بازگشت

در بيان اسامي شهداي اهل بيت و چگونگي شهادت هر يك به نحو اجمال


بعد از بيان اسامي شهداي اصحاب و ياران جان نثار امام (ع) اينك در اين فصل اسامي شهيدان اهل بيت از برادران و فرزندان و بني اعمام و برادرزادگان آن جناب را به نحو ايجاز و اجمال مي نگارد و در آغاز ملاك و مدرك و استناد خود را به نام شهيداني قرار مي دهد كه در زيارت ناحيه از ايشان نامبرده شده سپس به نقل اقوال و گفتار ديگر از كتب ارباب مقاتل و مورخين و خبرنگاران مي پردازد تا اينكه قدر جامعي را حائز آيد هم اكنون بنامبردگان زيارت ناحيه ابتدا مي نمايد:

خوارزمي در مقتل خود مي نويسد عده شهداي كربلا باختلاف ضبط شده بيشتر


تا بيست و هفت تن از اولاد علي نوشته اند كه از آن جمله است حسين بن علي ابوبكر بن علي عمر بن علي - عثمان بن علي - جعفر بن علي - عبدالله بن علي - محمد بن علي - عباس بن علي ابراهيم بن علي كه عده ي اينان به نه نفر مي رسد چهار تن از اولاد امام حسن دو تن از اولاد سيدالشهدا سه تن از اولاد عقيل كه با اولاد مسلم عده آنان به نفر مي رسد.

از جمله: ابتدا به نام حضرت علي بن الحسين (ع) شروع شده و آن جوان ناكام را اول قتيل از نسل خير سليل از سلاله ابراهيم خليل نام برده و دليل آن گويا كه اوليت در شأن و مقام و مرتبه باشد چنانكه بعضي گفته اند و فرمايد:

السلام عليك يا اول تقيل من نسل خير سليل من سلالة ابراهيم الخليل صلي الله عليك و علي ابيك اذ قال فيك قتل الله قوما قتلوك يا بني ما اجراءهم علي الرحمن و علي انتهاك حرمة الرسول علي الدنيا بعدك العفا در زيارت ناحيه و كتب مقاتل رجزي را كه اين شاهزاده در برابر دشمن سروده اين است:



انا علي بن الحسين بن علي

نحن و بيت الله اولي بالنبي



اطعنكم بالرمح حتي ينثني

اضربكم بالسيف احمي عن ابي



ضرب غلام هاشمي عربي

و الله لا يحكم فينا ابن الدعي



تو نام قاتل اين شهيد مظلوم را مرة بن منقذ بن غمان عبدي مي شمارد و در ضمن اخبار منقذ بن مره عبدي ديده مي شود و مرحوم مجلسي با اينكه زيارت ناحيه را عينا در جلد ششم بحار وارد نموده و عبارت مرة بن منقذ را ديده در متن كتاب ضمن احوال و شهادت منقذ بن مره را قاتل مي نويسد. تفضيل شهادت اين بزرگوار را سيد بن طاوس در لهوف بدين تفصيل مي نويسد: و خرج علي بن الحسين و كان من اصبح الناس وجها و احسنهم خلقا فاستاذن اباه في القتال فاذن له ثم نظر اليه نظر آيس منه و ارخي عليه السلام عليه و بكي ثم قال اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك و كنا اذا اشتقنا الي نبيك نظر نا اليه فصاح عليه السلام و قال يابن سعد قطع الله رحمك كما قطعت رحمي.

يعني بيرون آمد علي بن الحسين در حالتي كه صبيح ترين مردم از حيث رخسار بود و نيكوترين ايشان از حيث خلق و رفتار پس از آن از پدر بزرگوارش اجازه كارزار خواست امام عليه السلام به او اجازه داد آنگاه نظري از روي حسرت و حالت نوميدي


به جانب جوان خود نمود و اشك از ديدگان خود برخسار مبارك روان ساخته پس از آن گفت بار خدايا گواه باش بر اين گروه مردم كه در حقيقت براي مبارزه با ايشان پسري روانه شد كه از حيث سرشت و خلقت و خلق و خوي و گفتار شبيه ترين مردم به رسول و فرستاده تو است و ما هر وقت اشتياق بلقاي نبي و پيغمبر تو داشتيم به صورت او نگاه مي كرديم آنگاه امام عليه السلام صيحه اي زد و فرمود اي پسر سعد خدا نسل تو را قطع كند كه نسل مرا قطع كردي - نيز مجلسي در بحارالانوار جلد ششم مي نويسد: كه امام عليه السلام دست به محاسن خود گرفته رو را به جانب آسمان نمود و به درگاه ايزد متعال عرض كرد: اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك و كنا اذا اشتقنا الي رسولك (ص) نظرنا الي وجهه اللهم اضعهم بركات الارض و فرقهم تفريقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة عنهم فانهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا يقاتلوننا.

