بازگشت

در ورود اهل بيت عصمت و طهارت به شام


بعد از طي مراحل و قطع منازل از كوفه به شام و تحمل هرگونه مصائب و آلام مأمورين پسر زياد اهل بيت اطهار را با سرهاي شهداء به شام رسانيدند و آن بيحيا مردم از هيچگونه ستم و آزار نسبت به آن ستمديدگان بي پناه كوتاهي ننموده با كمال بيشرمي در اذيت ايشان اهتمام مي نمودند و هر لحظه و آن مصيبت و داغ دل آن ماتمزدگان را تجديد كرده و بر دردهاي دروني ايشان مي افزودند و چون به شهر دمشق نزديك شدند حضرت ام كلثوم سلام الله عليها كسي را نزد شمر فرستاد و از او خواست كه اهل بيت را از دروازه ايكه كم جمعيت تر و آمد و شد مردم كمتر است و تماشاچيان آن معدود و اندك باشد وارد كنند و سرهاي شهيدان را هم از ميان محمل اسرا بيرون برده تا اينكه مردم به تماشاي سرها مشغول شده و كمتر متوجه زنان و دختران خاندان عصمت باشند با اين وصف چنانكه مورخين و ارباب مقاتل نوشته اند اهل بيت را در روز اول ماه صفر وارد دمشق نمودند و آن ها را در دروازه ساعات متوقف ساختند. ابي مخنف در مقتل خود از


سهل ساعدي روايت كرده كه گويد: [1] وقتي كه اهل بيت وارد دمشق شدند من ديدم بازارها بسته بود گويا كه مردم شهر را مست و مدهوش ديدم در اين اثنا مردي نزد يزيد شتافته و به او گفت چشمان تو روشن باد يزيد گفت براي چه؟ براي سر حسين كه به شام وارد نمودند و آن ولد زنا گفت خدا چشمان تو را روشن نكند و امر به حبس وي داد و دستور داد تا صد و بيست رايت و پرچم ترتيب دادند و به استقبال سر مطهر فرستادند پس پرچم ها را پيش بردند و از زير آن ها صداي تكبير و تهليل بلند بود در اين بين هاتفي اين ابيات را انشاد نموده و مي گفت:



جاؤا برأسك يابن بنت محمد

متزملا بدمائه تزميلا



لا يوم اعظم حسرة من يومه

و اراه رهنا للمنون قتيلا



فكانما بك يابن بنت محمد

قتلوا جهارا عامدين رسولا



و يكبرون بأن قتلت و انما

قتلوا بك التكبير و التهليلا



سهل گويد مردم از دروازه خيزران داخل شهر مي شدند من هم در ميان ايشان وارد شهر شدم در اين اثنا هيجده سر نوراني را ديدم كه پيش آمدند و از عقب ايشان اسراي اهل بيت را ديدم كه بر بالاي شتران بي جهاز سوار بودند و سر مبارك حسين عليه السلام را مشاهده نمودم كه در دست شمر بوده او مي گفت: منم صاحب نيزه بلند منم كه پسر سيد الوصيين را كشتم و سر او را براي اميرالمؤمنين يزيد آوردم آن گاه ام كلثوم فرمود: دروغ مي گوئي اي لعين پسر لعين الا لعنة الله علي القوم الظالمين ابي مخنف مي نويسد كه آن مظلومه پيرو اين گفتار فرمود واي بر تو اي ظالم مباهات و افتخار مي كني به قتل كسي كه جبرئيل و ميكائيل در گهواره براي او مهد جنباني مي نمودند كسي كه نام او بر سرادق عرش پروردگار عالميان نگاشته شده و كسي كه به جد گرام او پيغمبران و فرستادگان را ختم فرمود و به دست پدرش مشركين و بت پرستان را از بين برده و قلع و قمع نمود پس كيست كه مانند من جدي چون محمد مصطفي (ص) داشته باشد و پدري مانند علي مرتضي و مادري همچون فاطمه زهرا داشته باشد و عبارت عربي اين مضامين چنين است:


يا ويلك تفتخر بقتل من ناعاه في المهد جبرئيل و ميكائيل و من اسمه مكتوب علي سرادق عرش رب العالمين و من ختم الله بجده المرسلين و قمع بابيه المشركين فمن اين مثل جدي محمد المصطفي و ابي علي المرتضي و امي فاطمة الزهراء [2] .

آن گاه خولي اصبحي پيش آمده و به آن مظلومه گفت: تبين الشجاعة و انت بنت الشجاع يعني اظهار شجاعت و دليري مي كني در حالي كه تو دختر مردي شجاع و دليري پس از آن سر حر بن يزيد رياحي را پيش آوردند و بعد از آن سر حضرت عباس را كه حامل آن قثعم جعفي بود از جلو گذراندند و بعد از آن سر عون را كه حامل وي سنان بن انس بود از آنجا عبور دادند و سرهاي شهداي ديگر را يكي بعد از ديگري از آنجا گذار دادند سيد در لهوف اين خبر را با اين عبارت مي نويسد: [3] .

