بازگشت

پشيماني يزيد و استمالت او و حرم سراي او از اهل بيت


يزيد خائب خاسر به ظاهر از اين جنايت وجود اظهار ندامت نموده و از اهل بيت عصمت و طهارت معذرت خواسته و درصدد برآمد كه جبران اين مزاحمت و مصادمت را نمايد و ليكن لا ينفعه الندم.

در كتاب ابوالشهدا مي نويسد [1] : حرمسراي يزيد وقتي چگونگي حال شهدا و


اسارت اهل بيت عصمت را شنيدند براي ديدار و مواسات با حضرت زينب كبري و فاطمه دختر حضرت سيدالشهدا و همراهان آن ها خود را مهيا نموده و اظهار تأثر و ملال نمودند و از آن ها از اشياء غارت شده در كربلاي ايشان پرسيدند تا اينكه درصدد استرداد آن برآيند و زياده بر آن ها بدهند يزيد نيز خواست كه از اين خسارات وارده و صدمات هائله تلافي كند بنابراين دستور داد حضرت سيد سجاد و حرم اطهار را در منزلي بخصوص جاي دهند و لوازم احتياجات ايشان را فراهم سازند [2] تا اينكه موجبات برگردانيدن ايشان به مدينه را تهيه نمايند.

ابومخنف در مقتل خود مي نويسد [3] مردم شام خواب بودند بيدار شدند بازارها را بستند، تجديد عزا كردند اظهار مصيبت از براي آل عبا نمودند و گفتند به خدا قسم ما نمي دانستيم كه اين سر سر حسين است به ما گفته بودند كه اين سر سر خارجي است كه در زمين عراق بيزيد خروج نموده بود يزيد وقتي كه اين حادثه را شنيد گفت قرآن را جزء جزء نموده در مسجد گذارند و در دسترس مردم قرار دهند تا بعد از فراغت از نماز تلاوت كنند و به واسطه آن از ياد حسين منصرف شوند پس از آن مردم شام را خواسته خود برخاست خطبه اي خوانده گفت: اي اهل شام شما مي گوئيد كه من حسين را كشته ام يا امر به قتل او نموده ام نه چنين است بلكه او را پسر مرجانه كشته آنگاه كشندگان شهدا را كه در شام حضور داشتند احضار نمود وقتي آن ها حاضر شدند پرسيد واي بر شما حسين را كي كشته است، بعضي از آنان حواله به بعضي ديگر نمودند، يزيد گفت عجب است كه بعضي از شما به بعضي ديگر حواله مي دهيد عده اي گفتند قيس بن ربيع او را كشت، يزيد گفت تو حسين را كشتي گفت حاشا و كلا من او را نكشتم يزيد گفت پس چه كسي او را كشت، قيس گفت آيا من در امانم اگر بگويم يزيد گفت بگو در اماني، قيس گفت به خدا قسم حسين و اهل بيت او را نكشت مگر آن كس كه پرچم ها را بست و پول ها را داد و لشگر و سپاه فرستاد، يزيد گفت او كه بود گفت اي يزيد قسم به خدا «تو بودي» يزيد بغضب در آمده از جاي برخاست و به طرف خانه رفت سر مبارك را در طشتي گذارده روي آن دستمالي از ديبا گسترد و آن را در حجره خود


گذارده سيلي به صورت خود مي زد و مي گفت مرا چه كار بود به حسين و قتل او آنگاه در آمده حرم اطهار را خواست و بناي عذرخواهي را گذاشت و گفت كدام يك از اين دو را خواهانيد ماندن نزد من در شام يا رفتن به مدينه را اهل بيت فرمودند ما خواهان آنيم كه چند روزي بمانيم و عزاداري و نوحه بر شهيدان خود كنيم پس از آن به جانب مدينه روانه شويم، يزيد امر كرد خانه اي را براي آن ها خالي نموده و هر چه را كه مي خواستند جهة آن ها تهيه كردند و اهل و عيال سيدالشهدا به مراسم عزا پرداخته گريه و زاري و نوحه سرائي در اين مصيبت نمودند و در دمشق زن قرشيه اي نماند مگر اينكه لباس سياه پوشيده و مدت يك هفته به عزاداري و سوگواري پرداختند روز هشتم باز يزيد آن ها را بين ماندن در شام يا رفتن به مدينه مخير گردانيد آن ها بازگشت خود را به مدينه اختيار كردند.


پاورقي

[1] ابوالشهداء عقاد ص 205.

[2] فصول المهمه ابن صباغ مالکي ص 177.

[3] مقتل ابي‏مخنف ص 138.