بازگشت

در حركت به جانب مدينه


چنانكه نوشته اند حضرت سيد سجاد در ورود به كربلا بعد از اينكه مدت سه روز در آن سرزمين غم انگيز اقامت نمود به واسطه بي صبري و بي تابي و بي قراري اهل بيت اطهار و ناله و زاري بي حساب و شمار ايشان كه هر آن از سر قبري برخاسته و كنار قبري ديگر مي نشستند و گريه و شيون مي نمودند چاره جز اين نديد كه بنا را بر حركت گذاشته و به جانب مدينه رهسپار گردند.

در اين خصوص رثائي از رضوان مقام شيخ محمدحسين آل كاشف الغطاء است كه آن را سيد عبدالرزاق موسوي المقرم در مقتل خود درج نموده بدين مضمون



تشكوا عداها و تنعي قومها فلها

حال من الشجولف الصبر مدرجه



فنعيها بشجي الشكوي تؤلفه

و دمعها بدم الاحشاء تمزجه



و يدخل الشجو في الصخر الاصم لها

تزفر من شظايا القلب تخرجه




شيخ جليل عاليمقدار ابن نماي حلي در كتاب مثيرالاحزان خود مي نويسد [1] اهل بيت طاهره وقتي كه از سرزمين كربلا جدا شدند راه مدينه را پيش گرفته و به طرف مدينه با دل هاي داغدار روانه گرديدند در اين سفر پرخطر كه آنان تمامي ياران و عزيزان خود را از دست داده و اموال و احمال ايشان به غارت رفته بدن هاي ايشان با كوفتگي و تعب در اين راه به جانب يثرب روان ولي دل و جان ايشان به جانب جوانان و شهداي كربلا و در فراق ايشان متمايل و گويا كه در كربلا به جا گذارده با چشمان گريان و دل هاي سوزان و جگرهاي كباب از آتش اندوه و ماتم و ياران بودند و زبان حال آن معصيت زدگان را مي توان قريب به اين رثاء بيان نمود.



و لما وردنا ماء يثرب بعد ما

اسلنا علي السبط الشهيد مدامعا



يعني وقتي كه ما به آب يثرب رسيديم و وارد به سرزمين مدينه شديم بعد از آن بود كه در مصيبت سبط شهيد حضرت سيدالشهدا اشك هاي خود را از چشمان برخسار خود جاري نموديم.



و مدت لما نلقاه من الم الجوي

رقاب المطايا و استكانت خواضعا



در آن حال كه كشيده شده بود براي آنچه كه ما ديديم و به آن برخورد نموديم از سوزش درد و محنت غم و ماتم گردن هي شتران باركش كه مصيبت ما به آن ها نيز اثر كرده و به حالت افتادگي و فروتني ما را به جانب وطن مي بردند.



و جرع كاس الموت بالطف انفسا

كراما و كانت للرسول و دائعا



چگونه اين درد و غم براي ما نباشد كه شربت مرگ را در كربلا نفوس و جان هاي پاكي به سر كشيدند كه بزرگوارترين مردم جهان بودند و آنان امانات رسول خدا به شمار مي رفتند.



و بدل سعد الشم من آل هاشم

بنحس فكانوا كالبدور طوالعا



و تبديل شد ستاره سعادت آل و دودمان هاشم به نحوست و آنانكه هر كدام مانند ماه شب چهارده در نورافشاني بودند سر بتيره تراب كشيدند و ستاره سعد ايشان به غروب و افول رفت.




و قفنا علي الاطلال تندب اهلها

اسا و تبكي الخاليات البلا قعا



و ايستگاه ما بر سر علامات و آثار ويرانه ها و خرابه هائي شد كه همان آثار از روي تأسف و حسرت گويا كه براي ساكنين خود ندبه و بيقراري مي كنند و بر آن جايگاه هاي خالي و بي سكنه گريه و زاري مي نمايند.


پاورقي

[1] مثيرالاحزان ص 90 - نفس المهموم ص 298.