بازگشت

در مجلس يزيد و خطبه حضرت زينب


بانوي بليغه و خاتون فهيمه عالمه غير متعلمه دختر اميرالمؤمنين صديقه صغري عليا حضرت زينب كبري سلام الله عليها كه مانند پدر بزرگوارش در فصاحت و بلاغت و منطق شيوا و گفتار غرا درجه عليا و مرتبه ي قصوي را داشت براي اثبات حق و ارشاد خلق و شناساندن خود و خاندان خود به دشمنان و مشبهين و جهت رسوا ساختن دودمان اموي و معرفي نمودن يزيد بيدين و مردم بدآئين شام در مجلس يزيد بين جالسين خطبه اي فصيح و بليغ انشاد فرمد كه انقلابي عجيب در مجلسيان ايجاد نمود و مردم بي خبر را به حقيقت واقعه و عمليات ننگين و شرم آور يزيد متوجه گردانيد و خطبه مزبوره اين است كه آن را سيد بن طاوس در لهوف خود نقل نموده [1] .

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي رسوله و آله اجمعين صدق الله كذلك ثم كان عاقبة الذين اساؤا السوءي ان كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤن تقول اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق الاساري ان بنا علي الله هونا و بك عليه كرامة و ان ذلك لعظم خطرك عنده فشمخت بانفك و نظرت في عطفك جذلان مسرورا حين رايت الدنيا لك مستوسقة و الامور متسقه حين صفاك ملكنا و سلطاننا مهلا مهلا انسيت قول الله و لا تحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير


لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين امن العدل يا ابن الطلقآء تخديرك حرائرك و امآئك و سوقك بنات رسول الله سبايا قد هتكت ستورهن و ابديت وجوههن تحدوا بهن الاعداء من بلد الي بلد و يستشر فهن اهل المناهل و المنابل و يتصفح وجوههن القريب و البعيد و الدني و الشريف ليس معهن من رجالهن ولي و لا من حماتهن حمي و كيف يرتجي من لفظ فوه اكبادا لا زكياء و بنت لحمه من دمآء الشهداء و كيف و يستبطأ في بغضنا اهل البيت من نظر الينا بالشنف و الشنئان و الاحن و الاضغان ثم تقول غير متأثم و لا مستعظم لاهلوا و استهلوا فرحا ثم قالوا يا يزيد لا تشل منتحيا علي ثنايا ابي عبدالله (ع) سيد شباب اهل الجنة تنكتها بمخصرتك و كيف لا تقول ذلك و قد نكات القرحة و استأصلت الشأفة باراقتك دماء ذرية محمد (ص) و نجوم الارض من آل عبدالمطلب و تهتف باشياخك زعمت انك تناديهم فلتردن و شيكا موردهم و لتودن انك شللت و بكمت و لم تكن قلت ما قلت و فعلت ما فعلت اللهم خذ بحقنا و انتقم من ظالمينا و احلل غضبك بمن سفك دمائنا و قتل حماتنا فو اله ما فريت الا جلدك و لا حززت الا لحمك و لتردن علي رسول الله بما تحملت من سفك دماء ذريته و انتهكت من حرمته في عترته و لحمته حيث يجمع الله شملهم و يلم شعثهم و يأخذ بحقهم و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون حسبك بالله حاكما و بمحمد خصيما و بجبرئيل ظهيرا و سيعلم من سوي لك و مكنك من رقاب المسلمين بئس للظالمين بدلا و ايكم شر مكانا و اضعف جندا و لئن جرت علي الدواهي مخاطبتك اني لاستصغر قدرك و استعظم تقريعك و استكبر توبيخك لكن العيون عبري و لصدور حري الا فالعجب كل العجب لقتل حزب الله النجباء بحزب الشيطان الطلقآء فهذه الايدي تنطف من دمائنا و الافواه تنحلب من لحومنا و تلك الجثث الطواهر الزواكي تنتابها العواسل و تعفرها امهات الفراعل و لئن اتخذتنا مغنما لتجدنا و شيكا مغرما حين لا تجد الا ما قدمت يداك و ما ربك بظلام للعبيد فالي الله المشتكي و عليه المعول فكد كيدك واسع سعيك و ناصب جهدك فوالله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا و لا تدرك امدنا و لا يدحض عنك عارها و هل رايك الافند و ايامك الاعدد و جمعك الابدد يوم ينادي النادي الا لعنة الله علي الظالمين فالحمدلله الذي ختم لاولنا بالسعادة و لاخرنا بالشهادة و الرحمة و نسئل ان يكمل لهم الثواب و يوجب


