بازگشت

خبر عطية بن سعد راجع به اربعين


صاحب منتخب التواريخ [1] در كتاب خود از ابوالقاسم عمادالدين طبري در كتاب بشارة المصطفي لشيعة المرتضي خود از اعمش روايت كرده كه او از اجله محدثين است و او از عطية بن سعد بن جناده عوفي كوفي كه از روايت جماعت شيعه اماميه است روايت كرده كه گويد:

ما با جابر بن عبدالله بيرون رفتيم به قصد زيارت حضرت سيدالشهدا و آنگاه كه جابر به كربلا رسيد غسل كرده و خود را شبيه به محرم نموده باسعد خوشبو ساخت و چون نابينا بود من دست او را گرفته و نزديك قبر مطهر بردم جابر از هوش رفت من بر او آب پاشيدم به هوش آمد پس از آن با سوزدل سخنان جگرگدازي عرض كرد و اظهار فزع در برابر قبر مطهر نمود و سلام داد آنگاه بر شهدا سلام داده و در آخر كلامش گفت ما نيز شريك بوديم در آن امري كه داخل شديد يعني فداكاري و ياري حضرت سيدالشهداء و شهادت در راه آن جناب.

عطيه گويد من گفتم ما كه رنجي نكشيديم و شمشيري نزديم و ليكن سرهاي اين شهدا از بدنهايشان جدا و زنانشان بيوه و فرزندانشان بي پدر گرديدند چگونه ما در اجر با ايشان شريكيم - جابر در جواب حديث نبوي را كه شنيده بود بيان كرد كه هر كس عمل قومي را دوست دارد با ايشان در ثواب آن عمل شريك باشد - اصل خبر در بشارة المصطفي [2] اين است.

خبر داد ما را شيخ امين ابو عبدالله محمد بن شهريار خازن بقرائت من بر او در مشهد مولانا اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام در شوال 512 هجري گفت كه املا كرد بر ما ابو عبدالله محمد بن محمد البرسي گفت خبر داد مرا ابوطاهر محمد بن حسين قرشي معدل گفت حديث كرد ما را ابو عبدالله احمد بن حمران الاسدي گفت


حديث كرد ما را ابواحمد اسحق بن محمد بن علي المقري گفت حديث كرد ما را عبيدالله بن محمد بن الايادي گفت حديث كرد ما را عمر بن مدرك گفت حديث كرد ما را يحيي بن زياد الملكي گفت خبر داد ما را جرير بن عبدالحميد از اعمش از عطيه اوفي كه او گفت با جابر بن عبدالله انصاري به قصد زيارت قبر حسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام بيرون شديم و چون به كربلا رسيديم جابر خود را نزديك شاطي ء الفرات برده در آنجا غسل كرد و خود را به ازاري پوشانيده و ردائي بر آن افكند پس از آن كيسه ايرا گشود كه در آن سعد بود و از آن بر بدن خود پاشيده سپس قدمي برنداشت مگر اينكه در هر قدم خداي تعالي را ياد نمود تا اينكه به نزديك قبر مطهر رسيد آنگاه گفت دست مرا بگير من دست او را گرفتم او بروي قبر افتاده و مدهوش گرديد من بر او آب پاشيدم تا بهوش آمد بعد از افاقه سه بار عرض كرد يا حسين پس از آن گفت حبيب لا يجيب حبيبه يعني آيا دوست جواب دوست خودش را نمي دهد از آن پس گفت و اني لك بالجواب و قشحطت اوداجك علي اثباجك و فرق بين بدنك و رأسك فاشهد انك ابن خاتم النبيين و ابن سيد المؤمنين و ابن حليف التقوي و سليل الهدي و خامس اصحاب الكساء و ابن سيد النقباء و ابن فاطمة سيدة النساء و مالك لاتكون هكذا و قد غذتك كف سيد المرسلين و ربيت في حجر المتقين و رضعت من ثدي الايمان و فطمت بالاسلام فطبت حيا و طبت ميتا غير ان قلوب المؤمنين غير طيبة لفراقك و لا شاكة في الخيرة لك فعليك سلام الله و رضوانه و اشهد انك مضيت علي ما مضي عليه اخوك يحيي بن زكريا.

يعني چگونه جواب مرا بدهي در حالتيكه رگ هاي گردن تو را بريده اند و بين سر و تنت جدائي افكنده اند و گواهي مي دهم كه توئي فرزند خاتم پيغمبران و پسر سيد مؤمنان و پسر هم عهد با پرهيز و تقوي و اصل و تخمه هدايت و ارشاد و پنجمين اصحاب كساء و پسر سيد بزرگواران و فرزند فاطمه بانوي تمامي زنان و چگونه است كه اين چنين نباشي در حالتي كه تو را دست و پنجه سيد پيمبران غذا داده و در كنار صاحبان تقوي و پرهيز تربيت شده اي و از پستان ايمان شير خورده اي و به اسلام از شير گرفته شدي پس تو زندگي كردي به خوبي و خوشي و مردي بخوشي و پاكيزگي و دور از آلايش و ليكن دل هاي مؤمنين از براي فراق و جدائي تو ناخوش و بي قرار است و كسي را ترديدي در اختيار


تونيست پس بر تو باد سلام خدا و خشنودي و رضاي او و گواهي مي دهم كه تو از دنيا در گذشتي به آن نحو كه برادرت يحيي بن زكريا در گشت و بفيض عظماي شهادت رسيد.

