بازگشت

آغاز درگيري


بامدادان فرزند آن زن صالحه راه افتاد تا اين خبر مهم را قبل از هر كس به حكومت برساند! البته عجيب نيست كه كساني چون اين ناجوانمرد پيمان شكني كنند و با مادران خود غدر ورزند.

آن خبيث شتابان نزد عبدالرحمن بن محمد بن اشعث رفت و ماجرا را با وي در ميان گذاشت. اين يكي نيز بسرعت نزد پدرش كه از صبح كنار ابن زياد نشسته بود رفت و سر در گوش او گذاشته خبر را بيان كرد. حاكم از سخنان درگوشي سؤال كرد و ابن اشعث قضيه را فاش كرد و او نيز عصاي خود را در پهلوي ابن اشعث فرو كرد و گفت: برخيز و فورا او را نزدم بياور [1] ... و هر چه از جوايز و مقامات شايسته بخواهي در اختيارت خواهد بود [2] .

و پس از آن عمرو بن حريث، رئيس مزدوران و كارمندان را خواسته به وي دستور داد تا عده اي از افراد را انتخاب كرده و ابن اشعث روانه سازد. ابن زياد گفته بود اين افراد از قبيله قيس برگزيده شوند؛ زيرا ديگر مردان از رويارويي با مردي چون مسلم خودداري مي كردند.

وي به اين دليل از فرستادن قوم خود كراهت داشت كه مي دانست همه قوم از اينكه با مسلم درگير شوند بيزار هستند لذا عمروبن عبيدالله سلمي را با شصت يا هفتاد تن از قبيله قيس با وي گسيل داشت.

عده اي از مورخين تعداد نفرات را در اولين برخورد يكصد تن مسلح نقل مي كنند [3] .

اولين دليل انتخاب اين چنين تعداد زيادي از نفرات، شجاعت بي نظير مسلم بن عقيل و وجود بارزترين خصوصيات دليري و گردي ايشان بود. ديگر آنكه دشمن مي پنداشت حضرت ياراني در اطراف خود داشته باشد يا آنكه هنگام برخورد، كساني به وي بپيوندند... دسته رجاله ها با تمامي مكر و نيرنگ خود به سوي جايگاه مسلم راه افتادند و با نزديك شدن آنان، صداي سم اسبان و بانگ مردان به گوش حضرت رسيد.

قهرمان طالبي از روي سجاده خود برخاست و با عزم و عزت عابدان عارف، مشغول پوشيدن زره و ملزومان جنگي خود گشت و شمشير را بسرعت از نيامي كه به كمر بسته بود بركشيد.

پير زن از اينكه مي ديد ميهمان بزرگوار خود دچار خطري عظيم گشته و بايستي به تنهايي با انبوهي از دشمن در دقايق آتي روبرو شود، اندوهگين شد و قلبش فشرده گشت و حيرت زده و درمانده همچنان ايستاده بود. ليكن، حضرت اندوه و هراس او را چنين بر طرف ساخت:

آنچه از نيكي و خوبي در توان بجا آوردن و بعهده خود را از شفاعت رسول خدا صلي الله عليه و آله به دست آوردي سپس رؤياي خود را بر آن زن بيان كرد [4] .

دسته اوباش بدون مراعات ارزشهاي عربي يا اخلاق اسلامي درباره حفظ حرمت خانه ها يا خبر دادن به طرف مقابل براي آماده شدن به جنگ، به خانه هجوم آوردند.

آنان با توجه به گفته هاي بلال مي دانستند كه حضرت تنهاست، ليكن نمي خواستند همين يك تن متوجه آمدن آنها گردد و دست به قبضه شمشير ببرد و بدينسان از آنان استقبال كند. فرمانده آنان، ابن اشعث ترجيح داد از غفلت ايشان استفاده كرده و به داخل خانه هجوم ببرد و فرصت آمادگي به حضرت نرهد. وي نيازي نديد كه بر در خانه بايستد و از مسلم بخواهد بيرون آمده تسليم گردد؛ زيرا يقين داشت كسي چون مسلم هرگز تسليم نخواهد شد و از آنان خواستار مهرباني يا نكشتن خود نخواهد گشت. بلكه با قدرت و شجاعتي كه از آن خبر داشتند بر آنان خواهد تاخت.

به استواري كوه، دلي چون دريا، تواني دشمن كوب و آرامشي چون نسيم بهاري با ره توشه هاي قهرماني و ميراث دليري از پدر و عمويش، آماده خروج بر دشمنان و جنگ با ايشان، هنگامي كه بر او هجوم آوردند، گشت.

در خانه بر حضرت هجوم آوردند، ليكن با ضربات شمشير پس رانده شدند و از خانه خارج گشتند سپس دوباره هجوم آوردند ولي باز عقب رانده شدند [5] .