يعني خداوندا گواه باش بر اين مردم كه براي مبارزه و جدال ايشان پسري روانه شد كه از حيث خلقت و سرشت و از جهت خلق و خوي و گفتار و كردار شبيه ترين مردم بود به پيغمبر و فرستاده تو و او به طوري بود كه هر وقت ما مشتاق و آرزومند بلقاي رسول تو بوديم نظر به چهره و رخسار او مي نموديم خداوندا بركات زمين را از ايشان بگير و بين آن ها تفرقه و جدائي بينداز به جدائي انداختن خاصي و آن ها را براه هاي مختلف بدار و زمامداران امور را از ايشان راضي و خوشنود مگردان زيرا كه اينان كساني هستند كه ما را دعوت نمودند تا ياري كنند پس از آن بر ما تاختند و با ما كارزار نموده و از ما كشتند، اين بيانات دلخراش و اين نفرينهاي شديد نشان مي دهد كه تا چه اندازه داغ اين جوان ناكام قلب امام عليه السلام را مجروح نموده و جگر او را آتش زده آنگاه امام عليه السلام پسر سعد را طرف خطاب قرار داد و صيحه اي زده فرمود:

مالك قطع الله رحمك و لا بارك الله لك في امرك و سلط الله عليك من يذبحك بعدي علي فراشك كما قطعت رحمي و لم تحفظ قرابتي من رسول الله.

يعني اي پسر سعد چه شده است ترا خداوند رحم تو را قطع كند و بركت خود را در كار تو از تو بردارد و كسي را بر تو مسلط كند كه سر تو را در بسترت ببرد چنانكه رحم


مرا قطع كردي و بستگي و نزديكي مرا از رسول خدا نگاه نداشتي و ملاحظه نكردي سپس امام صداي خود را بلند نموده و اين آيه را تلاوت فرمود ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم در اين مورد كاسه صبر امام لبريز شده بود كه پسر سعد را بدينگونه نفرين فرمود با اينكه درباره حضرتش از فرموده امام زمان است كه و لقد عجبت من صبرك ملائكة السموات.

خلاصه آنكه اين بيانات نشان مي دهد كه علي اكبر شهيد داراي چه كمالات صوري و معنوي و صاحب چه اوصاف حميده و خصايل و سجاياي عاليه بوده و درجه و مقام و مرتبه و حيثيت شخصي اين بزرگوار بچه پايه رسيده بود و در حقيقت حضرت علي اكبر يادگار چهار تن از خمسه طيبه در زمين كربلا بوده و به جاي آن ها از امام عليه السلام در آن سرزمين ياري نموده.

مجلسي در بحارالانوار مي نويسد [1] علي بن الحسين به ميدان رفته بر سپاه دشمن حمله نمود وآن رجز را كه پيش از اين نگاشته شد خوانده و همين طور مشغول مبارزه و كارزار بود چنانكه ضجه و فرياد از كثرت كشتگانيكه از دم شمشير خود بروي خاك مي ريخت از مردم بلند شد و با حالت عطش در حدود صد و بيست نفر از لشگر دشمن را به خاك هلاك افكند سپس با بدن مجروح به خيمه گاه برگشته خدمت پدر بزرگوارش رسيده عرض كرد يا ابة العطش قد قتلني و ثقل الحديد اجهدني فهل الي شربة من ماء سبيل اتقوي بها علي الاعداء

يعني اي پدر تشنگي مرا مي كشد و سنگيني اسلحه آهن مرا خسته و به زحمت دارد آيا شربتي از آب به هم مي رسد كه مرا به آن حالت توانائي و برابري با دشمن فراهم شود امام عليه السلام گريسته و فرمود: يا بني يعز علي محمد و علي علي بن ابي طالب و علي ان تدعوهم فلا يجيبوك و تستغيث بهم فلا يغيثوك يا بني هات لسانك.

يعني اي پسرك من نهايت دشوار است بر محمد و بر علي بن ابي طالب عليهم السلام و بر من كه تو آن ها را بخواني و تو را جواب ندهد و تو از ايشان طلب دادرسي و استغاثه كني و آنان تو را به فرياد نرسند اي پسرك من زبان خود را به زبان من گذار (مي خواست


بفهماند كه اي فرزند عزيزم چكنم كه من از تو تشنه تر و كام من از كام تو خشك تر مي باشد، علي زبان به دهان پدر نهاده آن را مكيد و زبان پدر را از زبان خود خشكتر ديد، آن گاه امام خاتم خود را به علي داده فرمود آن را در دهان خود گذار و به ميدان جدال برو اميدوارم كه به زودي از جام ولايت به دست جدت ساقي حوض كوثر سيرآب شوي و شربتي بياشامي كه هيچگاه ديگر تشنگي نبيني، شاهزاده ديگر بار به ميدان برگشته و اين رجز را مي خواند:



الحرب قد بانت له الحقايق

و ظهرت من بعدها مصادق



و الله رب العرش لا نفقارق

دموعكم او نعمل البوارق



و آن جوان دلير بدين گونه مي جنگيد و مي كشت تا دويست تن را به قتل رسانيد آنگاه منقذ بن مره عبدي ضربتي بفرق مباركش فرود آورده ديگران هم به دستياري آن بيدين بدن نازنين آن جوان ناكام را به ضرب نيزه و شمشير مجروح نمودند، علي دست به گردن اسب عقاب در آورده اسب او را خواست از ميان سپاه دشمن بدر برد كه دشمن از هر سو حمله ور شده بدن نازنينش را قطعه قطعه نمودند آنگاه در آن حالت گير و دار كه از كثرت جراحات وارده تاب و توان خود را از دست داده بود پدر بزرگوارش را خطاب نموده عرض كرد: يا ابتاه ادركني، اي پدر مرا درياب امام عليه السلام خود را بالاي سر فرزند عزيز خويش رسانيد در حالتي كه نيم رمقي در بدن داشت در بحارالانوار مي نويسد:

فلما بلغت الروح التراقي قال رافعا صوته يا ابتاه هذا جدي رسول الله (ص) قد سقاني بكاسه الاوفي شربة لا اظمأ بعدها ابدا و هو يقول العجل العجل فان لك كاسا مذخورة حتي تشربها الساعة.

يعني وقتي كه روح آن جوان ناكام به گلو رسيد صداي خود را بلند نموده عرض كرد اي پدر جان اين است جدم رسول خدا كه مرا از جامي لبريز سيرآب مي نمايد كه ديگر بعد از آن هرگز تشنگي نخواهم ديد و او مي گويد بشتاب بشتاب كه از براي تو جامي است تهيه شده كه الساعه آن را مي آشامي (علي مي خواست به پدر بزرگوارش عرض كند كه اي پدر دعائي را كه درحق من فرمودي هم اكنون بلافاصله مستجاب شد).

امام عليه السلام صيحه اي زده گويا كه از روي دلسوختگي و بيطاقتي فرمود [2] .


قتل الله قوما قتلوك يا بني ما اجرأهم علي الرحمن و علي انتهاك حرمة الرسول علي الدنيا بعدك العفا.

يعني اي پسرك عزيز من خدا بكشد قومي كه تو را كشتند آيا چه چيز آن ها را بدينگونه جري و جسور بر خداوند بخشنده ي مهربان نمود و بر هتك حرمت رسول وادار كرد بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگاني دنيا يا پس از تو مرا زندگاني دنيا بچه كار آيد و نيست و نابود باد دنيا ابوالحسن تهامي در رثاء حضرت علي بن الحسين شهيد گويد:



حكم المنية في البرية جار

ما هذه الدنيا بدار قرار



فالعيش نوم و المنية يقظة

و المرء بينهما خيال سار



يا كوكبا ما كان اقصر عمره

و كذا تكون كواكب الاسحار



عجل الخسوف اليه قبل اوانه

فغشاه قبل مظنة الابدار



ان تحتقر صغرا فرب مفخم

يبدوا ضليل الشخص للنظار



ان الكواكب في محل علوها

لتري صغارا و هي غير صغار



ابكيه ثم اقول معتذر اله

وفقت حين تركت الام دار



فاذا نطقت فانت اول منطقي

و اذا سكت فانت في مضمار



مرگ اين جوان ناكام چنانكه بعضي از وقايع نگاران نوشته اند گويا كه به زندگاني امام ع خاتمه داد چنانكه نتوانست بدن او را خود مانند ساير شهيدان به خيمگاه برساند و استمداد از جوانان بني هاشم خواست: و اين نكته را گفته ي مرحوم شوشتري تأييد مي كند كه حضرت ابي عبدالله را در روز عاشورا موتي و قتلي بود موت حضرت وقتي بود كه به بالين علي اكبر آمد و چشمش به قد و بالاي علي افتاد [3] .

سيد در لهوف مينويسد وقتي كه امام ع به بالين فرزند عزيز خود آمد:

وقف عليه و وضع خده علي خده يعني ايستاده به حالت بي تابي صورت بر صورت علي نهاد - شيخ در ارشاد مي نويسد:

و انهملت عليناه بالدموع ثم قال علي الدنيا بعدك العفا يعني اشك از ديدگان امام سرازير شده پس از آن فرمود: بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگاني دنيا و نابود باد دنياي بي تو.


