بازگشت

دير راهب و سر مطهر


المقرم در مقتل خود از شيخ جليل محدث قمي از نفس المهموم نقل مي كند كه من در سفر حج خودم اين سنگ را ديدم و از خدام بقعه شنيدم كه اين خبر را نقل مي نمودند.ابن جوزي در تذكرة الخواص خود مي نويسد: [1] در يكي از منازل راه شام سر مقدس امام عليه السلام را بر بالاي نيزه زده پهلوي صومعه و معبد راهب نصراني برپا داشته بودند در دل شب راهب متحير از آن سر مطهر صداي تسبيح و تهليل شنيده و نوري ديد كه از آن سر مقدس به بالا متصاعد است و مي شنيد


كه گوينده مي گويد: السلام عليك يا ابا عبدالله.

راهب دچار حيرت و تعجب شده و چگونگي امر را نمي دانست، بامداد از آن مردم بي آزرم پرسيد كه اين سر كيست؟ به او گفتند اين سر حسين بن علي بن ابي طالب است و مادر او فاطمه دختر پيغمبر اسلام است، راهب گفت اف بر شما اي مردم من گفته احبار و دانشمندان مسيحي را در اين خصوص تصديق نمودم كه گفته اند وقتي اين بزرگ مرد كشته شد از آسمان خون مي بارد، آنگاه از آن ها درخواست نمود كه آن سر مبارك را به او بدهند تا ببوسد از او اين تقاضا را نپذيرفتند مگر پس از اينكه چندين درهم از او گرفتند، پس از آن مسيحي شهادتين گفته و به وحدانيت خدا و رسالت و نبوت حضرت محمد مصطفي (ص) اقرار نمود و به بركت اين سر مطهر بدون دعوت الهي اسلام آورد و چون آن مردم از آن محل رفتند پول هائي را كه گرفته بودند وقتي كه به آن مراجعه كردند تمامي را ديدند كه بر آن منقوش بود: و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون.

درباره دير راهب نويسندگان [2] از ارباب تاريخ و اهل حديث فريقين هر يك با اندك تفاوت مطالبي نوشته اند و آنچه را كه از اين جمله برمي آيد اينست كه وقتي سپاهيان بدير راهب رسيدند سر مبارك را در صندوقي گذارده و خود فرود آمده شب را به باده نوشي و ساز و نواز مشغول شدند سپس به كار غذا اشتغال يافته در اين بين ديدند كه دستي از ديوار در آمده و ابيات مذكور را كه اترجو امة قتلت حسينا الي آخر باخون بديوار نوشته و ناپديد شد مشاهده اين حادثه خوردن غذا را بر آن ها ناگوار كرده و شب را به وحشت گذراندند و ليكن در همان نيمه شب راهبي كه در آن صومعه جا داشت به گوش خود صداي تقديس و تسبيح شنيده از جاي برخاسته و سر از دريچه در آورد ديد كه اين صدا از صندوقي مي آيد كه در كنار ديوار دير نهاده اند و از آن نوري بالا مي رود كه به آسمان مي رسد سپس ديد كه درهاي آسمان باز شده و فرشتگاني دسته دسته به زمين آمده سلام مي دهند و مي گويند: السلام عليك يابن رسول الله السلام عليك


يا ابا عبدالله راهب از اين مشاهده متعجب گرديده و او را بيم و دهشتي دست داد و بدين حال بود تا سپيده دم طلوع نمود آنگاه او از دير خود فرود آمده بين لشگريان شد و از سر كرده سپاه پرسيد خولي بن يزيد اصبحي را به او نشان دادند پس از آن نزد خولي آمده از او پرسيد در اين صندوق چيست خولي گفت سر مردي خارجيست كه در زمين عراق بر يزيد خروج نموده بود عبيدالله زياد او را كشت راهب گفت نامش چه بود؟ خولي گفت حسين بن علي بن ابي طالب، راهب گفت مادرش كيست خولي گفت مادرش فاطمه ي زهرا دختر ممد مصطفي (ص) راهب گفت، هلاك بر شما چه بد كرديد نه اين است كه علماء و دانشمندان ما درست گفتند كه انه اذا قتل هذا الرجل تمطر السماء دما عبيطا يعني هر وقت كه اين شخص كشته شود آسمان خون تازه مي بارد و اين جز كشته شدن پيغمبر يا جانشين او نخواهد بود.

هم اينك من از شما خواهانم كه ساعتي اين سر را به من بسپاريد پس از آن به شما برگردانم خولي گفت ما اين سر را آشكار نمي نمائيم مگر آنگاه كه نزد يزيد ببريم و از او جايزه بگيريم راهب گفت جايزه چيست گفت بدره اي كه در آن ده هزار درهم باشد راهب گفت اين مبلغ نزد من است كه به تو بپردازم خولي گفت بدره را بياور تا سر را بدهم راهب همياني آورد كه ده هزار درهم در آن بود به خولي داد خولي هميان را گرفته و مهر زده و به خادم خود داد كه آن را محفوظ دارد و سر را به راهب سپرد.

راهب آن سر مبارك را با مشك و كافور معطر نموده جلو خود گذارد و شروع به ناله و گريه كرد و آن سر را مخاطب نموده و مي گفت:

و الله يعز علي يا ابا عبدالله ان لا اواسيك بنفسي و لكن اذا لقيت جدك محمد المصطفي رسول الله صلي الله عليه و آله فاشهدلي اني اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان عليا ولي الله اسلمت علي يدك و انا مولاك.

يعني به خدا قسم سخت دشوار است بر من يا ابا عبدالله كه با تو در جان خودم مواسات و برابري نكنم و ليكن وقتي كه من جدت محمد مصطفي فرستاده خدا را ملاقات كردم گواهي ده مرا كه من شهادت مي دهم كه نيست خدائي جز خداي بي شريك و همتا و


گواهي مي دهم كه محمد فرستاده خداست و شهادت مي دهم كه علي ولي خداست راهب شهادت گفته و در حضور سر مقدس اسلام اختيار نمود - تتمه خبر درباره دراهم بطوري است كه پيش از اين مذكور گرديد.


پاورقي

[1] تذکرة الخواص ص 250.

[2] مقتل ابي‏مخنف ص 119.