بازگشت

عبدالله بن مسلم بن عقيل


ابي مخنف در مقتل خود مي نويسد: [1] عبدالله بن مسلم بن عقيل خود را براي مبارزه مهيا نموده آمد در برابر امام (ع) ايستاد عرض كرد: يا مولاي اتأذن لي بالبراز: اي آقا و مولاي من آيا اذن جهاد به من مي دهي؟ امام (ع) به او فرمود: اي پسرك من تو را با اهل تو بس است آن قتل (يعني قتل مسلم (ع)) عبدالله عرض كرد: اي عم بزرگوار! من چگونه ملاقات كنم جدت محمد (ص)


را در حالتي كه اي آقاي من تو را واگذار نموده باشم؟! قسم به خدا كه هرگز چنين نخواهد شد بلكه ناچارم كه من در برابر تو كشته شوم و خدا را به كشتن خود در راه حضرتت ملاقات كنم. پس از آن آن پسر به جنگ رفته دست هاي خود را بالا نمود و اين رجز را مي خواند:



نحن بنوهاشم الكرام

نحمي بنات السيد الهمام



سبط رسول الملك العلام

نسل علي الفارس الضرغام



فدونكم اضرب الصمصام

و الطعن بالعسال باهتمام



ارجو بذاك الفوز بالقيام

عند مليك قادر علام



پس از آن به دشمن حمله كرده و هفتاد سوار را به خاك هلاك افكند. يكي از سپاه دشمن تيري بر او افكنده بر بدنش جاي گرفت و به خاك افتاده ندا مي زد: وا ابتاه وا انقطاع ظهراه وقتي كه امام (ع) او را ديد كه شهادت يافته و بقتل رسيده فرمود: اللهم اقتل قاتل آل عقيل پس از آن فرمود: انا الله و انا اليه راجعون.

در بحارالانوار [2] مجلسي است كه از محمد بن ابي طالب نقل نموده: اول كسي كه از خانواده امام (ع) قيام به جنگ نمود عبدالله بن مسلم بن عقيل بود. ابن نما [3] نام او را عبيدالله نوشته و او اين رجز را مي خواند:



اليوم القي مسلما و هو ابي

و فتية بادوا علي دين النبي



ليسوا بقوم عرفوا بالكذب

لكن خيار و كرام النسب



من هاشم السادات اهل الحسب

شيخ مفيد در ارشاد مي نويسد: يكي از سپاه پسر سعد به نام عمرو بن صبيح تيري به جانب عبدالله بن مسلم بن عقيل افكند او دست بر پيشاني خود گذاشت كه از آن جلوگيري كند تير به كف وي رسيد پس از آن به پيشاني او نفوذ نموده دستش را به پيشاني دوخت پس از آن نتوانست دست خود را حركت دهد. پس از آن خم گرديد. ظالمي ديگر با نيزه بقلب او زد او را به قتل رسانيد و سلام عبدالله بن مسلم بن عقيل در زيارت ناحيه بدين عبارت آمده:



السلام علي القتيل بن القتيل عبدالله بن مسلم بن عقيل لعن الله قاتله و راميه


عامر بن صعصعة و اسيد بن مالك.


پاورقي

[1] مقتل ابي‏مخنف.

[2] بحارالانوار جلد ششم ص 200.

[3] مثيرالاحزان ابن نما- ص 50.