چنانكه نوشته اند [4] امام ع در بالين فرزند عزيزش صدا را به گريه بلند كرد و تا آن زمان صداي گريه ي آن حضرت را نشنيده بودند و از اينجا بي طاقتي آن بزرگوار و بيقراري حضرتش در مصيبت اين گرامي فرزند به خوبي معلوم ميشود كه تا چه اندازه بوده، خوارزمي در مقتل خود از حميد بن مسلم روايت كرده و نيز شيخ مفيد در ارشاد مي نويسد:

و خرجت زينب اخت الحسين عليه السلام مسرعة تنادي يا اخياه و ابن اخياه و جائت حتي اكبت عليه فاخذ الحسين ع رأسها فردها الي الفسطاط و امر فتيانه فقال احملوا اخاكم فحملوه حتي وضعوه بين يدي الفسطاط الذي كانوا يقاتلون امامه.

يعني زينب خواهر حسين وقتي كه برادر را به سر كشته فرزند خود ديد از خيمه شتاب زده بيرون آمد ندا مي كرد اي برادر من واي پسربرادر من همينطور آمد تا خود را بر روي جسد علي انداخت پس حسين خواهر را به جانب خيمه برگردانيد و جوانان را فرمود كه نعش برادر خود را برداريد و جسد علي را برداشته آوردند در برابر خيمه اي گذاشتند (خيمه حربگاه) كه در مقاتل آن مقاتله و كارزار مي نمودند (اين روايت از حميد بن مسلم است.).

مادر حضرت علي اكبر ليلي دختر ابي مرة بن عروة بن مسعود بن موسي قطان ثقفي بوده و او هنگام شهادت هيجده سال داشته و او را كنيه ابوالحسن بوده و فضيلت و مقام و جلالت و منزلت او به حدي بود كه گويند معاويه در ايام سلطنت خود روزي از حضار پرسيد: من احق الناس بهذا الامر هر كس براي خوش آمد حرفي زد، معاويه خود گفت،

لا اولي الناس بهذا الامر علي بن الحسين بن علي جده رسول الله و فيه شجاعة بني هاشم و سخاوة بني اميه و ز هو ثقيف.

يعني نه چنين است كه شما مي گوئيد بلكه شايسته ترين كس به امر خلافت علي بن الحسين بن علي است كه جد او رسول خدا است و در او است شجاعت بني هاشم وجود و بخشش بني اميه و حسن منظر و فخامت ثقيف، مادر ليلي ميمونه دختر ابوسفيان بن حرب بوده و ليلي عمه زاده يزيد محسوب [5] مي شود.


صاحب منتخب التواريخ مي نويسد: معلوم نيست كه مادر حضرت علي اكبر در كربلا بوده و نيز معلوم نيست كه در آن وقت حيات داشته باشد و بسياري از محدثين و مورخين سن حضرت علي اكبر را بيست و پنج سال [6] دانسته و گفته اند كه او از حضرت زين العابدين پنجسال بزرگتر بوده او علي اكبر است و حضرت سيد سجاد علي اوسط يا علي اصغر مي باشد چنانكه در مقاتل است كه حضرت زين العابدين در مجلس يزيد فرمود كان لي اخ اكبر مني سمي عليا فقتلوه يعني براي من برادري بزرگتر از من بود كه علي نام داشت و او را كشتند.

ديگر از شهداي اهل بيت كه در زيارت ناحيه از او نام برده عبدالله بن الحسين است كه به اين عبارت او را سلام داده است:

السلام علي عبدالله بن الحسين الطفل الرضيع المرمي الصريع المتشحط دمه المصعد دمه في السماء المذبوح بالسهم في حجر ابيه لعن الله راميه حرملة بن كاهل الاسدي و ذويه.

در اين سلام اشاره به ذبح شده كه كار تير نيست بلكه عمل خنجر و شمشير است و نشان مي دهد كه گويا دم اين تير پهن و مانند شمشير بوده و آن را سه شعبه هم نوشته اند سيد بن طاوس در لهوف خود مي نويسد: [7] .

و لما رأي الحسين مصارع فتياته و احبته عزم علي لقاء القوم بمهجته و نادي هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله (ص) هل من موحد يخاف الله فينا هل من مغيث يرجوا الله باغا ثثنا هل من معين يرجوها عندالله في اعانتا.

يعني وقتي كه حسين عليه السلام ديد جوانانش و دوستدارانش تمامي كشته شدند از دل و جان قصد جدال با آن مردم بي ايمان نموده و ندا داد آيا كسي هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟ آيا خداپرستي و يكتاشناسي در اينجا وجود دارد كه درباره ما از خدا بترسيد؟ آيا دادرس و فريادرسي هست كه به فرياد ما برسد؟ آيا ياري كننده اي هست كه اميدوار به خدا باشد در ياري نمودن به ما؟ در اين اثنا صداي سراپردگان عصمت بناله و فرياد بلند شد، امام عليه السلام جلو خيمه آمده به زينب سلام الله عليها فرمود خواهر طفل كوچك مرا بياور تا با او وداع كنم پس آن كودك را به دست گرفته و خواست


او را ببوسد؟ كه حرملة بن كاهل اسدي لعين تيري از كمين افكنده آن تير به گلوي آن كودك نازنين آمد و او را شهيد نمود. امام بخواهر خود فرمود او را بگير و مشت خود را از خون پر كرده به جانب آسمان پاشيد، پس از آن فرمود:

هون علي ما نزل بي انه بعين الله يعني تمامي اين مصائب بر من آسان است در برابر رضاي خدا - سيد بن طاوس: از فرموده امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه فرمود فلم يسقط من ذلك الدم قطرة الي الارض يعني از آن خون قطره اي به زمين نرسيد.