مسعودي آغاز نبرد را چنين توصيف مي كند:

دشمنان با شمشيرهاي آخته بر خانه هجوم آورده داخل شدند. حضرت شمشير به دست ايشان را چنان پس راند كه از خانه ناگزير خارج كشتند و براي دومين بار حمله كردند، ليكن اين بار نيز نتيجه هي نگرفتند و شمشير حضرت بود كه آنان را مجددا به عقل نشيني و خروج از خانه وادار كرد. دشمنان چون ناتواني و عجز خود را ديدند بر پشت بامهاي خانه هاي مجاور رفتند و شروع كردند به پرتاب سنگپاره و ني هاي به آتش كشيده شده؛ حضرت كه چنين ديد گفت: آيا همه آنچه را كه از اوباش و بي صفتان مي بينم براي كشتن مسلم بن عقيل است؟!.

اي نفس! به سوي مرگي رو كه از آن گريزي نيست! پس با شمشير بركشيده از خانه خارج شد و در راه به كارزار با آنان پرداخت [6] .

و ابن اعثم كوفي خارج شدن مسلم را چنين به قلم مي كشد:

مسلم چون شيري شرزه، ميان دشمنان افتاد و با شمشير خود به نبرد با ايشان پرداخت، تا آنكه جماعتي از ايشان را هلاك كرد... [7] .

حضرت با نيروي شگفت انگيز خود بر تمامي دشمن مي تاخت و آنان خوب مي دانستند كه او يكي از شمشيرهاي بران مدرسه هاي جنگي محمدي است. خود حضرت، نزديك شدن اجل را دريافته بود، لذا ديديم كه فرمود:

اي نفس! به سوي مرگي رو كه از آن گريزي نيست.

وي بدون هراس و گريد به استقبال مرگ مي رود و در اين كار، كمترين تزلزلي از خود نشان نمي دهد.

وي در دو خانه، نفس والاگهر خود را مخاطب مي سازد و از مرگي زودرس و گريز ناپذير سخن مي گويد تا روان خود را آماده پذيرش و الفت آن چيزي كند كه از آن كراهت دارد.

جان، در دست انقلابي شير صفت كه دنيا را سبك مي شمارد چون مومي است شكل پذير سرنوشت مقدر را بايد با تسليم پذيرفت و به قضاي الهي تن داد، هيچكس را ياراي عقب انداختن اجل نيست و حادثه اي را ناتوان جلو انداخت.

همچنان خود ايشان در خانه اولي فرمودند: در شهادت خود و نوشيدن جام شوكران ترديدي ندارند. ليكن اين مرحله را بايد با صبر پايداري بزرگ و و آگاهي حكيمان از نحوه وقوع حوادث و تسلسل قوانين الهي و ضرورت آن طي كرد.

قوانين و سنن الهي در تمامي خلق روان است و بايستي صبري طولاني پيشه كرد تا خداوند آن امر شدند را به انجام رساند. لذا مي بينيم مسلم عليه السلام با زباني گويا و لحني سرشار از اطمينان و صداقت، حمله خود را با سرودي زيبا همراه مي سازد:



هو الموت فاصنع و بك ما انت صانع

فانت لكاءس الموت لاشك جارع



فصبرا لامر الله جل جلاله

فحكم قضاء الله في الخلق ذائع



اين مرگ است. و اي بر تو هر چه مي خواهي بكن كه ناگزير جام مرگ را خواهي نوشيد.

پس در برابر امر خداي متعال، صبر پيشه كن؛ زيرا قضاي خداوندي در تمامي خلق روان است.

مهاجمين گروه گروه فرار مي كردند و از ضربات شمشير، پراكنده مي شدند و در پس خود دسته هاي كشته و زخمي را رها مي كردند. فرمانده آنان بانگ بر مي داشت و از آنان مي خواست پايداري نشان دهند ليكن آنان پس از كمي ايستادگي، باز راه گريز پيش مي گرفتند. دامنه نبرد به چندين كوي و برزن كشيده شده بود. حضرت به تك تك و گروههاي آنان حمله مي كرد و درسهاي فراموش نشدند در ضمير و خاطرشان مي نگاشت.

مسلم اگر بر كسي دست مي يافت وي را بلند كرده نقش زمين مي ساخت و بر خاك مي كوفت يا آنكه به دور دست پرتاب مي نمود.

حتي عده اي از مورخين و راويان تصريح كرده اند به اينكه: ايشان گروها را به بالاي خانه ها مي انداختند؛ مثلا ابن هروي در سندي كه منتهي به سفيان بن عيينه و عمرو بن دينار مي شود، مي گويد:

حضرت مانند شير بود و آنچنان نيرومند بود كه شخصي را مي گرفت و او را به پشت بامها پرتاب مي كرد [8] .


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 279.

[2] الفتوح /ابن اعثم، ج 5، ص 91-92.

[3] الاخبارالطوال، ص 254.

[4] نفس النهموم، ص 108، ط تحقيقي.

[5] تاريخ طبري، ج 4، ص 279.

[6] مروج الذهب، ج 3، ص 68.

[7] الفتوح / ابن اعثم، ج 5، ص 93.

[8] بحارالانوار، ج 44، ص 354.