بازگشت

وصول اهل بيت به حوالي بعلبك


سردار سپاه نامه اي به حاكم بعلبك نوشته و او را از چگونگي امر آگهي داد و خاطر او را به همراه بودن سر مبارك مستحضر گردانيده و از او تقاضاي پذيرائي نمود والي تقاضاي آن ها را پذيرفته دستور داد كه وسائل پذيرائي ايشان را فراهم سازند و امر داد كه ساز و نواز برپا كرده پرچم ها برافراشتند و شيپورها كشيده و مردم را اعلام نمودند و با اين حال سرهاي شهداء را با اهل بيت عصمت به آن ديار وارد كردند حضرت ام كلثوم سلام الله عليها پرسيد اين بلد چه نام دارد گفتند بعلبك آن مظلومه درباره مردم آنجا نفرين نموده و فرمود [1] .

اباد الله تعالي خضراتهم و لا اعذب الله شرابهم و لا رفع الله ايدي الظلمة عنهم فلو كل الدنيا كانت مملوة عدلا و قطالما انالهم الا ظلما و جورا.

يعني خداوند تري و تازگي را از ايشان نابود كند و آب هاي ايشان تلخ و ناگوار سازد و دست ستمكاران را از سر ايشان كوتاه نمايد.

ابومخنف مي نويسد: آن شب را در آنجا گذرانده و بامداد از آن محل حركت كرده شامگاه نزد صومعه راهب فرود آمدند حضرت سيد الساجدين امام زين العابدين عليه السلام اين ابيات را انشاد نموده و مي فرمود:



هو الزمان فما تفني عجائبه

عن الكرام و لا تهدا مصائبه



فليت شعري الي كم ذا تجاذبنا

صروفه و الي كم ذا نجاذبه



يسيرونا علي الاقتاب عارية

و سائق العيش يحمي عنه غاربه



كاننا من سبايا الروم بينهم

او كلما قاله المختار كاذبه



كفرتم برسول الله ويلكم

يا امة السوء قد ضافت مذاهبه



وقتي كه آفتاب ميل غروب نمود سپاه پسر زياد سر مبارك سيدالشهداء را در كنار صومعه راهب گذارده خود به عيش و نوش مشغول شدند پيش از اين تفصيل دير


راهب و شمه اي از احوال مورخين و اهل خبر هم در اين خصوص نگاشته شد: صاحب روضة الاحباب [2] كه او را از موثقين علماي اهل سنت شمرده اند در اين خصوص مي نويسد جهوديكه او را يحيي حراني مي گفتند بالاي تپه هاي نزديك شهر حران جاي داشت هنگامي كه اهل بيت اطهار را از آن ديار به جانب شام مي بردند يحيي شنيد كه عده اي از زنان و كوكان را باسيري با چندين سر از كشتگان از حران عبور خواهند داد يحيي از منزل خود در آمده و در كنار راه بانتظار بود لشگريان رسيدند و سرها را در پيش اسرا از نظر او گذراندند يحيي ما بين سرها چشمش به سر مطهر حضرت ابي عبدالله عليه السلام افتاد و نوري از جمال مبارك امام در چشمان او پرتو افكند درست ديد كه لبهاي مبارك آن سر منور در حركت است قدري پيش آمده شنيد كه آن سر مي گويد: و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون يحيي از شنيدن اين آيه شريفه دهشت و حيرتي عجيب پيدا كرده و خود را به نزديك يكي از سپاهيان رسانيده پرسيد اين سر از كيست، گفت سر حسين بن علي است پرسيدش مادرش چه نام دارد گفت فاطمه زهرا دختر محمد مصطفي ص پرسيد اين اسرا كيانند گفت زنان و اهل و عيال صاحب اين سرند يحيي از شنيدن اين سخنان بي تاب شده عنان اختيار از دست داد و هاي هاي گريسته گفت، شكر و سپاس خداي را كه بر من آشكار گرديد كه جز بشريعت پيغمبراسلام بودن پيروي از باقي شرايع ضلالت است و پاداش و جزاي جز پيرو آن آتش و نار مخلد است و به اين پايه و حدود ظلم و ستم جز بخاندان پيمبران وارد نشود و اينگونه بليه و داهيه عجيب دليلي است واضح و روشن بر حقيقت و حقانيت ايشان پس از آن كلمه شهادت بر زبان رانده و اسلام اختيار كرد و خواست كه به اهل بيت از ماليه خود چيزي اهدا كند سپاهيان او را منع نموده و از سطوت يزيد ترسانيدند يحيي كه دلباخته جمال مبارك امام عليه السلام شده بود مانند عاشقان صرف نظر از سود و زيان خود نموده عزم قتال كردند و كوشيد تا شربت شهادت نوشيد و او را نزديك دروازه حران دفن كردند و به يحيي شهيد مشهور گرديد [3] .



پاورقي

[1] مقتل ابي‏مخنف ص 118.

[2] ناسخ التواريخ ج ششم نقل از روضة الاحباب.

[3] ص 340 ناسخ.