لهم المزيد و يحسن علينا الخلافة انه رحيم ودود و حسبنا الله و نعم الوكيل. اينك در اينجا به ترجمه اين خطبه غرا و بيان شيواي دندان شكن كه از طرف يك بانوي ستمكشيده مظلومه در مجلس خصم سركش و دشمن رذل و نانجيب مغرور و ستمكار بي پروا انشاء شده مي پردازيم تا معلوم شود كه اين لسان حقگو با حالت اسارت و به ظاهر مغلوبيت چگونه حق را به زبان معجز بيان خود جاري و خصم را در مقابل رفتار و كردار ظالمانه و جابرانه خود در برابر صدها طرفدار و حاشيه نشينان ستم شعار محكوم و مغلوب بلكه رسوا و خائف و فاسد و شرمسار و نادم فرموده و لا ينقعه الندم.

حمد و سپاس خدائيرا سزاست كه پروردگار و آفريدگار عالميان است و سلام و صلوات بر رسول او و آل پاكش به تمامي - خداي متعال راست و صدق فرمود همچنين كه مي باشد سرانجام و عاقبت آنانكه بدي كردند نتيجه بدتري كه دوزخ و عذاب است همانطور كه تكذيب كردند آيت هاي خدا را و به آن استهزاء مي نمودند، اي يزيد تو گمان مي كني كه اقطار زمين و اطراف آسمان را بر ما تنگ گرفته اي و ما را به مانند اسيران از شهري به شهر ديگر مي كشاني و باين حالت ذلت ما را تصور مي كني و از خواري ما نزد خدا براي خود قرب و منزلتي فراهم خواهي كرد و از خداي متعال به اين عمل تو را بزرگواري و كرامتي خواهد رسيد و اين رفتار تو باعث بزرگي مقام تو نزد خدا خواهد شد كه از اين كردار شوم باد به دماغ خود انداخته و بر تكبر و تبختر خود مي افزائي و بر خود بيني خود مي بالي و نظر به پشت سر خود مي كني كه از آن به اين مقام رسيدي و اكنون خود را شادمان و مسرور مي داري كه دنيا را براي خودت استوار مي بيني و امور را جهت خودت پشت سر هم و منظم مي انگاري در صورتي كه ملك و سلطنت ما را براي خود مصفا مي شماري، اي يزيد آرام باش و آهسته برو، تند متاز مگر كه فراموش كردي خداي را كه به پيغمبر خود مي فرمايد: و لا تحسبن الذين كفروا الخ يعني بايد گمان نكنند كساني كه كافر شدند تأخير و پس افتادن عذاب ايشان خيري است از براي آن ها و جز اين نيست كه ما مهلت مي دهيم ايشان را تا بر گناه خويش بيفزايند و در نتيجه براي آن ها عذابي است خواركننده آيا اين از عدالت تو است يا از


عدل و انصاف است اي پسر آزاد شده از قتل و طلقازاده كه تو زنان و كنيزان خود را پرده نشين سازي و پس پرده بداري و دختران رسول خدا را اسير نموده و شهر به شهر و ديار به ديار بگرداني و پرده حرمت آن ها را بدراني و در چنگ دشمنان آن ها را گذارده از سرزميني به سرزمين ديگر و از منزلي به منزلي آخر روي هاي آنان را به دور نزديك و آشنا و بيگانه بنماياني در صورتيكه براي ايشان از مردان آن ها يار و ياور و مددكاري نباشد و چگونه مي توان چشم اميد داشت از كسي كه جگر نيكان را مكيده و بخورنده ي جگرها معروف گرديده و گوشت او از خون شهدا روئيده و چگونه در دشمني ما اهل بيت خود خودداري مي كند كسي كه هميشه نظر او به ما بر روي عداوت و كينه ورزي و خصومت و بي آن كه خود را گناهكار بشماري و اين جرم را بزرگ انگاري گوئي؟



و اهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل



در حالتي كه با چوب خيزران بر دندانهاي ابي عبدالله سيد جوانان اهل بهشت بزني و چگونه اين را نگوئي كه قرحه و ريش درون ما را خراشيدي و ريشه ما را به واسطه ريختن خون ذريه ي محمد صلي الله عليه و آله زدي و ستارگان زمين را كه از آل عبدالمطلب بودند به خاك تيره نشانيدي و اكنون شيوخ و سران خود را ندا مي زني و آن ها را به شاد باش خود مي خواني و گمان مي كني كه آنان نداي ترا مي شنوند بدان كه به زودي تو بر ايشان وارد شوي و دوست داري كه كاش شل و گنگ بودي و نمي گفتي آنچه را كه گفتي و نمي كردي آنچه را كه كردي در صورتيكه ترا سودي ندهد.