در يكي از مقاتل مي نويسد: فرمله و حفر له بسيفه و صلي عليه و دفنه، يعني امام عليه السلام بدن آن كودك مظلوم خون آلوده را به هم پيچيده و با شمشير گودالي را كنده و بر او نماز گذارده و بدن نازك آن طفل صغير را به خاك سپرد و آن را وسيله شفاعت خود در عرصه ي قيامت قرار داد و گويا كه نماز خواندن بر او امتحاني بود كه باعث حيرت و شگفت تمام انبيا و اوليا و ملائكه مقربين گردد و اين نماز سپاسگذاري و اداي شكري بود كه از آن جناب در درگاه حضرت رب الارباب در اين موقع به واسطه موفقيتي بوده كه نصيب حضرتش گرديده و بزرگترين هديه و نفيس ترين ارمغاني از آن بزرگوار در پيشگاه حضرت پروردگار بود و باز علت دفن آن كودك شيرخوار براي آن بود كه سپاه دشمن سر او را از تن جدا نكنند و يا بدن او در روي زمين نماند كه بيشتر اسباب دلسوزي و رقت پردگيان عصمت و طهارت شود يا از خطر سم اسبان دشمن محفوظ ماند؟

درباره نام اين بزرگوار اختلافي بين ارباب مقاتل و روات است [8] بعضي نام اين طفل صغير را علي اصغر و بعضي عبدالله بن الحسين نوشته اند چنانكه بعضي علي اكبر را شهيد كربلا و علي اوسط را حضرت سيد الساجدين و علي اصغر را همين طفل شيرخوار مي دانند و در يكي از زيارات عاشورا است كه (علي ولدك علي الاصغر صاحب ذخيرة - الدارين) از حدائق الوردية روايت كرده (كه كان ولد للحسين في الحرب امه ام اسحق بنت طلحة بن عبدالله تيميه)


امام او را گرفته در دامن خود داشت و او را نام عبدالله بود كه در همان بين تيري از طرف عبدالله غنوي ماهاني بن ثبيت حضرمي رسيده و گلوي او را نحر نمود امام (ع) آن خون را گرفته به طرف آسمان مي پاشيد.

حضرت باقر عليه السلام مي فرمايد: از آن خون قطره اي به سوي زمين باز نيامد امام فرمود هون علي ما نزل بي انه بعين الله يعني آسان است بر من كه نشانه اين تيرها باشم چه خداوند اين ها را مي بيند.

پس از آن فرمود لا يكون اهون عليك من فصيل اللهم ان كنت حسبت عنا النصر فاجعل ذلك لما هو خير لنا يعني پروردگارا كشتن طفل من نزد تو سهل تر از كشتن بچه ناقه ي صالح نيست.

سيد بحرالعلوم في رثاء علي اصغر:



هل من مغيث يغيث الآل من ظماء

بشربة من نمير مالها خطر



هل راحم يرحم الطفل الرضيع فقد

جف الرضاع و ما لا طفل مضطبر



هل من نصير محام او اخي حسب

يرعي فما حامي بينا او لا نصروا



تلك الرزايا لوان القلب من حجر

اصم كان لادنا هن ينفطر



ديگر از شهداي مذكور در زيارت ناحيه از جمله اهل بيت (عبدالله بن علي (ع) عبدالله بن اميرالمؤمنين) است كه مادر او ام البنين بوده و در سلام او آمده. السلام علي عبدالله بن اميرالمؤمنين مبلي البلاء و المنادي بالولاء في عرصة كربلا المضروب مقبلا و مدبرا لعن الله قاتله هاني بن ثبيت الحضرمي.

صاحب منتخب التواريخ از كتاب مقاتل الطالبيين نقل كرده كه سن شريف عبدالله هنگام شهادت بيست و پنج سال بوده و قاتل اين شهيد هاني بن ثبيت حضرمي است.

سپهر در ناسخ التواريخ اين شهيد را به نام عبدالله الاكبر نام برده و مي نويسد [9] : عباس عليه السلام در يوم طف ابتدا عبدالله اكبر را كه كنيه اش ابومحمد بود خواسته فرمود پيش از من به جنگ برو و به جدال بپرداز؟ عبدالله دليرانه به ميدان روانه گرديد و اين رجز مي خواند:




انا بن ذي النجده و الافضال

ذاك علي الخير ذو الفعال



سيف رسول الله ذو النكال

في كل قوم ظاهر الاهوال



اين جوان رشيد را بعضي نوزده ساله و بعضي بيست و پنج ساله نوشته اند.

