بازگشت

شهداي كربلا از فرزندان امام حسن مجتبي


از جمله شهيدان از فرزندان حضرت مجتبي يكي ابوبكر ابن الحسن است كه در زيارت ناحيه به نام او سلام آمده چنانكه قبلا مذكور گرديد. مادر اين شاهزاده ام ولد بوده كه نفيله نام داشته و به تيغ عبدالله بن عقبه غنوي شهادت يافته. سپهر گويد: [1] اين ابوبكر غير از عبدالله اكبر است كه او نيز مكني به ابوبكر بوده و بتير حرملة بن كاهل به قتل رسيده.

ديگري: احمد بن حسن است كه جواني شجاع و نيرومند و شانزده ساله بوده و در ميدان جنگ داد شجاعت داده و اين رجز را مي خوانده:



اني انا نجل الامام ابن علي

اضربكم بالسيف حتي يفلل



نحن و بيت الله اولي بالبني

اطعنكم بالرمح و سط القسطل



اين جوان دلير مانند شير ژيان در ميان ميدان مي جنگيد و چنانكه نوشته اند هشتاد تن از اشرار را به قتل رسانيده چون تشنگي بر او غالب شد به خيمه برگشته و به خدمت عموي گرامش عرض كرد: يا عماه هل شربة من الماء: اي عمو آيا نزد شما آبي به هم مي رسد كه من جگر خود را بدان خنك كنم و به واسطه آن بر دفع دشمنان خدا و رسول تقويت بيابم. امام فرمود: اي برادرزاده عزيز صبر كن كمي تا اينكه


به زودي از دست جدت رسول خدا (ص) سيراب شوي، احمد دوباره به ميدان رفته و اين رجز را مي خواند:



اصبر قليلا فالمني بعد العطش

فان روحي في الجهاد تنكمش



لا ارهب الموت اذ الموت وحش

و لم اكن عند اللقاء ذا وعش



سپهر مي نويسد: احمد در جنگ حملات سخت نموده پنجاه تن سوار ديگر را به خاك انداخت و اين اشعار را مي خواند:



اليكم من بني المختار ضربا

يشيب لهوله رأس الرضيع



يبيد معاشر الكفار جمعا

بكل مهند عضب قطيع



و در حمله ديگري شصت تن ديگر را به خاك افكند تا شربت شهادت نوشيد. مرحوم سپهر اين تفصيل را از ابي مخنف لوط بن يحيي نقل كرده. نگارنده در اينجا به مقتل ابي مخنف [2] مراجعه نموده و تفصيل را بدينگونه ديد كه در ناسخ نقل شده.

ديگري قاسم بن الحسن كه او جواني سيزده ساله بوده و بعضي سن او را چهارده نوشته اند و حضرت سيدالشهداء را به اين جوان ناكام محبت و علاقه تامي بوده چنانكه مجلسي در عاشر بحار از محمد بن ابيطالب روايت كرده:

كان قاسم بن الحسن غلام صغير لم يبلغ الحلم فلما نظر الحسين (ع) عليه اعتنقه و جعلا يبكيان حتي غشي عليهما.

يعني قاسم بن حسن پسري كوچك بود كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود وقتي كه امام عليه السلام بر او نظر افكند دست به گردن او در آورد و هر دو شروع به گريه نمودند تا اينكه غش بر ايشان عارض شد.

ابن جوزي در تذكرة الخواص [3] مادر حضرت قاسم را ام ولد و به قولي ام نفيله نوشته و سپهر اصل اسم او را نفيله نوشته و ام ولد را هم متعرض است. و نيز مي نويسد: قاسم و ابوبكر و عبدالله از فرزندان امام حسن در روز عاشورا با حسين (ع) كشته شدند.

از جمله وفاداري و بزرگواري اين جوان نورس اين بود كه در شب عاشورا وقتي كه جناب سيدالشهداء موضوع چگونگي فردا را با اصحاب و ياران خود به ميان آورد


قاسم به خدمتش عرض كرد: آيا من هم كشته مي شوم؟ امام فرمود: اي پسرك من مرگ در نزد تو چگونه است؟ قاسم عرض كرد: يا عم! الموت اعندي احلي من عسل: اي عمو مرگ در كام من شيرين تر از عسل است. امام فرمود: عمويت به قربانت! بلي تو هم كشته مي شوي بعد از اينكه به بلائي عظيم مبتلا مي شوي! گويا كه بلاي عظيم اشاره به وضع شهادت اين جوان بود كه نيزه به پشت نازنينش زدند و با اينكه هنوز روح بر بدنش بود كه جسدش پايمال سم اسبان گرديد. شهادت اين ناكام از فجيع ترين شهادت ها و سوزناك تر از ديگران است.

مجلسي در جلد ششم بحارالانوار مي نويسد: استأذن الحسين (ع) في المبارزه فأبي الحسين (ع) أن يأذن له فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه حتي اذن له فخرج و دموعه يسيل علي خديه يعني: قاسم از حضرت ابي عبدالله اجازه كارزار خواست. امام عليه السلام نمي خواست كه به او اجازه ميدان دهد پس آن پسر به دست و پاي عمو افتاده و دست و پاي عمو را مي بوسيد تا اينكه به او اجازه داد. پس از خيمه در آمده در حالتي كه اشك بر دو گونه و رخسار او جاري بود.