بار خدايا داد ما را بگير و حق ما را بستان و از كسانيكه در حق ما ستم كردند انتقام بكش و خشم و غضب خودت را شامل كساني گردان كه خون هاي ما را ريختند و نگاهداران و ياران ما را كشتند، اي يزيد به خدا قسم ندراندي مگر پوست تن خودت را و پاره نكردي مگر گوشت بدنت را و بزودي بر رسول خدا وارد خواهي شد در حالتيكه ريختن خون ذريه او را به گردن گرفته اي و هتك حرمت او را درباره عترت و پاره هاي تن او نموده اي در آنجا كه خداي متعال پراكندگي ايشان را گرد آورده و تفرقه آن ها را جمع كند و حق ايشان را بستاند و گمان مكن كساني را كه در راه خدا كشته


شده اند مرده ها هستند بلكه آن ها زندگانند و نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند اي يزيد، بس است تو را و كافي است براي تو كه خداي دادگر تو را داوري كند و محمد خصم تو باشد و جبرئيل پشتي كار او گردد و زود باشد آنان كه با تو دستيار شدند و در اين باب براي تو حيله به كار بردند و تو را بر گردن مسلمانان سوار كردند بدانند از ميان ظالمان بد بدلي را اختيار كردند و روز رستاخيز كدام يك از شما داراي بدترين جايگاه و ناتوان ترين سپاه خواهيد بود و اگر چه من با اين داهيه ها كه واقع شده گفتگوي با تو را گران مي شمارم و تو را كوچك از آن مي انگارم و سرزنش و ملامت تو را بزرگ مي دارم و توبيخ تو را بزرگ تر مي شمارم و ليكن چشم هاي ما گريان و اشكبار و سينه هاي ما سوزان و غم گسار است، هم اينك بدان و آگاه باش كه چه امري عجيب و منتها عجب است از اينكه حزب خدا و نجبا و بزرگان دين به دست حزب شيطان و طلقا يا از كشتن رهاشدگان به قتل برسند و دست نحس آنان به خون پاك ما آلوده شود و دهان هاي پليد ايشان از شيره گوشت هاي ما بدو شد و بنوشد و آن بدن هاي پاك و اجساد طاهره و پاكيزه را گرگان بيابان دندان بزنند و آن تنهاي لطيف را توله هاي كفتار و بچه هاي اين درندگان به خاك بيالايند. اي يزيد اگر كه تو امروز ما را از روي غلبه و قهر براي خود غنيمت گرفتي به زودي خواهي ديد كه تو مأخوذ و موأخذ غرامت باشي و به دست تو بيايد جزاي آن چيزي كه دست هاي تو پيش فرستاده و پروردگار و آفريدگار تو به هيچوجه ستمكار بر بندگان خود نيست پس شكايت ما با او است و بر او است اعتماد و تكيه گاه ما، پس تو هر حيله و مكري كه داري به كار بر و هر سعي و كوششي كه داري بكن و جهد و سعي خود را نشان ده و ليكن بدان بخداي متعال قسم كه تو نام ما را محو نخواهي كرد و وحي ما مردني و از بين رفتني نيست و نهايت ما را درك نمي كني و اين لكه و ننگ و عار را از خود نتواني شست و شو داد و دفع نمود زيرا كه عقل تو عليل و رأي تو فاسد است و روزگار تو جز چند روزي نخواهد بود و به زودي اين جمع تو پراكنده خواهد شد و در آن روز كه منادي حق ندا كند كه آگاه باشيد و خبردار شويد كه لعنت خدا بر ظالمان و ستم پيشه گان است پس سپاس و ستايش مر خدائي را كه پروردگار عالميان است آن خدائي كه اول ما را به خوشبختي و سعادت و آمرزش خاتمه داد و آخر ما را به شهادت و رحمت به پايان رسانيد از خدا


خواستاريم كه مزد و پاداشت شهداي ما را به حد كمال رساند و بر درجات آنها بيفزايد و خلافت را براي ما خوب و نيكو گرداند زيرا كه او است خداوند آمرزنده و دوستدار بندگان و خدا ما را كافي است و خوب وكيل و عهده دار كار ما است.


پاورقي

[1] لهوف ص 78.