و نيز از جمله شهداي كربلا حضرت ابي الفضل عباس بن علي اميرالمؤمنين عليه السلام است كه با برادر بزرگوار خود جناب سيدالشهدا مواسات نموده و در راه برادر عزيز گرام خود براي دين جان داده و در زيارت ناحيه است.

السلام علي العباس بن امير المؤمنين المواسي اخاه بنفسه الاخذ لغده من امسه الفادي له الواقي الساعي اليه بمائه المقطوعة يداه لعن الله قاتليه يزيد بن وقاد و حكيم بن طفيل الطائي.

سپهر در ناسخ مي نويسد: آن حضرت را عباس الاكبر گفته اند و كنيه اش ابوالفضل لقب او سقا است و او را ابوقربه هم خوانده اند و آن جناب در روز عاشورا علمدار سپاه جناب سيدالشهدا بوده و از صباحت منظر و طلعت زيبا و دلارائي كه داشت او را قمر بني هاشم مي گفتند كه صورت مباركش مانند ماهي تابان بود و در تنومندي و رشادت و بلند بالائي چنان بوده كه اگر بر اسب هاي قوي رهوار مي نشستي پاهاي مبارك را از ركاب در آوردي تا به زمين نكشيدي.

ولادت حضرت ابي الفضل را بين سال 24 هجري [10] و 26 نوشته اند مادرش فاطمه وحيديه كلابيه مكناة به ام البنين بوده و بيشتر سال عمر آن حضرت را تا 39 سال نوشته اند و روز ولادت او را چهارم شعبان مي دانند چنانكه مي نويسند حضرت ابي الفضل آخرين شهيد از شهدا است كه جز او و امام عليه السلام در آن وقت كسي باقي نمانده بود و در اين حالت او خدمت برادر گرامش رسيده به عرض رسانيد پدر و مادرم فدايت، سينه ام تنگ شده و طاقت و صبر از من رفته و از زندگاني خود سير شده ام مرا اجازه فرماي تا به ميدان رفته جان خود را در قدمت نثار كنم، امام عليه السلام بگريه در آمده، فرمود، اي برادر تو علمدار سپاه مني اگر تو بروي ديگر براي من كسي نمي ماند، آن جناب الحاح و اصرار و التماس بسيار نمود عاقبت امام (ع) او را اجازه داد كه در طلب آب رود و از براي تشنگان حرم آبي فراهم آورد، ابي الفضل بر اسب سوار شده و خود را در برابر


لشگر دشمن در آورد و آنان را به پند و اندرز سخناني فرمود و ليكن در دلهاي سخت ايشان آن سخنان را اثري نبود با اين حال آن جناب در طلب آب برآمده مشكي برداشت و به جانب شريعه فرات روانه شده اين رجز را مي خواند:



لا ارهب الموت اذا لموت رقا

حتي اوادي في المصاليت اللقا



نفسي لنفس المصطفي الطهر وقا

و لا اخاف طارقا ان طرقا



بل اضرب الهام و افري المفرقا

اني انا العباس اغدو بالسقا



و لا اخاف الشر عند الملتقي

حضرت ابي الفضل در شجاعت و رشادت و فضيلت و تقوي و عفت و عبادت بي مانند بوده و نام شريف او عباس به معني شير خشمگين است كه او هم از شدت صولت و شهامت و شجاعت بشير خشمگين تشبيه شده و گفته اند كه او از كوچكي بابي القربه معروف شده چون در اوان كودكي هم سقايت مي كرد و آب به تشنگان مي داد و برادري ديگر او را از اميرالمؤمنين به نام عباس اصغر بوده و او خود به عباس اكبر مشهور است و گفته اند آن عباس كه قبل از روز عاشورا به شهادت رسيده عباس اصغر بود كه مادرش صهباي ثعلبيه دختر عباد بن ربيعه بوده و اين عباس در روز عاشورا بطلب آب رفته و شهيد شده چنانكه دانشمند معظم حسين عمادزاده در كتاب خود از تحفة الجلاليه و كتاب جواهر المطالب نقل نموده [11] در شجاعت جناب ابي الفضل مي نويسند:



كان كالجبل العظيم و قلبه كالطود الجسيم لانه كان فارسا هماما و بطلاضر غاما و كان جسورا علي الطعن و الضرب في ميدان الكفار و الحرب.

