بازگشت

وصول اهل بيت به قنسرين و معرة النعمان


ابي مخنف مي نويسد [1] :

اهل بيت عصمت را از دعوات به جانب قنسرين بردند و آن شهري آباد و معمور بود مردم شهر وقتي كه از چگونگي امر آگاه شدند چون ساكنين بيشتر شيعه بودند دروازه ها را بسته و از بالاي باره شهر طعن و لعن به سپاهيان نموده و آن ها را سنگباران كرده گفتند شمائيد كشندگان اولاد پيغمبر به خدا قسم كه اگر همه ما از دم شمشير بگذريم يك تن از شما را به اين شهر راه نخواهيم داد بنابراين از ورود به شهر خودداري نموده و از آنجا به جانب معرة النعمان رهسپار شدند و ليكن مردم اين بلد بالعكس آن ها را راه داده و از آن ها پذيرائي نمودند و شب را در آنجا به راحتي و آسايش خاطر گذرانده سپيده دم حركت نموده و در كنار شيرز فرود آمدند در شيرز پيري خميده مردم را خوانده و گفت، اي مردم اينك سر فرزند رسول خدا و نور ديده علي مرتضي است كه در دست اين جماعت است و اينان اهل بيت او مي باشند راضي نشويد كه اين مردم بي حيا به شهر شما در آيند و سعادت ابدي را در پيروي محمد و آل او از شما بگيرند، اهالي در دفع و رفع لشگريان اتفاق نموده و آن ها را از پيرامون شهر رد كردند.

سپاهيان از آنجا حركت كرده خود را به قلعه كفر طاب نزديك نمودند و آن


دژي كوچك و ليكن استوار بود اهل قلعه در بروي سپاهيان بسته و از ورود ايشان به آنجا ممانعت كردند و درصدد دفاع برآمدند خولي اصبحي خود را نزديك ديوار قلعه رسانيده و گفت مگر شما مردم در تحت فرمان يزيد بن معاويه نيستيد، در را باز كنيد و به ما آب دهيد اهل قلعه گفتند به خدا قسم كه شما را قطره اي آب ندهيم مگر شما نه آن مردمي هستيد كه آب را بروي حسين بن علي عليه السلام بستيد و او را با يارانش لب تشنه شهيد نموديد، لشگر چون ديدند كه از آنجا بهره نخواهند برد بنابراين كوچ كرده به اراضي سيبور [2] رسيدند حضرت سيد سجاد در آنجا اين اشعار را انشاد فرمود:



ساد العلوج فما ترضي بذالعرب

و صار يقدم راس الامة مذنب



يا للرجال لما يأتي الزمان به

من العجيب الذي ما مثله عجب



آل الرسول علي الاقتاب عارية

و آل مروان تسري تحتهم نجب



يعني علوج و كفار يا بني اميه و اشرار برتري و آقائي يافتند در صورتي كه عرب به اين امر راضي نبودند و هر گناهكاري در رأس امت قرار گرفت اي بدابحال مردان كه روزگار از عجايب خود براي آنان چيزهائي آورده كه مانند آن تاكنون نياورده بود آل پيغمبر را بر شتران برهنه و بي جهاز سوار كرد و آل مروان بر بالاي اسب هاي نجيب و راهوار سوار و در سير و حركت قرار مي دهد.

در اين هنگام مردم سيبور گرد آمدند پيري فرتوت از ميان آنان برخاست كه درك صحبت عثمان بن عفان را نموده بود و گفت خداوند فتنه را نمي پسندد شما پيرامون فتنه و آشوب نگرديد اين سرها را در تمام شهرهاي طول راه گردانيده اند كسي از در خلاف به آن ها در نيامده اكنون چرا شما خود را به دفاع و مقاتله وادار مي نمائيد بگذاريد تا اينان از شهر شما بدون مزاحمت بگذرند، جوانان سيبور گفتند نه چنين است ما هرگز نمي گذاريم اين مردم شرير با قدم هاي پليد خود شهر ما را آلوده كنند لذا شتافته و پل ورودي به شهر را خراب كردند و خود مهياي كارزار شدند و مكمل و مسلح از شهر بيرون آمدند، خولي اصبحي با جمعي از سپاهيان با ايشان مصاف داده و جنگ در گرفت و رزمي سخت نمودند.


ابي مخنف مي نويسد: [3] از لشگر پسر زياد قريب ششصد نفر و از جوانان سيبور پنج نفر كشته شدند، حضرت ام كلثوم فرمود اين شهر چه نام دارد گفتند سيبور، آن بانوي مظلومه فرمود: اعذب الله تعالي شرابهم و ارخص الله اسعارهم و دفع ايدي الظلمة عنهم.

يعني خداي متعال آب ايشان را شيرين گرداند و نرخ هاي ايشان را ارزان گرداند و دست هاي ستمكاران را از سر آن ها كوتاه نمايد، ابي مخنف گويد [4] اگر كه تمام دنيا را جور و ستم فراگيرد و گراني و قحطي همه جا را تهديد كند و عدل و انصاف از روي زمين برداشته شود و دنيا را ظلم و ستم احاطه كند به مردم اين شهر جز خوشي و راحت و فراواني نعمت و عدل و داد نرسد.


پاورقي

[1] مقتل ابي‏مخنف ص 115.

[2] مقتل ابي‏مخنف ص 116.

[3] مقتل ابي‏مخنف ص 117.

[4] مقتل‏ابي مخنف ص 117.