عطيه گويد: پس از آن جابر در حوالي قبر طواف نموده و عرض كرد: السلام عليكم ايتها الارواح التي حلت بفناء الحسين و اناخت برحله و اشهد انكم اقمتم الصلواة و اتيتم الزكوة و امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر و جاهدتم الملحدين و عبدتم الله حتي اتاكم اليقين و الذي بعث محمدا بالحق نبيا لقد شاركناكم فيما دخلتم فيه.

عطيه گويد من به جابر عرض كردم يا جابر چگونه اين را گوئي در صورتي كه ما بوادي فرود نيامديم و از كوهي بالا نرفتيم و شمشيري نزديم و اين قوم كساني هستند كه بين سرها و بدن هايشان جدائي افتاده و جان در اين راه داده اند و فرزندان خود را يتيم و بي پدر كردند و زنان آن ها بيوه و بي شوهر گرديد.

جابر گفت اي عطيه من شنيدم از حبيبم رسول خدا صلي الله عليه و آله كه مي فرمود: من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرك في عملهم و الذي بعث محمدا بالحق نبيا ان نيتي و نية اصحابي علي ما مضي عليه الحسين عليه السلام و اصحابه.

يعني كسي كه قومي را دوست دارد با آن ها محشور مي شود و كسي كه عمل قومي را دوست دارد شريك مي باشد در عمل ايشان و قسم به آن كس كه محمد را به پيغمبري فرستاده كه نيت من و نيت ياران بر آن چيزي است كه حسين (ع) بر آن گذشته و اصحاب او بر آن گذشتند.

خذني نحو ابيات كونان فلما صرنا في بعض الطريق قال يا عطيه هل اوصيك و ما اظن انني بعد هذه السفره ملاقيك احبب محب آل محمد صلي الله عليه و آله ما احبهم و ابغض مبغض آل محمد ما ابغضهم و ان كان صواما قواما و ارفق بمحب محمد و آل محمد فانه ان تزل له قدم بكثرة ذنوبه ثبتت له اخري بمحبتهم فان محبهم يعود الي الجنة و مبغضهم يعود الي النار.

يعني جابر گفت دست مرا بگير و مرا به جانب خانه هاي كوفه بر و چنانكه ما در بين راه مي رفتيم جابر گفت اي عطيه ميل داري كه تو را وصيت كنم و گمان نمي برم كه من بعد از اين سفر تو را به بينم، اي عيه دوست بدار دوستدار آل محمد را و كسي كه آن ها را دوست دارد و دشمن بدارد دشمنان آل محمد را و او كسي كه آن ها را دشمن دارد اگر چه روزها روزه دار و شب ها را به شب زنده داري و عبادت پروردگار بگذراند و نرمي و مدارا


كن با دوستدار آل محمد زيرا كه اگر قدم تو بواسطه كثرت گناهان خود لغزيد ثابت و برقرار مي ماند قدم ديگر تو بواسطه دوستي و محبت ايشان چون كه محب آل محمد را بازگشت به بهشت جاودان است و دشمن ايشان را مرجع و مآب به جهنم و آتش نيران خواهد بود - انتهي.

شيخ جليل ابن نماي حلي در مثيرالاحزان خود مي نويسد [3] وقتي كه عيال حضرت سيدالشهداء (ع) به كربلا رسيدند جابر بن عبدالله انصاري رحمة الله عليه را با جماعتي از بني هاشم ديدند كه در آن واحد به زيارت شهدا مشرف گرديدند به اين معني كه خاندان عصمت با جابر در يك موقع تشرف زيارت يافتند و در اين برخورد و ملاقات در سر قبور شهدا بساط ماتم گسترده و هر يك اندوه و ملال و ضجه و ناله خود را اظهار كرده دردهاي دروني و دل سوختگي هاي خويش را بريختن اشك و از كف دادن اختيار آشكار داشتند به طوري كه جنيان هم با آن ها هم ناله بودند و چند تن از صحابه رسول خدا هم در آنجا حضور يافته كه از آن جمله مسور بن مخزمه بود و اين رجال صداي نوحه و بكا را مي شنيدند و در اثر آن مي گريستند.

ابن نما در پيرو اين خبر از صاحب ذخيره روايت كرده كه عكرمه گويد من در شب قتل آن حضرت در مدينه شنيدم كه منادي ندا مي داد و اين اشعار را مي خواند در حالتي كه گوينده آن ديده نمي شد:



ايها القاتلون جهلا حسينا

ابشروا بالعذاب و التنكيل



كل اهل السماء تبكي عليكم

من نبي و ملائك و قبيل



قد لعنتم علي لسان ابن داود

و موسي و صاحب الانجيل



يعني اي كساني كه از روي جهالت و ناداني حسين را كشتيد مژده باد شما را به عذاب و عقاب و مجازات خدائي، تمامي اهل آسمان ها و پيغمبران و ملائكه و دستجات از اين ستمي كه شما نموديد بر شما لعن كرده و گريه مي كنند و شما آنانيد كه بر زبان سليمان بن داود و موسي و عيسي صاحب انجيل لعن شده ايد.


پاورقي

[1] منتخب التورايخ ص 318.

[2] بشارة المصطفي ص 89.

[3] مثيرالاحزان ص 86 ارشاد شيخ مفيد بعد ص 212 - انوار نعمانيه جزائري.