بازگشت

پيوستگي تربيت يافتگان فرهنگ عاشورا با انقلاب اسلامي ايران


در تاريخ عاشورا مي خوانيم: وقتي حضرت سيدالشهدا (ع) از مدينه به سوي كربلا مي آمدند، كلمه استرجاع و آيه «انا لله و انا اليه راجعون» را تلاوت فرمودند. فرزندش علي اكبر (ع) عرض كرد: پدر! چرا اين جمله را بر زبان جاري فرموديد؟ حضرت (ع) فرمودند: لحظه اي به خواب رفتم هاتفي ندا داد كه اين كاروان مي رود و مرگ به سراغ آنان مي آيد. حضرت علي اكبر (ع) عرض كرد: پدر! مگر ما بر حق نيستيم؟ فرمود: چرا پدر. عرض كرد: پس ما از كشته شدن چه باك داريم؟

رشادتهاي حضرت عباس بن علي بن ابيطالب (ع)، حضرت قاسم بن الحسن (ع)، عون بن علي بن ابيطالب (ع)، احمد بن الحسن بن اميرالمؤمنين (ع)، عبدالله بن مسلم بن عقيل، عون و محمد فرزندان عبدالله بن جعفر بن ابيطالب (ع)، وهب بن وهب، عمرو بن قرظة الانصاري، وهب بن عبدالله حباب الكليمي، بكير بن يزيد الرياحي، نافع بن هلال بجلي، عبدالله بن جنادة بن لعب بن الحرث الانصاري، خلف بن مسلم بن عوسجه، حتي زناني چون مادر «عبدالله بن عمير» را مي بينيم كه باايمان به الله و عشق به حسين (ع) براي حفظ مكتب چگونه مبارزه مي كنند. و يا نوشته اند پس از كشته شدن «جناده ي انصاري» فرزند يازده ساله اش «عمر» كه به همراه پدر و مادرش به سرزمين كربلا وارد شده بود، به حضور امام رسيد و اجازه نبرد با دشمن خواست. حسين بن علي (ع) درباره وي چنين فرمود:

«اين نوجوان كه پدرش در حمله ي اول كشته شده است، شايد بدون اطلاع مادرش تصميم به نبرد گرفته است و مادرش به كشته شدن وي راضي نباشد. عمر، اين نوجوان ايثارگر چون گفتار امام (ع) را شنيد عرضه داشت: نه به خدا، مادر من است كه دستور داده است جانم را فداي تو و خونم را نثار راهت كنم. امام چون اين پاسخ را شنيد اجازه داد. عمر حركت نمود و در مقابل صفوف دشمن با شعوري خاص، اين شعار حماسي را مي خواند:



اميري حسين و نعم الامير

سرور فواد البشير النذير



علي و فاطمه والداه

فهل تعلمون له من نظير



امير من حسين است و چه نيكو اميري. سرور قلب پيامبر بشير و نذير، علي و فاطمه پدر و مادر اوست. آيا براي او همانندي مي دانند؟

نوشته اند كه اين نوجوان شجاع و ايثارگر پس از درگيري با دشمن كشته شد، دشمن سر او را از پيكرش جدا كرد و به سوي خيمه ها انداخت. مادر او سر بريده نوجوانش را برداشت و پس از آنكه خاك و خونش را پاك نمود، به سوي يكي از لشگريان دشمن كه نزديك او بود انداخت و او را به هلاكت رسانيد. آنگاه به سوي خيمه بازگشت و چوبي به دست گرفت و در حالي كه اين دو بيت را مي خواند به سوي دشمن حمله كرد:



اني عجوز في النساء ضعيفة

خاوية بالية نحيفة



اضربكم بضربة عنيفة

دون بني فاطمة الشريفة



من در ميان زنها زني ضعيفم؛ زني پير و فرتوت و لاغر. بر شما ضربه محكمي وارد خواهم ساخت و در دفاع و حمايت از فرزندان فاطمه عزيز.

پس از آن دو نفر را مضروب ساخت و به دستور امام (ع) به سوي خيمه ها بازگشت [1] لذا حسين بن علي (ع) درباره اين اصحاب و ياران و اهل بيت خويش مي فرمايند:

«من اصحاب و ياراني بهتر از ياران خود نديده ام و اهل بيت و خانداني باوفاتر و صديق تر از اهل خود سراغ ندارم. خداوند به همه شما جزاي خير دهد» [2] .

با مروري به تاريخ انقلاب اسلامي از خرداد سال 42 تا 22 بهمن 57 بويژه هشت سال دفاع مقدس فرهنگ عاشورا آشكار مي گردد و تاريخ تكرار مي شود. اين پيوستگيها در وصيت نامه هاي رزمندگان، در پيشاني بندها و نوشته ها بر پشت و سينه و بازو، در شعارها و سرودهاي جبهه، در نام و رمز عمليات، در حال و هواي شب عمليات، عملكرد خانواده شهدا، تابلوهاي نوشته، مزار نوشته ها، مجالس سوگواري شهدا و سرودهاي دوران هشت سال دفاع مقدس به روشني و با صميميتي آشكار به چشم مي خورد.

شب عمليات، فرمانده فرياد زد: عزيزان! ما يك بار حسين را در كربلا تنها گذاشتيم و چهارده قرن تحقير و تازيانه و توهين و شكنجه چشيديم. هرگز مبادا اين بار حسين (ع) را تنها بگذاريم. به خاطر دارم در يكي از عمليات ها وقتي از ورود جواني كه در عمليات قبل دست راستش قطع شده بود و با دست مصنوعي مي خواست سوار قايق شود جلوگيري كردم، برگشت و به من گفت مگر قمر بني هاشم حضرت عباس (ع) با يك دست از امام حسين (ع) دفاع نكرد؟ چرا نمي گذاري بروم و از رهبرم دفاع كنم؟ و يا به ياد دارم در يكي از اعزامها از رفتن جواني كه يكي از برادرانش شهيد و برادر ديگرش مجروح و در بيمارستان بستري بود و تنها فرزند ذكور خانواده بود جلوگيري مي شد، مادرش جلو آمد و گفت: فرزند از آن من است و من او را بزرگ كرده ام و خود گفته ام كه بايد بروي و از اسلام دفاع كني. و يا مادري كه در تشييع جنازه دو فرزندش مي گويد، اي كاش به اندازه تمام رگهاي بدنم فرزند داشتم و در راه دفاع از اين انقلاب فدا مي كردم. و يا آن نوجوان سيزده ساله اي كه وقتي هجوم سراسري دشمن را مشاهده مي كند، با بستن نارنجك به خويش به زير تانك خصم مي رود. و همه شعارشان اين است كه ما همه بايد فداي اسلام شويم. و لذا امام راحل رهبر را آن نوجوان سيزده ساله مي دانند و مي فرمايند:

«اينجانب هر وقت با اين عزيزان معظم برخورد مي كنم، يا وصيتنامه انسان ساز شهيدي را مي بينم احساس حقارت و زبوني مي كنم. هر چه انقلاب اسلامي دارد از بركت مجاهدت شهدا و ايثارگران است. كارنامه نوراني شهادت و جانبازي عزيزان شما گواه صادقي بر كسب بالاترين امتيازات و مدارج تحصيلي معنوي آنان است، كه با مهر رضايت خدا امضا شده است و كارنامه شما در گروه تلاش و مجاهدت شماست».


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 45، ص 27، مناقب، ج 3، ص 219.

[2] لهوف، ص 79 و مقتل خوارزمي، ج 1، ص 246.