سپهر مي نويسد: قاسم عليه السلام به ميدان آمده اين رجز را مي نويسد:



ان تنكروني فانا بن الحسن

سبط النبي المصطفي المؤتمن



هذا حسين كالاسير المرتهن

بين اناس لاسقوا صوب المزن



در ناسخ از شرح شافيه نقل مي كند: مردي كه با هزار سوار برابري مي نمود بقصد قاسم پيش آمد قاسم بر او حمله كرد و او را از اسب سرازير نمود. ديگران اين سوار را ازرق شامي نوشته اند كه از شجاعان معروف بوده. پس از آن سي تن الي هفتاد تن ديگر را به قتل رسانيد.

طالب حيدري مي نويسد: [4] آن جوان تا توانست به مبارزه و جدال كوشيد پس از آن از اسب به زمين افتاد گرد و غبار ميدان جنگ را فراگرفته بود. امام عليه السلام به بالاي جسد قاسم رسيد در حالتي كه قاسم دست و پا مي زد.

از حميد بن مسلم روايت شده كه امام جسد او را بلند نموده و سينه خود را بر سينه


قاسم چسبانيد. حميد گويد: گويا كه مي ديدم دو پاي اين پسر به زمين مي كشيد و با اين حالت امام عليه السلام او را با پسرش علي و كشتگان ديگر از اهل بيت به خيمه دارالحرب رسانيد پس از آن مي گفت:

اللهم احصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تغادر منهم احدا.

و نيز از حميد بن مسلم روايت شده [5] كه گويد: من در لشگر پسر سعد بودم ناگاه جواني را ديدم كه پيراهن و ازاري در برداشت و بند نعلين پاي چپش گسيخته بود. عمر بن سعد بن عروة بن نفيل ازدي گفت: به خدا قسم! من بر اين كودك حمله مي كنم و او را مي كشم من به او گفتم! واي بر تو چه مي گوئي!؟ اگر اين پسر شمشير بر سر من فرود بياورد من دست به او نمي گشايم و اين مردم كه دور او را گرفته اند كفايت كار او را خواهند كرد. اكنون ترا چه شده كه دست خود را به خون او بيالائي؟ آن بي رحم گفت: من از اين انديشه باز نمانم سپس به آن جوان حمله كرد و فرصت به دست آورده به ضرب تيغ فرق قاسم را شكافت و او را از روي اسب بزمين انداخت.

مجلسي از گفته حميد بن مسلم مي نويسد [6] : وقتي كه قاسم از اسب به زمين افتاد ندا زد: يا عماه! امام عليه السلام مانند باز شكاري صفوف لشگر را در هم شكافته خود را به عمر ازدي رسانيد و با شمشير دست او را از مرفق انداخت. عمر صيحه اي زد كه سپاه كفر شنيدند و براي فريادرسي او به حركت آمدند. سپاه كوفي خواستند عمر ازدي را نجات دهند لذا بدن آن جوان ناكام را در زير سم اسبان لگدمال كردند و آن مظلوم به اين احوال جان مي داد. وقتي كه غبار ميدان فرونشست امام عليه السلام خود را بر بالين قاسم رسانيد در حالتي كه دست و پا مي زد، امام فرمود: يعز و الله علي عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك و لا يعينك او يعينك فلا يغني عنك، بعدا لقوم قتلوك يعني قسم به خدا كه نهايت دشوار است بر عم تو كه تو او را بخواني و نتواند به تو جواب دهد يا جواب دهد و به ياري تو نرسد يا بياري و مددكاري تو بيايد و ليكن چاره اي بدرد تو نكند دور باد از رحمت خدا آن مردمي كه تو را كشتند. اينجا نيز از جمله


مواردي است كه امام مظلوم از روي دلسوختگي و سوزش قلب دوباره دشمن نفرين فرموده و اين بيانات جگرسوز را ادا نموده پس از آن جسد را بر سينه خود برداشته در حالتي كه پاهاي آن جوان نورس به زمين مي كشيد و سينه بر سينه قاسم گذاشت.

حميد بن مسلم گويد: من به خود گفتم: آيا چه مي كند؟ امام آن بدن را آورد تا به ميان كشتگان اهل بيت خود رسانيد. پس از آن فرمود:

اللهم احصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تغادر منهم احدا و لا تغفر لهم ابدا صبرا يا بني عمومتي صبرا يا اهل بيتي لا رأيتم هوانا بعد هذا اليوم ابدا

اما راجع بعروسي حضرت قاسم در كربلا و در آن عرصه پرآشوب و غوغا كه اغلب مستبعد شمرده اند امام (ع) را چون نظر بسنت سنيه رسول خدا و وصيت حضرت مجتبي بود براي اجراي امر و از طرفي براي اينكه ديگران از مسلمين در امر ازدواج پسر و دختر اهتمام داشته باشند و اين عمل مورد توجه درباره عفت طرفين بشود محتمل است كه اجراي عقد و خطبه در آن موقع از طرف امام (ع) شده باشد و علي حسب الوصية دست دختر امام را به دست حضرت قاسم داده باشند و براي اينكه در دستگاه امام عليه السلام اسباب فداكاري و موجبات و وسايل شفاعت در محشر همه چيز تكميل شده باشد، اين عمل بزرگ هم انجام شود.


پاورقي

[1] ناسخ التواريخ.

[2] مقتل ابي‏مخنف.

[3] تذکرة الخواص ص 225.

[4] دم الشهيد ص 107.

[5] سپهر در ناسخ التواريخ ص 285 - مجلسي در بحارالانوار ج 10 ص 200.

[6] بحارالانوار ج 6 ص 200.