اين بزرگوار چنانكه نوشته اند تنها براي آوردن آب به حرم بطرف شريعه فرات رهسپار گرديد و با حالت خشم و غضبي كه نسبت به كفار داشت ابدا از موكلين آب فرات كه در حدود چهار هزار سوار برياست عمرو بن حجاج بودند اعتنائي ننموده سپاه مخالف چون او را بدين حال ديدند به او راه داده و او خود را به شريعه فرات رسانيد و در بين راه كه از او ممانعت مي نمودند هشتاد تن را به خاك هلاك انداخته بود، عباس سواره به ميان شريعه رفته نه خود و نه اسبش آب آشاميدند و او به ياد برادر تشنه كام و اطفال تشنه لب برادر آب ننوشيد و فرمود:


و الله لا اذوق الماء و سيدي الحسين عطشانا

ارباب مقاتل مي نويسند وقتي كه عباس از شريعه خواست كه در آيد اين اشعار را سرود:



يا نفس من بعد الحسين هوني

فبعده لا كنت ان تكوني



هذا الحسين شارب المنون

و تشربين بارد المعين



هيهات ما هذا فعال ديني

و لا فعال صادق اليقين



و با اين وضع آب را از كف ريخته و مشك را پر از آب نمود و از شريعه در آمده خواست راه نزديكتري به دست آورد تا بلكه آب را بتواند زودتر به حرم برساند لذا از كنار نهر علقمه روانه گرديد كه در اين بين سپاه دشمن سر راه بر او گرفتند و او به حالت دفاع مي جنگيد و طي طريق مي نمود و به طور مورب مي خواست از ميان نخله ها خود را بخيمگاه راسند كه ناگاه نوفل بن ازرق يا يزيد بن ورقا از پشت نخله خرما در آمده شمشيري نواخت و دست راست آن بزرگوار را انداخت، حضرت ابي الفضل عليه السلام به زودي مشك را به دوش چپ افكنده و بگرمي و جلادت قطع يد را اهميت نداده شمشير به دست چپ گرفته و مي فرمود:



و الله ان قطعتموا يميني

اني احامي ابدا عن ديني



و عن امام الصادق اليقين

نجل النبي الطاهر الامين



يعني به خدا قسم اگر كه دست راست مرا قطع گرديد با اين احوال من تا هستم حمايت و نگاهداري از دين خودم مي كنم و نيز حمايت مي كنم از پيشواي صداقت پيشه و اهل يقين خود كه زاده فرستاه به حق و نبي پاك و استوار در طريقه حق و دين است پس از آن با دست چپ مي جنگيد و سپاه دشمن را از اطراف خود تار و وار كرده و به خاك هلاك مي افكند كه ناگاه حكيم بن طفيل شمشيري به دست چپ آن سرور زد و دست چپ او را قطع كرد و چنانكه نوشته اند دست راست آن حضرت از بازو و دست چپ از بند قطع گرديده و اين مطلب درست بتحقيق نرسيده است.

خوارزمي در مقتل خود مي نويسد: حضرت ابي الفضل هنگام قتال اين رجز را مي خواند:




اقسمت بالله الاعز الاعظم

و بالحجون صادقا و زمزم



و بالحطيم و الغنا المحرم

ليخضبن اليوم جسمي بدمي



دون الحسين ذي الفخار الاقدم

امام اهل الفصل و التكرم



ابي مخنف در مقتل خود مي نويسد:

وقتي كه پسر سعد ديد حضرت ابي الفضل با دست چپ به جدال اشتغال دارد و از رجال و ابطال سپاه روي خاك مي ريزد گفت: ويلكم ارشقوا القربة بالنبل فوالله ان شرب الحسين الماء افناكم عن اخركم يعني واي بر شما تير را به مشك بزنيد كه قسم به خدا اگر حسين آب بياشامد احدي از شما را باقي نمي گذارد، كه آن مردم بيحيا بر عباس حمله شديد نموده آن حضرت صد و هشتاد سوار از سپاه دشمن را كشت تا اينكه عبدالله بن زيد شيباني ضربتي به دست چپ او زده و آن را قطع نمود آن جناب شمشير را به دهان گرفته و بر دشمن حمله نموده مي فرمود:



يا نفس لا تخشي علي الكفار

و ابشري برحمة الجبار



مع النبي سيد الابرار

مع جملة السادات و الاطهار



قد قطعوا ببغيهم يساري

فاصلهم يا رب حر النار



يعني اي نفس ترس از دشمن و بيم به خود راه مده و مژده بده خود را به رحمت خداي آفريدگار كه به زودي با پيغمبر آقاي خوبان و پسنديدگان خدا و با تمامي سادات و پاكان قرين و همنشين خواهي شد خداوندا برسان به اين مردمي كه دست چپ مرا قطع كردند حرارت آتش جهنم را، پيداست كه اين بزرگوار چگونه با كمال شجاعت و زيادي يقين خود را در برابر مرگ ديده و هيچگونه تزلزلي يا بيم و انديشه اي در خاطر خطير خود راه نداده و اهميتي به بيدستي و جراحت بدن و حملات دشمن نداده خويشتن را باز براي دفاع و رسانيدن آب به حرمسرا مهيا داشته و با اين احوال دليرانه مي جنگيد و ليكن در آخر دشمن نابكار كار خود را كرده مشك آب را هدف تير ستم و بيداد خود نمودند وقتي كه آب به خاك ريخت اميد آن جناب قطع شده و از آنجا تن به مرگ داد كه در اين اثنا يكي از آن خدا ناشناسان پيش آمده و آن حضرت را كه بدانحالت ديده با زبان شماتت عمودي بر فرق او نواخت كه فرقش را شكافت طاقت آن جناب طاق شده


