدل کلبي همسر معاويه و مادر يزيد بود.

[4] در تاريخ طبري ج 11 ص 357 حوادث 284 و در کتاب صفين نصر بن مزاحم ص 247 طبع مصر و در کتاب تذکرة الخواص سبط بن جوزي ص 115 طبع ايران نوشته است: رسول خدا، ابوسفيان را ديد بر شتري سوار است و پسرش يزيد مهار آن را مي‏کشيد و معاويه آن را مي‏راند. حضرت که اين صحنه را مشاهده کرد فرمود: خداوند راکب و راننده و جلوه‏دار را لعنت کند.

[5] در تاريخ بغداد ج 12 ص 181 و در کتاب تهذيب التهذيب ج 2 ص 428 و در تاريخ طبري ج 11 ص 357 و در کتاب صفين ص 243 و 248 و در شرح نهج‏البلاغه‏ي ابن‏ابي‏الحديد ج 1 ص 348 و در کتاب کنوز الدقائق مناوي که در حاشيه کتاب جامع صغير چاپ شده است ج 1 ص 18 و در کتاب لئالي المصنوعه سيوطي ج 1 ص 320 کتاب مناقب، و در کتاب ميزان الاعتدال ذهبي ج 1 ص 268 چاپ مصر در ترجمه حکم بن ظهير ج 2 ص 129 ترجمه‏ي عبدالرزاق بن همام و در کتاب سير اعلام النبلاء ج 3 ص 99 ترجمه‏ي معاويه نوشته‏اند: رسول خدا (ص) فرمود: «اذا رأيتم معاويه علي منبري فاقتلوه» هر گاه معاويه را بر منبر من ديديد بکشيد. زيرا خلفاء بعنوان جانشيني و داعيه‏ي رهبري اسلامي بر منبر مي‏رفتند و لذا رسولخدا (ص) فرمود: اگر ديديد معاويه با اين داعيه بر منبر مي‏رود خونش هدر است.

[6] سوره‏ي محمد آيه‏ي 22.

[7] سوره‏ي روح المعاني ج 26 ص 65 و 66.

[8] ترجمه مقدمه ابن‏خلدون ص 43 و 429.

[9] مانند جابر بن عبدالله، ابوسعيد خدري، انس بن مالک، سهل بن سعد، زيد بن ارقم، و امثال اينها که همه از صحابه بودند و حسين (ع) را ياري نکردند و برخي از آنها عملا و يا با بي‏تفاوتي با يزيد همراه بودند.

[10] کالبيعة في زماننا للمندوبين مجلس الشوري.

[11] در اثر تاخت و تاز بر مردم در آن سال هزار نفر از دختران مردم فرزند نامشروع آوردند.

[12] الفروع ج 3 ص 548 باب قتال اهل البغي چاپ المنار سال 1345 ه.

[13] شرح النسفيه ص 181 چاپ آستانه سال 1313.

[14] المحلي ج 11 ص 98.

[15] نيل الاوطار ج 7 ص 147.

[16] رسائل الجاحظ ص 298 الرسالة الحادية عشر في بني‏اميّه.

[17] سيره‏ي حلبيه.

[18] تاريخ ابن‏خلکان ج 1 ص 355 چاپ ايران ترجمه‏ي کياهراسي.

[19] به نقل از کتاب روض الباسم ج 2 ص 36 تأليف محمد بن ابراهيم وزير يماني.

[20] تفسير المنار ج 1 ص 367 سوره‏ي مائده تحت آيه‏ي 36 و 37 و ج 183 و ص 185.

[21] النجوم الزاهره ج 1 ص 163.

[22] النجوم الزاهره ج 6 ص 136 حوادث سال 590.

[23] رجال قزوين.

[24] مرآت الزمان ج 8 ص 496 حوادث سال 597.

[25] طبقات الحنابله لابن رجب ج 1 ص 356.

[26] شذرات الذهب ج 4 ص 275 حوادث سال 583.

[27] طبقات الحنابله لابن رجب ج 2 ص 34.

[28] الفتاوي الدينيه ص 193.

[29] تاريخ طبري ج 7 ص 19 چاپ اول و تاريخ خلفاء ج 1 ص 139.

[30] مقتل الحسين للخوارزمي ج 2 ص 59.

[31] کامل ابن‏اثير ج 2 ص 93.

[32] لهوف سيد بن طاووس.

[33] طبري ج 6 ص 170.

[34] کامل ابن‏اثير ج 3 ص 199 و فائق زمخشري ج 3 ص 203 طبع مصر ماده‏ي فضض و مجالس ثعلب ص 519.

[35] تهذيب الاسماء نووي ج 1 ص 290.

[36] طبري ج 6 ص 169.

[37] الامامة و السياسة ج 1 ص 170.

[38] الامامة و السياسة ج 1 ص 186.

[39] طبري ج 6 ص 179.

[40] مقتل العوالم ص 150.

[41] خطط مقريزي ج 2 ص 284 نوشته است: وقتي که سر حسين (ع) را از عسقلان حرکت دادند ديدند پيوسته خونش تازه است و بوي مشک مي‏دهد.

[42] طبري ج 6 ص 267.

[43] چون کوچکي آن به اندازه‏ي نرمه‏ي گوش انسان و يا گوش موش بوده است آن را «أذن فارّه» ناميده‏اند.

[44] تاريخ طبري ج 6 ص 188 و طبع ليدن ج 7 ص 216.