بازگشت

خطبه ي پسر زياد در كوفه


عبيدالله وقتي عمر بن سعد را حاضر براي رفتن بكربلا ديد به مسجد جامع كوفه رفته بر منبر رفت و گفت:

«ايها الناس انكم بلوتم آل ابي سفيان فوجدتموهم كما تحبون و هذا اميرالمؤمنين يزيد قد عرفتموه حسين السيرة محمود الطريقة محسنا الي


الرعية يعطي العطاء في حقه قد أمنت السبل علي عهده و كذلك كان ابوه معاوية في عصره و هذا ابنه يزيد بعده يكرم العباد و يغنيهم بالاموال و يكرمهم و قد زادكم في ارزاقكم مأة مأة و امرني ان اوفرها عليكم و اخرجكم الي حرب الحسين فاسمعوا له و اطيعوا».

يعني اي گروه مردم شما خاندان ابي سفيان را آزموده ايد و آن ها را همانطور يافتيد كه دوست مي داشتيد اين است يزيد كه شما او را شناخته ايد كه رفتاري خوش و طريقه اي پسنديده دارد برعيت خوبي مي كند و عطا و بخشش در حق رعايا دارد و در دوره خود راه ها را امنيت داده و بدان رفتار است كه پدرش در عصر خود بود اين است يزيد پسر معاويه كه بعد از پدرش بندگان خدا را اكرام مي نمايد و آن ها را بدادن اموال بي نياز مي كند و ايشان را گرامي مي دارد و در ارزاق و گذران شما صد در صد افزوده و به من دستور داده كه باز بر آن بيفزايم و شما را نصيبي وافر دهم و براي جنگ حسين شما را از كوفه روانه دارم هم اكنون بشنويد و اطاعت كنيد.

پسر زياد اين سخنان را گفته از منبر فرود آمد و به دار الاماره رفت و جمع كثيري را بدادن زر و سيم و مال و منال مهياي كارزار نمود دنياطلبان بدون انديشه و بيم خود را در برابر اوامر پسر زياد تسليم و دين را به دنيا آن هم در مقابل ثمني بخس فروخته و مهياي حركت شدند عبيدالله ابتدا پرچمي براي پسر سعد بسته و او را با شش الي نه هزار سوار به جانب كربلا روان كرد پس از آن كسيرا نزد شبث بن ربعي كه از سران و جنگجويان كوفه به شمار مي رفت فرستاده و پيام داد كه خود را مهياي كارزار كن و بايد هر چه زودتر به جنگ حسين به جانب كربلا رهسپار گردي تا او درصدد جنگ و جدال برنيامده با او از در جنگ و ستيز در آئي شبث بن ربعي خود را به ناخوشي زده و تمارض كرد شايد كه از اين مأموريت معاف گردد پسر زياد نامه اي بدين مضمون براي او نوشت:

اما بعد فان رسولي اخبرني بتمارضك و اخاف ان تكون من الذين اذا لقوا الذين آمنوا قالوا امنا و اذا خلوا الي شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزؤن ان كنت في طاعتنا فاقبل الينا مسرعا يعني فرستاده من آمده به من خبر داد كه تو به دروغ خود را به ناخوشي زده اي و مي ترسم از آنان باشي كه وقتي اهل


ايمان را مي ديدند مي گفتند ما ايمان آورده ايم و چون با اهل نفاق و شيطان هاي خودشان برخورد مي نمودند مي گفتند ما با شمائيم جز اين نيست كه ما مؤمنين را مسخره و استهزا مي كنيم هم اينك اگر تو در اطاعت و فرمان مائي به زودي خود را به ما رسان شبث بن ربعي هم كه از جمله ناپاكان و دور از ايمان داران بود دنيا را به آخرت ترجيح داده بلكه او را اعتقادي بدين و ايمان و آخرت نبود خود را مهيا ساخته براي اينكه نداند عذر نخستين او تمارض بود شبانه به نزد پسر زياد آمده تا تشخيص صحت و سقم او را ندهد و اين هم خود يك نوع تقلب و تزوير و نادرستي او بود پسر زياد او را خوش آمد گفته و احترام و تكريم زياد نمود و بازدياد عطا و احسان اميدوار گردانيده آنگاه گفت تو بايد در دفع حسين و رفتن به جنگ او با ما همدست و مددكار باشي.