ديگر توانائي آن نداشت كه بر روي اسب قرار گيرد لذا پاي از ركاب در آورده به زمين افتاد و فرياد زد:

يا ابا عبدالله عليكم مني السلام بعضي مي نويسند كه جناب ابي الفضل در اين وقت صدا زد اخايا اخا ادرك اخاك و تا آن وقت هيچ گاه برادر خود را بلفظ برادر خطاب ننموده بود و در اين مورد از بي طاقتي امام را به اين لفظ خطاب نموده و استغاثه كرد.

چنانكه نوشته اند [12] وقتي اين صدا به گوش حضرت سيدلشهدا رسيد صيحه زده فرمود: وا اخاه وا عباساه وا مهجة قلباه رو به جانب ميدان آورده و با حالت غضب به دشمن حمله نموده خود را به سر جسد برادر با جان برابر خويش رسانيد و فرمود: جزاك الله خير القدر و الله جاهدت في الله حق جهاده و نيز مي نويسد وقتي كه امام عليه السلام بسر كشته برادرش رسيد فرمود: الان انكسر ظهري و انقطع رجائي و قلت حيلتي شيخ مفيد مي نويسد: [13] وقتي كه عباس در كنار نهر علقمه به زمين آمد برادرش را خواست. امام عليه السلام به بالين او آمد در حالتي كه رمقي در بدن داشت و خواست او را به خيمه برساند، عباس عرض كرد استدعا مي كنم تا زنده ام مرا به خيمه نبري كه از اطفال خجالت آب دارم ديگران مي نويسند كه عباس عليه السلام به قدري زخم در بدن داشت و تنش را قطعه قطعه نموده بودند كه براي امام ميسر نشد بدن مباركش را به خيمه حربگاه نزد اجساد شهدا رساند و ظاهر امر هم چنين است كه مدفن آن بزرگوار از ساير شهدا بدور افتاده و كنار نهر علقمه قرار دارد.

چه قدر خوب گفته است آنكه درباره وفاي حضرت ابي الفضل و نياشاميدن آب در هنگام ورد به شريعه گفته:



بذلت ايا عباس نفسا نفيسة

لنصر حسين عز بالجد عن مثل



ابيت النذاذ الماء قبل التذاذه

فحسن فعال المرء فرع علي الاصل



فانت اخو السبطين في يوم مخفر

و في يوم بذل الماء انت ابوالفضل



مصيبت حضرت ابي الفضل را كه از بزرگترين مصائب آن بزرگوار شمرده اند يكي اين بود كه تير به مشك آب آمده و اميد او را نااميد نمود ديگري اين بود كه بدن


نازنينش در حالتي كه دو دست در بدن نداشت و از پيكان تير مانند مرغ پر در آورده بود با فرق شكافته، در اين حالت از بالاي زين به زمين افتاد.

سيد در لهوف مي نويسد كه حضرت سيدالشهدا در سر جسد برادر رشيد خود گريه شديدي نمود و شاعري در اين خصوص گويد:



احق الناس ان يبكي عليه

فتي ابكي الحسين بكربلاء



اخوه و ابن والده علي

ابوالفضل المضرج بالدماء



و من واساه لا يثنيه خوف

و جادله علي عطش بماء



يعني سزاوار است كه مردم بگريند بر جواني كه حسين عليه السلام را در كربلا به گريه در آورد كه او برادر و پسر پدرش علي بود و او ابوالفضل است كه پيكر شريفش به خون آغشته شد و آن كس كه مواسات كرد با برادر خود و بدون بيم در راه او جهاد نموده و جان داد و با تشنگي ساخته و به واسطه تشنگي برادر خود از آب صرفنظر فرمود.


پاورقي

[1] بحارالانوار ج 6 ص 23 چاپ تهران.

[2] مقتل خوارزمي جلد دوم ص 31.

[3] مجالس مرحوم شيخ جعفر شوشتري.

[4] روضة الصفا.

[5] منتخب التواريخ.

[6] مناقب ابن شهر آشوب.

[7] لهوف ص 5 چاپ نجف.

[8] ناسخ التواريخ سپهر جلد 6.

[9] ناسخ التواريخ جلد 6.

[10] زندگاني قمر بني‏هاشم عمادزاده اصفهاني.

[11] زندگاني قمر بني‏هاشم صفحه 24.

[12] مقتل ابي‏مخنف.

[13] ارشاد شيخ مفيد.