بازگشت

از دست خود، كجا مي شود گريخت


از دست خود، كجا مي شود گريخت؟درد فراگير است. تو خود، همه شكي. «يقين» فقط، «ترديدي» است كه درون توست. از پيله اي كه دور خود تنيده اي، برون آي. لحظه اي درنگ كن. پشت اين ديوار فروريزنده كه تويي، مردي ديگر به صلابه كشيده شده است.

اين زمان، ديگر آن عشوه هاي كاذب را خريداري نيست. پرده هاي مكر دريده شده است. زمانه غدار است و مردم، دين خدا را تا زماني كه به كار دنيايشان مي آيد، چون ليسيدني اي، زير زبانشان مزمزه مي كنند. و اينت كوه آهن مرددي از سلاله ي پيامبران، شمشير بر دست، بر دنياي دروغينت تاخته است و تو نامه بر دست، دريوزگي درگاه پسر «مرجانه» را مي كني...!

بنويس...! آري بنويس؛ من، حر بن يزيد رياحي، حسين بن علي را چونان كه فرموده بودي در ديولاخي بي آب و آبادي فرود آورده ام.

بنويس؛ دشت هموار است؛ خورشيد سوزاننده و خارها


خلنده...

بنويس؛ از هيبت ما، آهو بچگان رمنده، مادرانشان را گم كرده اند...

بنويس؛ خيمه هاي قافله پشت به تپه اي كوتاه، برپا شده اند و صداي گريه ي طفلان بي تاب از هم اكنون به گوش مي رسد...

بنويس؛ حسين در چنگال ماست...!