آن مردم سر حضرت سيدالشهداء را با زنان اسير و اسراي رجال حركت داده تا اين كه به نزديكي دمشق رسيدند ام كلثوم خود را به شمر كه جزء آن مردم و در رديف سواران بود نزديك نموده فرمود: اي شمر مرا به تو حاجتي است؟ شمر پرسيد چه حاجتي داري؟ آن مظلومه فرمود حاجت من اين است وقتي كه ما را به شهر وارد نمودي از دروازه اي وارد كن كه تماشاچيان كمتر باشند ديگر كه اين سرها را از ميان اسرا و بين محملها پيش برند و از ما دورتر سازند تا اينكه مردم كمتر متوجه ما شوند آن بي حيا بالعكس گفت كه سرها را بر بالاي نيزه ها قرار داده و از ميان محمل اسرا بگذرانند و ايشان را از آنجا كه تماشاچيان بيشترند و توجه مخلوق زيادتر است عبور دهند تا اينكه آن ها را به در دروازه دمشق رسانيدند و به همين حالتآن ها را عبور مي دادند تا به داخله باب مسجد جامع كه جايگاه اسيران بودند رسانيدند سپهر در ناسخ التواريخ مي نويسد [4] كه ابراهيم بن طلحة بن عبدالله وقتي شنيد كه اسرا رابه شهر شام وارد مي كنند شتاب كرده خود را به حضرت علي بن الحسين رسانيد و از در شماتت گفت يا علي بن الحسين من غلب حضرت سر از محمل برآورده فرمود اذا اردت ان تعلم من غلب و دخل وقت الصلوة فاذن و اقم.

يعني هنگاميكه خواستي بداني غلبه پاكي بود آن گاه كه وقت نماز رسيد و اذان و اقامه گفتي خواهي دانست كه غلبه با كي است؟ ابراهيم بن طلحه آن كسي است كه در جنگ


جمال با لشگر طلحه و زبير بود سيد بن طاوس از يكي از روات نقل نموده [5] كه پيرمردي پيش آمده و خود را به زنان حسين عليه السلام و عيال و اطفال آن حضرت در آنجا نزديك كرده و گفت الحمدلله الذي قتلكم و اهلككم و اراح البلاد عن رجالكم و امكن اميرالمؤمنين منكم يعني سپاس خداي را كه شما را كشت و شما را هلاك كرد و شهرها را از مردان شما راحتي و آسايش داد و اميرالمؤمنين را از شما متمكن گردانيد و او را بر شما تسلط داد حضرت سيد السجاد علي بن الحسين عليه السلام فرمود اي پيرمرد آيا قرآن خوانده اي پير عرض كرد بلي حضرت فرمود آيا اين آيه را شناخته و مي داني قل لا اسئلكم اجرا الا المودة في القربي پير عرض كرد بلي حضرت فرمود آيا اين آيه را خوانده اي گفت بلي حضرت به او فرمود اي شيخ پس مائيم آن قربي و نزديكان پيغمبر و آيا در سوره بني اسرائيل هم اين آيه را خوانده اي و آت ذا القربي حقه شيخ عرض كرد بلي حضرت علي بن الحسين فرمود اي شيخ مقصود از آن قربي مائيم سپس فرمود اي شيخ آيا اين آيه را خوانده اي و اعلموا انما غنمتم من شيئي فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي پير عرض كرد بلي حضرت فرمود مائيم ذي القربي باز فرمود اي شيخ اين آيه را خوانده اي؟ انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل بيت و يطهركم تطهيرا شيخ عرض كرد بلي خوانده ام حضرت سيد سجاد فرمود اي شيخ پس مائيم اهل بيتي كه خداي ما را به آيه طهارت و تطهير اختصاص داده راوي گويد كه آن پيرمرد ساكت و صامت ماند و از گفتار خود نادم گرديد گفت به خدا كه آن ها شمائيد و جز شما كسي نيست حضرت علي بن الحسين عليه السلام فرمود:

تالله انا لنحن هم من غير شك و حق جدنا رسول الله صلي الله عليه و آله انا لنحن هم.

يعني به خدا قسم كه مائيم آن ها و در اين شك و ترديدي نيست به حق جدمان رسول خدا (ص) كه آنها مائيم. شيخ از شنيدن اين سخنان بگريه در آمده عمامه را از سر خود افكند و سر به جانب آسمان بلند نموده و گفت اللهم اني اتوب اليك اللهم اني ابرء اليك من عدو آل محمد من جن و انس و من قتلة اهل البيت.

پس از آن عرض كرد آيا براي توبه و بازگشت راهي هست امام عليه السلام فرمود


بلي اگر توبه كردي خدا توبه تو را مي پذيرد و تو با ما خواهي بود پس از آن عرض كرد من از اين گفتار خود نائب و پشيمانم و پس از آن اين خبر به يزيد بن معاويه رسيد پير را خواسته دستور قتل او را داد و او به درجه شهادت رسيد [6] .


پاورقي

[1] مقتل ابي‏مخنف ص 121.

[2] مقتل ابي‏مخنف ص 122.

[3] لهوف ص 76.

[4] ناسخ جلد 6 ص 350.

[5] لهوف ص 77.

[6] دم الشهيد ص 131 در کتاب مذکور تتمه خبر ذکر نشده است.