بازگشت

ورود اهل بيت اطهار به تكريت


ابومخنف در مقتل خود مي نويسد [1] : اهل بيت را با سرهاي شهدا از جانب شرقي جصاصه گذرانيده به جانب تكريت بردند و نامه بوالي آنجا نوشتند كه سيورسات سپاه را فراهم كرده براي پذيرائي خود را مهيا كند والي تكريت دستور داد شهر را آراسته و مردم براي تدارك تشريفات مهيا گردند اهالي پرچم ها برافراشته و با طبل و شيپور در آمدند و از واردين استقبال و پذيرائي نمودند و از چگونگي پرسيده جواب شنيدند كه شخصي خارجي بر يزيد خروج نموده بود و پسر زياد او را كشته و سر او و يارانش را به همراهي عيال و اطفال اسير و براي يزيد مي برند.

مردي نصراني از آن ميان در آمده گفت اي مردم من در كوفه بودم و اين سر را به كوفه آوردند و اين سر سر خارجي نيست بلكه سر حسين بن علي عليه السلام است


وقتي مردم تكريت اين سخن را شنيدند ناقوس ها نواختند به پاس احترام سر مقدس و گفتند ما بيزاريم از مردمي كه پسر دختر پيغمبر خودشان را بكشند اين خبر به ديگران رسيده نگذاشتند سپاه به شهر وارد شوند و آنان راه بيابان را پيش گرفته و طي طريق مي نمودند تا بدير عروه رسيدند و ارض صلتيا را هم گذشته به وادي نخله وارد شدند و يك روز و شبي را در آنجا مانده شبانه شنيدند كه زنان جنبي بر حضرت سيدالشهداء گريسته و اين اشعار را مي خواندند:



نساء الجن اسعد بن نساء الهاشميات

بنات المصطفي احمد يبكين سجيات



و ياللن و يند بن بدور الفاطميات

و يلبس ثياب السود لبسا للمصيبات



و يلطمن خدودا كالدنا نير نقيات

و يندبن حسينا عظمت تلك الرزيات



و يبكين و يندبن مصاب الاحمديات

ابي مخنف مي نويسد: [2] .



صبحگاه از نخله حركت كرده به اراضي ارمنيا و از آنجا در حدود ليبا نزول نمودند و آنجا شهري آباد بود زن و مرد و پير و جوان تمامي از شهر در آمده وقتي كه سر مبارك سيدالشهدا را ديدند سلام و صلوات فرستاده و بر جدش رسول خدا و پدرش علي مرتضي سلام دادند و درود و ثنا گفتند و به سپاهيان بانگ زدند كه اي كشندگان اولاد رسول خدا از شهر ما بيرون برويد و به آن ها لعن و طعن گفتند سپاهيان وقتي كه اين سخنان شنيدند به امر سران خود دست به غارت آنجا زده و شهر را خراب كردند سپس از لبا بكحيل آمدند و از تل اعفه و جبل سنجار گذشته به زمين نصيبين ورود نمودند.


پاورقي

[1] مقتل ابي‏مخنف ص 112 و ص 113.

[2] مقتل ابي‏مخنف ص 113.